پنجم تیر هزار و چهارصد

هفته ی فوق العاده سخت و بد و پر استرسی رو پشت سر گذاشتم.... انقدر سخت که فکر کردن بهش هم تنم رو میلرزونه...
قرص اضطرابم پیدا نمی شد و من دو روز تمام بدون قرص با حال وخیم غیر قابل وصف...
اضطراب بینهایت و رعشه ی تنم...
خداروشکر آخرسر گیر اومد قرصم...
کنکور... کنکور.... نگم که چقدر گریه کردم و اشک ریختم... و چقدر پدر و مادرم باهام اشک ریختن...
الان بهترم و امیدوارم بتونم این پنج روز خودم رو کنترل کنم...
یه بار خیلی بزرگی توی قلبمه انگاری و یه بغض که با اینکه بارها شکسته و باریده ولی هنوز هم همونجا گیر کرده... چشمایی که تشنه ی خوابن و میخوان یه روی یه صبح بدون استرس کنکور و کوفت و زهرمار باز بشن...
فشاز روانی...نگم براتون خیلی سخته خیلی... امسال تا سر حد مرگ درس خوندم ولی توی جمع بندی به مشکل برخوردم...

+ اگه نشه بازم میمونم ... همین ...
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان