در باب خارجه!

امروز اومدم بعد از مدت ها گریز آناتومی ببینم . تقریبا بعد از یه سال. اخرین باری که دیده بودمش اوایل زمانی بود که سرطان عمه م تشخیص داده شده بود و از شانسمم اواسط فصل 5 سریال بود که ایزی استیون میفهمه سرطان داره. از اونجایی که مبتلا به خودآزاری هستم نشستم و نگاه کردم و افسردگیم واضطرابم و هیپوکندریام بدتر شد.از همون موقع ندیدم و ترک کردم این سریال رو.

امروز اومدم شانسکی یه اپیزود زدم. دلم تنگ شده بود براش.احتیاج به انگیزه داشتم. اما بیشتر از نیم ساعت نتونستم نگاه کنم. نمیدونم چرا با اینکه سریال فوق العاده ایه اما دیگه جذبم نمیکنه ! سریال های پزشکی کره ای رو خیلی بیشتر ترجیح میدم الان !!!!!

پ.ن: یه چیزی که خیلی تو سریال های امریکایی اذیتم میکنه بی بندو باری بیش از حدشونه .من آدم مذهبی ای نیستم. اما با زندگی بدون چهارچوب و بدون تعهد به شدت مخالفم و نمیتونم تحمل کنم. تو سریال هایی که دیدم اکثرا شخصیت ها از همین بی بند و باری و بدون چهارچوب بودن ضربه می خورن. اگر که خودشون قبول دارن این آسیب ها رو و به وضوح هم نشون میدن ،درک نمی کنم که چرا روز ب روز تبلیغ بیشتری برای چهارچوب نداشتن میکنن!

نمی گم این جا گل وبلبله ها!از نظرخود من ما هم از اون ور بوم افتادیم ! 

من با جفت اینا مشکل دارم .ولی با اونا بیشتر و بیشتر مشکل دارم !


۳ نظر

نفرین عامون بر تو!

از بین هزاران چیز که این روز ها روی اعصابمه بدترینش مشخص نبودن تاریخ کنکوره...

پووف...

اون مسئول محترم کله گچی هم که گفته بود کنکور امسال رو برداریم و با سوابق تحصیلی بچه ها برن دانشگاه رو که ازش نگم دیگه ...

اون لحظه که خبر این رو خوندم دلم میخواست از صحنه ی روزگار محو شم . 

آخه بیشعور نفهم ،درد و بلای بچه هایی که پشت کنکور موندن تو سرت، بی مغز، هیچ می فهمی چقدر نا عادلانه ست تویی که دوسال پشت کنکور موندی تا بری رشته ی مورد علاقت یهو زرتی با عدم تعادل روانی فردی مثل شما میان و زرتی میگن تلاش چند ساله ت فی سبیل الله بود و با نمرات و سوابق دبیرستانت که چند سال پیش فارغ التحصیل شدی باید وارد دانشگاه شی!

از این بدتر شرایط پارتی بازی و ناعدالتی بسیار بسیار بیشتر از برگزاری کنکور خواهد بود و آقازاده های عزیز خیلی خیلی راحت تر ....پناه بر خدا 

الکی دارم اعصابم رو خورد میکنم ... اگه این عدم برگزاری کنکور تصویب میشد ... من خودکشی میکردم ... توف به ... هعی.. 


۱ نظر

حوصله م سر رفته :(

جفت گوشام از شدت اهنگ های راکی که امروز با هندزفری گوش دادم درد میکنه. پشیمونم البته ولی خداروشکر اهنگهاش کلی انرژی ازم خالی کرد.
امروز تقریبا میشه گفت درس نخوندم .ناراحت نیستم ومیدونم فرداجبرانش میکنم .من یه امروز رو احتیاج داشتم درس نخونم  و انرژی تخلیه کنم.
الانم درحالی که بدنم از بالاپایین پریدن های امروزم درد میکنه روی تختم ولو شدم تا یه ذره سریال پزشکی مورد علاقمو ببینم. 
راستش من اولین بار "کرونا " روتوی این سریال (دکتر کیم فصل1) شنیده بودم و توی اون قسمت وقتی پزشک به سرفه های بیمار و خانوادش شک کرد و بعدشرح حال گرفتن حدس زد کروناست مثل گچ سفید شد و اورژانس رو قرنطینه کردو... من ایت سریال روچند ماه قبل شیوع کرونا دیدم ( نترسین سریال پیش بینی نکرده بود ! چندسال پیش کرونا توی عربستان شیوع پیدا کرده بودوسریال به اون اشاره کرد ) و هیج وقت فکر نمیکردم انقدر نزدیک چنین هیاهویی باشیم. وقتی فهمیدیم کرونا تو ایران هست من یکی همون تصور از فیلم رو داشتم بااینکه اطرافیان بی خیال بودن. از همون موقع میشه گفت 99 درصد توی خونه بودم و این یعنی نزدیک دو ماه.
احساس خفگی و زندانی بودن دارم و کلی انرژی تخلیه نشده !
قرنطینه تموم شه یه روز کل رشت رو پیاده روی میکنم!!!!!
۳ نظر

آی اَم اُور هِر (فاینالی)!!!!!!

پارسال این موقع برای "ش" میمردم.  انقدر دوستش داشتم که حاضر بودم بمیرم براش. وقتی بچش به دنیا اومد همه ی تلاشم رو میکردم از نظر احساسی بخوام ساپورتش کنم و فکر میکردم از یه شاگرد براش خیلی بیشتر ارزش دارم. فکر میکردم مثل خواهر کوچکترشم.خودش اینجوری برخورد میکرد باهام و فکر میکردم واقعا هستم .شایدم این من بودم که سوء برداشت میکردم. 

از بعد نتایج کنکور نه کلاسش رفتم و نه پیام دادم بهش. چقدر عجیب !!!! هنوز زنده م !!!! اونقدر هم انگار بهش وابسته نبودم !!!! فکر کنم وابستگیم بهش یه واکنش دفاعی در زمان افسردگی بود !!

و ممنونم که از همون موقع نه باهام تماس گرفت نه پیام داد و نه حتییییی یکککک بار پرسید زنده ای مردی حالت خوبه نیست !

کامنتام زیر پست های پیج بچه ش از پیام های سه چهار خط قربون صدقه الان تغییر کرد به فقط یه قلب خشک و خالی گذاشتنم و الان موقعیه که فقط لایک میکنم.میخواستم لایک نکنم اما گفتم نمیخوام برام مهم باشه که حواسم باشه اینطور نشه.مثل هزاران پستی که هر روز لایک میکنم بدون هیچ احساسی! و افتخار میکنم به خودم که تونستم این رابطه که همش به ضررم بود رو کنار بذارم . 

پارسال این موقع خیلی عاجز بودم. ولی الان خیلی احساس خوبی دارم .خیلی خیلی زیاد. 

و بعد کنکور امسالم هم دوباره شاگردش نخواهم شد. استادم رو عوض میکنم .

نه حوصله ی خودش رو دارم نه بچش رو.

همش یاد آور روزهای عذاب آور خودمه !

احساس الانم بهش رو خیلی دوست دارم ! خوبه همین طوری ! آفرین بهم !

این دو تا پست واسه پارسال همین موقع ست که راجع به "ش" نوشتم .


ماذا فازا ؟

چند تا پست اخرم رو دیدم !ازحدود بهمن ماه به این ور! خداییش حالم بد شدازاین حجم انرژی منفی و حس بدبختی. برگشتم عقب رو نگاه کردم و افسوس خوردم واسه خودم ! معمولا من از همه چی می نوشتم ! هم حال خوب و هم حال بد ! و انقدر مداوم می نوشتم که آرشیو هر ماه برام خلاصه اتفاقای اون ماه بود و خوندنش حس خوبی بهم میداد! خنده ها و گریه هاش واقعا شبیه زندگی بود ! 

 به عقب که برگشتم با خودم گفتم تو که انقدر بدبخت نبودی !!!! کلی اتفاق خوب هم برات افتاد که ! چرا فراموش کردی بنویسی!!!! نه ! اصلا چرا نخواستی که بنویسی !!!!

خلاصه اینکه نمی خوام همش غمگین بنویسم و یا همش گل  و بلبل ! حداقل به اندازه ی بیست و یک سال زندگیم میدونم که زندگی این شکلی نیست.سعی میکنم واقع نگر به اطرافم نگاه کنم و بنویسم ....

بچه ها همه ی کامنت ها و پیغام ها رو خوندم.چون اکثرا کامنت هام بسته بود بیش از 90 درصد خصوصی بود. مرسی که اینقدر به فکرم بودین و همراهم بودین♥ همه رو جواب میدم ! فقط چون میخواستم جواب درخور بنویسم طول کشید. 

راستی سال نوتون مبارک ! اصلا یادم رفته بود بگم!


۵ نظر

مارا همه شب نمیبرد خواب...

جوری اعصابم از دستشون خورده که ... 

دیگه واقعا طاقت باهاشون زندگی کردن رو ندارم ....

من که سه ساله قرنطینم ، اما دلم به همون چندساعت از روز که اینا سرکار بودن خوش بود ...

الان با این وضع قرنطینه و همش تو خونه بودنشون دیگه تحمل ندارم ...

منفورترین حرفی که میتونن بهم بزنن اینه که تو پزشکی قبول شی گیر نمیدیم بهت ،این کارو میکنیم ،اون کارو میکنیم و... 

من یه منطقی دارم .... دوست ندارم کسی رو که تو غم هام شریک نبوده تو شادی هام شریک کنم....

الان که فکر میکنم به هیچ کدوم از وعده وعید هاشون نیاز ندارم ... هیچ چیز نمیتونه زخم هایی که من ازشون خوردم رو جبران کنه ... هیچ چیز ...

نمیدونم چقدر دیگه باید کنار بیام با مادر مادی گرا و پز از چشم و هم چشمیم و با پدری که از هر 10کلمه ش 9 تاش سرکوفت و متلکه...

اعصاب هیچ کدومشون رو ندارم...

خسته شدم... خسته...

منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان