آخیش!

امروز با اکراه فوق العاده زیاد بر ترسم غلبه کردم و سوالای آزمون اول گزینه دوی پارسال رو دانلود کردم که حدودی بدونم در چه حد درس خوندم و آماده م و خوب مباحثش با ازمون جمعه تقریبا مشترکه و اشنایی خوبی با سوالا بهم میداد.
درحالی که فقط 50 درصد از عملکردم تو این سه هفته راضی بودم امیدی نداشتم که خوب پیش بره. خوب البته برنامم هم خیلی رویایی چیده بودم و واقعا انتظار بیجایی بود از همون اول که هنوز موتورم روشن نشده بخوام روزی 11 ساعت بخونم!
اون هم من که از بعد از المپیاد (حدود چهارسال پیش) شاید حداکثر ساعت مطالعه م 6ساعت بوده. باز هم جای شکرش باقیه که تونستم اکثر روزا حداقل 8،9 ساعت رو بخونم. در هر صورت خیلی از خودم راضی نبودم. 
خلاصه اینکه دفترچه رو باز کردم و از فیزیک شروع. برای فیزیک خیلی میترسیدم. با کمال تعجب از 25 تا سوال فقط 3تا نزده و یه غلط داشتم ! اون هم من که اولین کنکورم فیزیک رو 6 درصد زده بودم !!!!! بقیه درس ها هم خیلی خوب بود. البته ریاضیش موند واسه فردا. اما خیلی انرژی گرفتم و حجم زیادی از استرسم از بین رفت...!!!
+ چند روزه هی برقا میره:/ خدا کنه لامصب رو دوباره سهمیه بندی نکنن ما هنوزم کولر میزنیم سر ظهری ،ذوب میشیم اینجوری که :/
+ این سوسیس کالباس لعنتی از چه مزخرفی درست میشه ؟!چند روزی بود هوس ساندویچ ژامبون سرکوچه رو کرده بودم و مطمئن بودم غذای فاسد نمیده (یادتونه اون دفعه اشترودل شهرداری رو خوردم مریض شدم ؟) البته هی میزدم درگوش هوسمو میگفتو فکر اینکه ازین اتو اشغالا بریزی تو معده ت دوری کن.خلاصه اینکه دوروز پیش تنها بودم و شیطون گولم زد رفتم خریدم. دوروزه که ترش کردم و امشب چنان سوزش دلی دارم که نگو و نپرس !!!!
+ هلیا دیگه کم کم داره انگلیسی یاد میگیره و ما زبان رمزی مون داره به فنا میره! امروز یه چیز رمزی به بابام گفتم و هلیا فوری فهمید:/ هیچی دیگه فکر کنم مجبورم برم یه زبان دیگه یاد بگیرم :/
+آنچنان قسمت 9 فصل سه بیگ بنگ تئوری از خنده روده برم کرد که نگم !حتما ببینید ! به قسمت ها و فصلهای قبلش مربوط نیست و هر قسمت موضوع جداگانه ایه.تازه20 دقیقه هم بیشتر نیست :)
+ امروز رقص خیلی خوش گذشت و فهمیدم با شلوار (به جای دامن ) اونقدرا هم غول به نظر نمیام :)

باورکن به خودت !

بعد از یه روز شلوغ وقتی چشمم به کرنومترم افتاد ته دلم یه امید جوونه زد. این همه ساعت درس خوندن یه طرف و اینجاش برام مهمه که کلش رو هندسه و فیزیک خوندم. دو درسی که واقعا معمولا ازم انرژی زیادی میگیره ! 

از طرف دیگه با دلهره و بغض به برنامم خیره شدم که علاوه بر دو دور مرور ،خوندن یه سری از مباحث آزمون بعدی هم بود اما من تازه فردا صبح تموم میکنم و در خوشبینانه ترین حالت بتونم یه دور خونده هام روتو یه روز و نیم مرور کنم.

دلهره ی عجیبی برای آزمون جمعه دارم.هر چند منطقا چیزی نباید باشه که ناراحت کنه. اما تجربه های گذشته .... ای خدا کمکم کن از پس فراموش کردنشون بر بیام 

... اینکه راحت با ترس هام رو به رو شم !

+ من اولین حمله ی پانیک ام رو دوسال و نیم پیش سر آزمون قلم چی تجربه کردم. البته خیلی مربوط به ازمون نبود که بگم استرس داشتم و اینا... یه جورایی انگاری برای من شروع فهم شرایط جدید زندگی با افسردگی بود. اولین حمله پانیک یکی از وحشتناک ترین تجارب دنیاست. چون نمیدونی چیه و مکانیسمش چیه. قشنگ احساس کسی رو داری که صاف صاف راه میره یهو میوفته با زجر میمیره. عرق، سرگیجه ،لرزش، تپش قلب شدید ، درد قفسه سینه و رنگ پریدگی...واقعا فکر کردم اون لحظه سکته کردم و دارم میمیرم... 

بگذریم. ازون به بعد من و آزمون دادن دیگه با هم دوست نشدیم... امیدوارم الان که حالم خیلی بهتره خداروشکر و اصلا اخرین حمله ی پانیک ام رو به خاطر ندارم (!) بتونم با ازمون دوست خوبی بشم و ترسم بریزه از باور کردن و تکیه به خودم.

+ پس فردا همین موقع از شادی زیاد بعد آزمون تو خواب نازم ،مگه نه؟!

لطفا!‍

در مقابل خواب کماکان دارم مقاومت میکنم و تا فصل نور رو تموم نکنم انشالله که دووم بیارم. فیزیک همیشه با تمام شیرین بودنش ( البته از سال گذشته برام شیرین شد ، بعد از کلاسای آقای ص ) همیشه برام نفس گیر بوده. واقعا نه تنها حجم کل فیزیک دبیرستان خیلی زیاده ( بچه های نظام جدید نمیدونن چقدرررررر حجم فیزیک ما بیشتره و سخت تره ) بلکه همیشه ترم اول آرمون ها میخوره به حرکت و دینامیک که شاید تستاش با کل تست های فیزیک 2 و بقیه ی پنج شیش فصل پیش دانشگاهی برابری میکنه! بگذریم آقا! اصلا چرا دارم توضیح میدم اینا رو :/
امروز برق رفت و من خونه تنها بودم. چون گوشیم هم میدم به مامانم همین طور یک ساعت و نیم تو ظلمت گیر افتاده بودم و هیچ جا رو نمیدیدم.
خلاصه اینکه به دلیل اون یه ساعت و نیم معطلی پوچ ، مجبور شدم از ورزش امروزم بزنم تا یکم جبران شه...
+ به شدت هوس فست فود کردم لامصب :/ از بعد سفر تابستون که کلا دل و روده مون بهم ریخته بود لب به فست فود نزدیم اما هوس هوسه دیگه :/
+ واقعا سه روز به اولین آزمون مونده ؟‍! دلهره دارم.
+ بچه ها لطفا و خواهشا اگر پست هام بهتون انرژی منفی میده دنبالم نکنید. خواهشا. دوست ندارم نقاب به چهره بزنم و همش بنویسم گل و بلبله همه چی. اینجا یه جا برای تخلیه ی خودمه. من چشمامو می بندم هر کی میخواد بره :) مدیونین اگه فقط به این خاطر دنبالم میکنین که من دنبالتون میکنم.

باد ما را خواهد برد...

نمی دونم این خوره چیه که این روزا افتاده به جونم که عکسای قدیمی رو نگاه میکنم و بغض میکنم.
حالا خیلی باری که به دوش میکشیدم از گذشته سبک بود حالا دارم سنگین ترش هم میکنم.... هعیییی....
چی فکر میکردیم و چی شد ....
آخه چرا من انقدر تو رها کردن گذشته ناتوانم؟چرا انقدر اندوه آینده رو دارم؟چرا اینقدر  میترسم ؟ چرا تجربه های گذشته رهام نمی کنن؟ چرا هی قدمام سست میشن ؟ خدایا... بیش از هرکسی الان به تو نیاز دارم که من رو روی پاهات بنشونی و موهامو نوازش کنی و بگی حواست به همه چی هست.. بگی خوب میشه درست میشه... هیوا احتیاجت داره...
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها ، همچون انبوه عزاداران
لحظهٔ باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن ، هیچ .
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
شعر از فروغ فرخزاد 

ما را همه شب نمیبرد خواب....

اینکه "ح" فعلا کلاس رقص نمیاد و تنها کسی هم که تو کلاس باهاش اندک صحبتی میکردم هم دو جلسه نیومده و اینکه بدون "ح" دوباره احساس همون دختره ی چاق بیخود ته کلاس رو دارم و احساس میکنم left out هستم خیلی اذیتم میکنه.

دنیا متفاوت بقیه و نگاهاشون اذیتم میکنه.اینکه بهت زل میزنن و تا نگاشون میکنی نگاشون رو میدزدن. از چشماشون میخونم که این دختره عقلش پاره سنگ داره اومده کلاس رقص با این هیکلش ؟!!! اذیت میشم ... خیلی زیاد.... اما مقاومت میکنم و میرم...

سر ظهری داشتم عکسای قدیمیم رو میدیدم. زمانی که فقط  هفت هشت کیلو اضافه وزن داشتم.پر بودم همیشه اما چااااق نبودم. حداقلش اون زمان تو باشگاه خجالت نمیکشیدم... انقدر سریع وزنم بالا رفت که خودم باورم نمیشه ... بگذریم...

خلاصه که من وآینه ی باشگاه بازم قهر کردیم با هم وترجیح میدم خودم رو توش نبینم. 

+ درس ؟!خوب نخوندم امروز :/ 

نوجوون درون

این که هنوزم مثه یه تینیجر 13 ،14 ساله یهو رو بازیگر یا شخص خاصی کراش پیدا میکنم و خودمرو در کنارش تصور میکنم اندکی احمقانه نیست ؟!!!!
والله خودم از درکش عاجزم :/
کراش جدیدم هم نمیگم کیه مسخره میکنید میگید دختره ی گنده خجالت نمیکشه :/
+ امروز بوی مواد ، از بالکنش نیامد      شاید که پشت منقل از حال رفته باشد :|
+ دال از سرزمین عجایبش مرتب واسم عکس و فیلم میفرسته. از خیابونای این شهر دلبر که معلومه موقع بارون چقدر خوشگل میشه ! از بافت قدیمی که هنوز خودش رو حفظ کرده و به قول دال اکثر بچه های هم سن و سال ما اونجا رو دلگیر میدونن. من خودم به شخصه دوست دارم یه مدت اونجا سپری کنم اما برای زندگی نه...دال راست میگه لامصب خیلی دلگیره. 
+ تو فیلما همش subway میدیدم و ارزو داشتم که یه وعده اونجا بخورم! از سابوی شهرشون عکس گرفت و فرستاد به یاد من. یه فست فودی مدرن با نمای بیرونی قدیمی !تناقض عجیب اما جالبی بود!
+ امروز رو با بی مغزی تمام کلا گذاشتم هندسه بخونم که قد جلبک هم حالیم نشد :/ چیه این درس نچسب ؟!!!! احساس میکنم مغزم داغ کرده.


۲ نظر

همسایه معتاد ما :/

امشب ازون شباییه که هی مینویسم و پاک می کنم و نهایتا نامربوط ترین چیز ب احساساتم رو پست میکنم :)
در کمال ناباوری از آزمون19 مهر عقب نیستم. هنوز مباحث تموم نشدن ها. اما فردا همه تموم نشده ها رو تموم میکنم و شنبه هم تست های همونا رو میزنم و از یکشنبه تا پنجشنبه هم فقط مرور.
+ پدربزرگ رفته بود مشهد و گویا خواب دیده که از دنیا رفته درحالی که حلالیت نطلبیده و آرامش پیدا نکرده. عد امروز برگشته گفته نمی دونم چرا این خواب رو دیدم !دوست ندارم اینجوری از دنیا برم ! به قول مامانم یه نگاه بنداز چیکارا میکنی !
بعد این همه سال ذره ای به مومن و پاک دامن بودن خودش شک نداره این پدر بزرگ ما و زیر سایه ی همون هر کاری دلش میخواد انجام میده و بعد در تعجبه که چرا در دنیا باید کسی وجود داشته باشه که ازش ناراضی باشه !
+ به خدا از دست این همسایه ی معتادمون عاصی شدیم! مرتیکه لامصب از صبح تا شب مواد میکشه. ما معتاد نشیم خیلیه. میاد رو بالکن و همش هی میکشه و میکشه. فکر نکنید بدبخت بیچارست ها ! تو کوچه مون سه چهار تا ساختمون ما اینه ! چندین جا زنگ زدیم اما کو گوش شنوا. 110 هم گفت پیگیری میکنیم و نکرد. صبح سردرد گرفته بودم ازین بوی لعنتی. عزمم رو جزم کردم و از پنجره بلند داد زدم : نکش روانی ، نکش عوضی، برو داخل دیوونه کردی ما رو بی شعور. جالب اینجاست همسایه ها شنیدن اما این متیکه عین خیالش نبود. دیوونه شدیم به خدا. فکر کنم آزمایش بدیم هممون معتاد شدیم :/
همسایه پایینی از ترسش دیگه قفس طوطیش رو نمی بره رو بالکن ! میگه میترسم معتاد شه !
+ چرا اینقدر زرشک پلو های آشپزخونه ترنج خوشمزست ؟!!!!!!
۵ نظر

کی بهتر از تو...!

امروز به شدت دلم گرفته بود و دلهره تو وجودم بود. روانپزشکم یه قرص دیگه اضافه کرده برام اما هیچ داروخونه ای پیدا نشد. انگار دیگه 2 تا فلوکستین جواب نمیده. البته همش افسرده و دل نگران نیستم و واقعا حالم خیلی خوب شده. چند روز یه بار این احساس رو دارم.
اون هم به خاطر فشار کنکوره دیگه! اصلا رو پیشونیه بچه های تجربی نوشته!
قبلنا خیلی تحمل این احساسات برام سخت بود اما الان با نوشتن خیلی بهترم. خلاصه اینکه تا کنکوری تجربی نباشی نمیتونی درک کنی این موقعیت دلهره آور رو ! بسا اینکه پشت کنکوری هم باشی و با تجربه ی شکست!
دیشب کلا کابوس دیدم. و صبح خسته تر از همیشه از خواب بیدار شدم و تا الان سینه خیز اومدم. هرچند ساعت مطالعه م دلخواهم نبود و تا آخر شب هم هنوز دوساعتی کم دارم اما خوشحالم از این پیشرفت! یاد ندارم هیچ زمانی با این مود درس خونده باشم ‍!
همه فکر میکنن خیلی طوفانی شروع کردم و خودم رو داغون میکنم و بعد کم میارم. میگن 11 ساعت برای شروع و این موقع سال زیاده! و من سکوت میکنم.
گاهی خودمم این فکرو میکنم که خوب میشد با فشار کمتری شروع میکردم و بعد اروم اروم بالا میبردم. اما اصلا موقعیت روحیش رو ندارم. معلوم نیست بعد چی پیش بیاد. میخوام همین الان که توان دارم و حالم خوبه تلاشم رو کنم. راستش این احساس استرس و دلهره و اضطراب امروزم در مقابل بلاهایی که سرم اومده هیچه! درنتیجه خداروشکر در بهترین حس و حال خودم هستم !
روانپزشکم گفته حتی اگه درست عقب بود یا هر چیز دیگه ای به هیچ وجه کلاس رقص رو کنار نرو و همه جلسات رو برو. ی جورایی به کلاس رقصم معتاد شدم. واقعا تو روحیم تاثیر میذاره چهار تا قر و قمیش اومدن!
+ بالاخره موفق شدم بدون حالت انزجار نسبت به خودم تو آینه ی باشگاه رقصم رو نگاه کنم! به جهنم که چربی هام آویزونه!
+ امروز مامان بابا میگفتن یکم لاغر شدم :) من ذوق مرگ:)
+ ح ( مربی مون) از امروز نیومد و به جاش یکی از بچه ها تمرین میده. یکم جو کلاس از شادی همیشگیش در اومده اما باز هم از هیچی بهتره. بالاخره باید تحمل کرد تا ح بعد جراحیش زود خوب شه و برگرده. دعا کنید براش.
+ امروز به شدت تو باشگاه هنگام رقص با این آهنگ بغضم گرفته بود. آهنگش شاده انگاری و برای من خیلی خیلی غمیگنه. دوست داشتم همونجا بشینم و گریه کنم. تازه قیافه ی "ح" و حرکتاش هم جلو چشمم میومد و بیشر بغضم میگرفت:(



گرفتاری شدیم به خدا!

خدا میدونه این چند خط های شبونه چقدر خالی میکنه من رو. خیلی خوشحالم که کسی نمیدونه این وبلاگ من هستش و خیلی راحت میتونم حرف بزنم. 

+ چند ماهیه طبقه ی اول ساختمونمون یه پسره اومده. ساختمونمون یه جورایی شخصیه و چون صاحب طبقه اول ایران نیست و رهن میده خونه رو بابام کلی بهش سفارش کرده بود آدم درست حسابی بیار بشینه و اینا. 

این چند وقته من حتی یه بار هم این پسره بنده خدا رو ندیدم. فقط یه جفت دمپایی همش پشت درشونه و یه اسپورتیج هم توپارکینگ. اوایل مامتم اینامیگفتن که با مادرش زندگی میکنه و قایفش هجده هفده ساله میخوره. دو روز پیش مامانم گویا متوجه میشه این پسره ی آفتاب و مهتاب ندیده دانشجوی ترم 8 پزشکیه و پدر مادرش صدو پنجاه میلیون خونه براش رهن کردن و ماشین شاسی زیر پاش گذاشتن. 

هیچی دیگه چند روزه مامانم مغزم رو کبود کرده و هی از این یارو میگه. همه آمارش هم درآورده. بدجور رو دلش مونده من امسال پزشکی قبول نشدم و هی میگه ببین پسره خوب درس خونده براش ماشین خریدنخونه رهنکردن ،تنهازندگی میکنه، توهم اگه قبول شی من برات میگیرم !!!!!! و بعد شنیدن این حرفا مو به تنم سیخ میشه و حالت انزجار بهم دست میده .خدا شاهده هدف من از پزشکی نه اسمشه،نه پولشه، نه پز و چشم وهم چشمیشه ! برخلاف مامانم. 

وقتی این شکلی بهم وعده وعید میده احساس میکنم هیچ ارزشی ندارم. یعنی اگر فرضا من هیچ وقت قبول نشم من رو مثل تفاله پرت میکنه ؟

ازون بدتر بچه ی اون یکی همسایمون مهندسه و وضعشون هم خیلی خوبه. به مادرش گفته برام خونه رهن کن ببین این پسره رو !مامانش هم جواب داده اون دانشجوی پزشکیه!تو هم اگر پزشک میشدی واست میگرفتم! تصور کنین فقط!!!! بچش ریاضی دوست داره و مهندسه اما....! یعنی چون پزشک نشده حق این ها رونداره ؟ 

چقدردوست داشتم به جای اینکه مامانم بگه قبول بشی این کارو میکنم اون کارو میکنم بهم میگفت پزشک شو و از درد و بار مردم کم کن ! اینجوری اروم میشدم !

خیلی سختهکه ظاهرا هدفت با پدر و مادرت یکی باشه اما در اصل یه دنیا فرق بینش باشه. 

+امیدوارم دیگه حرف این پسره رو نزنه ومغزم روکبودنکنه !

۲ نظر

سلف کنترل ^-^

مدتیه یه دفترچه برداشتم و موقع درس خوندن هر فکری به ذهنم میرسه یادداشت میکنم.اوایل غیر قابل باور بود برام! اما هرروز حدودا پنج شیش صفحه با خط ریز رو اشغال میکرد.  حالا به اینکه الان صفحات کمتری استفاده میشه و نتیجه داده کار ندارم. اینکه تو دفترچه نوشتم و چنین مجموعه ای رو نگهداشتم خیلی به کمک اماومد امروز .

امروز نشستم و یه دور خوندمش دیدم چقدررررر بدردبخوره!

فهمیدم معمولا چه چیز های و چه ساعتی و حین خوندن چه درسی ذهنم رو مشغول میکنه! یا اینکه معمولا حین درس به چه آدمایی فکر میکنم!

همهرو روی یه صفحه جداگانه یادداشت کردم و از فردا قراره روند پیشگیری از تفکر روپیش بگیرم !

تازه با تحلیل برنامه هفتگیم حتی تونستم یه صفحه بنویسم که معمولا چه ساعاتی حواسم پرته، بیشتر وقت تلف میکنم یا تلفنی حرف میزنم واینا. 

و کاملا دیدم که تمام اینا شبیه عادات روزانمه! انگاری ذهنم عادت کرده مثلا سرفلان درس یا فلان ساعت به فلان موضوع یا شخص خاص فکر کنه! یا مثلا عادت کردم که ساعت 12 تا 1 ظهر رو تلف کنم(درصورتی که 1 تا 2 اینجوری نیست) 

خلاصه اینکه بهتر خودم رو شناختم و بیشتر میتونم خودم رو کنترل کنم♡

+ "ح" مربی رقصمون پریروز متوجه میشه یه فیبروم 18 سانتی تو رحمش داره.درواقع نصفش تو نصفش بیرون رحم.خداروشکر که با عمل حل میشه اما عملش سنگینه و ممکنه رحمش هم  اگه خونریزی کنه بردارن. خلاصه اینکه بنده خدا انقدرررر امروز استرس داشت که نگم. هر چه سریعتر باید عمل کنه و شاید یکی دوماه نباشه. امروز میگفت من مدت هاست که درد شدید کمر دارم.منو نبینید میام اینجا همش میرقصم و ورزش میکنم . از غیرتمه میام ! وگرنه من شبا حتی از درد خوابم نمیبره.

اینو گفتم که بگم "ح" هم به زن های قدرتمند ذهنم اضافه شد. برای کارش برای علاقه ش چنان غیرتی داره که میاد و به بهترین شکل انجام میده و میره. همیشه آنچنان از ته وجودش میرقصه که حتی اون لحظه به ذهنت نمیرسه داره با کمردرد شکنجه میشه !

چه واژه قشنگی استفاده کرد برای بیان خودش!غیرت!

من هم باید غیرت داشته باشم !

۳ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان