دوشنبه 14 مهر 99

دیشب وحشتناک ترین رعد و برق عمرم رو شنیدم :| یک ساعت تمام مدام احساس این رو داشتم که آسمون ممکنه جر بخوره و قیامت بشه.
تازه نکته ی بد ترشم این بود که شب قبل یه سری به یکی از پیج های ماورایی زده بودم و پست هاش رو دیده بودم و عملا داشتم سکته میکردم :|
ولی آسمون رشتمون بارید :)
این نکته ی مثبتشه.
پ.ن : توی عنوان نوشتن به پیسی خوردم واسه همین دیگه همه ش تاریخ میزنم :|

شنبه ی دوم مهر

اولین پاییزیه که با خیال راحت توی بارون نمیتونم برم توی شهرداری با شوق و ذوق قدم بزنم و ازون فست فودی های کثیف گرم کنار خیابونش یا ازون اشترودل های نون فانتزی ولیعصرش بخورم .
توی هوای خنک و بارونی نمیتونم برم کنسرت آموزشی هایی که آموزشگاه هر سال این موقع ها توی خاتم الانبیا برگزار میکرد.
نمیتونم برم کتاب فروشی جنگل همه ی کتابا رو زیر و رو کنم و دست بزنم.
نمی تونم برم سینمای داغون داغون شهرداری
 نمی تونم با خیال راحت تاکسی بگیرم
نمی تونم و نمی تونم های زیاد...
کرونای لعنتی زودتر ایشالا بره ... هیچ وقت فکر نمی کردم این کارای روتین که خیلی ریلکس انجامشون میدادم یه روز بشن آرزو.

+ تکلیف این هفته ی کلاس کره ایمون اینه که یه متن بنویسیم راجع به اینکه دوست داریم همراه دوستامون چیکار انجام بدیم و بعد متن و صدای ضبط شده مون رو برای استاد بفرستیم. لیست بلند بالایی توی ذهنم بود که دانش کره ای اجازه ی نوشتنش رو نمیداد و با حسرت چند تا دونه ش رو نوشتم .
عیب نداره... چیزی که آدم رو نکشه آدم رو قوی تر میکنه!
خدایا شکرت!

+ دوست دارم برم یه عالمه گل و گیاه بخرم بیارم.انقدر یه مدت تو لاک خودم بودم و به گل هام نرسیدم همه شون یا از بین رفتن یا مریض شدن. خیلیه هاااااا کاکتوس آدم مریض بشه ! احساس میکنم باید براشون دوست جدید بیارم تا حالشون بهتر بشه.


+ امروز خیلی ناراحت شدم از یه موضوعی. صبح دو تا کتاب از کتابفروشی سفارش دادم وقتی رسید دم خونه از پست هم یه بسته برامون اومد. پیک کتابفروشی زودتر رسیده بود و زنگ در رو دوباره زد و گفت از پست هم بسته دارین. من گفتم لابد پست هم بسته رو داده به اون تا برسم پایین بگیرم. پول کتابا و پیک رو برداشتم و رفتم پایین. من همیشه به پستچی یه انعام کوچیکی میدادم. اما این بار با فکر اینکه پست چی نیست و بسته رو داده رفتم پایین و فقط پول کتابا و پیک رو بردم. دیدم پست چی هست و من هم پول دستم بود ( پول کتابا و پیک شده بود 289 من 290 دستم بود) خلاصه که پستچی پول رو فکر کنم تو دستم دید و تا موتورش رو راه بندازه و بره منم کتابام رو از پیک گرفتم. پیک گفت اضافه دادین من گفتم بمونه خدمتتون. یه لحظه پست چی برگشت عقب رو یه نگاه انداخت رفت. انگار تو دلش گفت مگه من کاکتوسم به من انعام نداد؟ درصورتی که پول اضافه فقط هزار تومن بود :( هیچی دیگه ناراحت شدم کلی. امیدوارم دفعه بعدی هم همین پستچی بیاد تا بهش انعام بدم ...

شنبه ترین جمعه

امروز ماراتن عجیب سختی رو پیش رو دارم. نمیدونم از پسش بر میام یا نه ولی خدا کنه که بیام.

به شدت سرم شلوغه. تا غروب باید درس بخونم و عقب موندگی هام رو جبران کنم بعدشم باید تا بوق سگ بشینم ترجمه کنم :)

دوست دارم ها این کارو. ولی خوب آدم کم میاره گاهی. تصمیم گرفتم اصلا امروز غر نزنم و با تمام وجود تلاش کنم.

به جهنم نتونستم پذیرش بگیرم ... هیوا. بیا یه بار هم که شده به چیزایی که خدا برات چیده اعتماد کنیم.

باز علی موند و حوضش !

 همه دارن میرن و علی مونده و حوضش! یکی از دوستام با معدل پایین تر از من پذیرش پزشکی گرفت و قراره بره خارج. من نمیخوام با این اوضاع دلار چنین فشاری رو به خانواده تحمیل کنم... پس باید بمونم و بسازم ... دوستم که مجارستان داروسازی میخونه بهم گفت معدلت خوبه و برای دانشگاه Bologna اپلای کن و حتی امکان داره بورست کنن. حالا کو تا وقت پذیرش این دانشگاه برای 2022 ... دانشگاه ها 2021 شون رو بستن دیگه ...
برام اهمیت نداره ایتالیا باشه ترکیه باشه کره ی جنوبی باشه یا هر جای دیگه. فقط اینجا نباشه.هعیییی
فعلا باید بچسبم به همین کنکور چون با این اوضاع دلار قید خارج رفتن بدون بورسیه رو باید زد.
شاید بگید طرف این همه سال پشت کنکوره تازه چرت هم میگه . نه این طور نیست. واقعا رزومه ی خوبی دارم ... متاسفانه با کنکور و تست زدن کنار نیومدم . از طرفی هم بورس شدن برای undergraduate  ها کار اسونی نیست...
چی بگم والله ... فعلا این کنکور رو بدم حداقل همین جا پزشکی بیارم و بعد که مستقل شدم فکر رفتن کنم ...
ولی.. این کشور نیست که برای ما ساختین آقایون...


گایز یادتونه قبلا از پسرک آفتاب و مهتاب ندیده ی دانشجوی پزشکی که همسایه مونه و همه ش رو مخمه گفته بودم ؟!
صاحبخونه ش میخواد خونه رو بفروشه این هم قراره پاشهههههه
تنکککک گاد !!
پ.ن : دلتون نسوزه ها :/ وضع مالیشون خیلی هم خوبه پسره هم شاسی بلند داره :| قرار نیست تو خیابون بخوابه :|

آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

* این پست حاوی مطالب درهم برهم است :)

میشه گفت از اواسط سال گذشته به این ور دیگه خیلی کم نوشتم و از یه جایی به بعد دیگه اصلا ننوشتم. توی زندگیم دوره هایی داشتم که نیاز بود برم تو خودم و یکم خودم رو پیدا کنم و این دوره هم از اون دوره ها بود.

اتفاقای ریز و درشت.... روز های پر از افسردگی پر از شادی .... موفقیت و شکست ها... خیلی سال تلخ و شیرینی برام بود... ولی موندم پشت کنکور دوباره و تولد بیست و یک سالگیم هم در هم پشت کنکور قراره سپری بشه... پ

موفق نشدم.چرا؟ چون ظرفیتش رو نداشتم. چون تلاش نکردم. اگه تلاش میکردم میشد. از این طرز فکر الانم احساس بلوغ میکنم. تا مسئولیتش رو به گردن نگیرم باز همون آش و همون کاسه. بالاخره پذیرفتم مشکل از منه. از کجا فهمیدم ؟ از اینجا همه ی قلبم و وجودم رو نذاشته بودم. چون دیدم توی این چند ماهه چقدر تو کارهایی که قلبم و وجودم رو گذاشتم موفق شدم. احساس موفقیت توی اون زمینه ها بهم اعتماد به نفس داد قدرت داد...پ

چاق شدم شدید. خیلی زیاد. میخوام رژیم کتو بگیرم. یکی از دوستام گرفته و کلی تاثیر داشته و گفتم به امتحانش می ارزه.

اوضاعم ؟ روزی هشت نه ساعت درس میخونم، ترجمه میکنم، هفته ای یه بار هم کلاس های موسسه ی سجونگ شرکت میکنم :)

راستی ! موسسه ی سجونگ تو تکمیل ظرفیت قبول شدم ! چی هست حالا؟ یه موسسه ی آموزش زبان وابسته به سفارت کره ی جنوبیه و اگر تو مصاحبه ( و اگر تو تکمیل ظرفیت باشه مصاحبه و ازمون تعیین سطح) قبول بشی میتونی به صورت کاملا رایگان و با هزینه ی دولت کره توی این کلاس ها توسط اساتیدی که خودشون کره این آموزش ببینی و مدرک معتبری هم داره. اواسط شهریور بود که اعلامیه ی تکمیل ظرفیت رو دیدم. سجونگ فقط دو تا شعبه تو ایران داره یکیش تو تهران و اون یکی اصفهان. تا همین قبل این تکمیل ظرفیت من اصلا شانسی برای شرکت کردن نداشتم. چون کلاس ها حضوری بود و توی دو تا شهر فقط برگزار میشد و اگر میخواستی از ترم صفر شروع کنی اونقدررررررر متقاضی زیاد بود که شانس هیچ بود. اما تکمیل ظرفیت از ترم دو به بعد باز بود و چون همراه آزمون بود کاملا بر حسب توانایی انتخاب میشدی و خوشبختانه من شانسش رو داشتم و قبول شدم. درس خوندن تو موسسه ی سجونگ آرزوی هر کسیه که کره ای داره یاد میگیره! و من کاااااااملا شانسی اعلامیه ش رو دیدم و لحظه آخری (3 شب آخرین مهلت) اقدام کردم و شد .... کلاس ها فعلا آنلاینه و من برای اینکه شانس شرکت بعدا تو کلاس های حضوری داشته باشم باید کنکور 1400 یا اصفهان قبول شم یا تهران :) خودم به شدتتتتت اصفهان رو دوست دارم! امیدوارم این جا قبول شم !

خلاصه که بلی این جریان این گونه بود.

انقدرررررر این روز ها سعی میکنم سرم رو شلوغ کنم که مهلت غم و غصه خوردن نداشته باشم و خوشبختانه موفق هم شدم. فقط شب به شب گوشیم رو چک میکنم  و تامام.

به شدت به تقدیر اعتقاد پیدا کردم ... به حکمت خدا ... خدا همه چی رو خوب میچینه در کنار هم ... بهم داره کمک میکنه خعلی خعلی ...

حرف که زیاد دارم ولی فعلا تا همین جا بسه :)

خوب خوب خوب از شماها چه خبر؟



هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

مولانا

۵ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان