اولین روز تابستان خود را چگونه گذراندید؟!

امروز (یعنی در واقع دیروز) روزی بس شلوغ بود.

صبح ساعت هشت اینا بیدار شدم یعنی هلیا بیدارم کرد. چند روز بود میگفت کنکور دادی بعدش تو منو ببر کلاس زبان و بیار !حالا خوبه کنار خونمونه! بچه چپ دسته و میخواست که بپرسم از اموزشگاه که صندلی چپ دست دارن یا نه و نداشتن. قرار شد دوتا صندلی برداره کنار هم بذاره:)

بعدش رفتم بانک بغل خونه که حساب باز کنم و حدود یک ساعت و نیم اونجا بودم . خدارو شکر که یه کارمند خیلی خوب و وظیفه شناس به پستم خورد🤗

بعدش خرید و ارایشگاه و سرزدن به "ش":) خلاصه ۴ رسیدم خونه.

رفتار مامانم هنوز اونجوریه که گفتم و خوب پاس دادم به خاله پ.ر.ی (دوست صمیمی مامان )که روبراهش کنه.چون هر کاری میتونستم کردم و حالش خوب نشد.

و سراخر اینکه insomnia😞 بگیر بخواب دیگه ای ذهن تب دار🤨

۱ نظر

کنکور ۹۸ ^-^

به پایان رسید. تا خود امروز فکر میکردم وقتی کنکور بدم یه بار بزرگ از شونه م برداشته میشه. اما امروز سنگین ترش افتاد رو دوشم.
راستش تا خود صبح خوشحال و شاد و شنگول بودم و کلی تو ماشین با بابا تا دم حوزه گفتیم و خندیدیم. اما همین که وارد شدم و تابلوی دانشکده پزشکی رو دیدم لبخند روی لبم ماسید. نمیدونم چرا یهو کم کاری هام اومد جلو چشمم ... بگذریم... له شدم و استرس گرفتم 
حوزه م دانشکده ادبیات بود و جای خوبی بود ، نسبتا منظم و تا حدودی خنک با مراقبان به شدت مهربان:) تو عمومی ها مثه خر ذوق کرده بودم!خیلی خوب زدم.
اما تخصصی ها ....! بجز زیست سه تای دیگه پایین تر از حد انتظارم بود.خوب من تقریبا نصف هر درس رو حذف کردم و تسلط نسبی به بقیه ش داشتم اما از اونجایی که سیستم کنکور امسال تغییر کرده بود(نظام جدید و قدیم ) ترکیب سوالا فرق داشت. مثلا فلان مبحث که هر سال حتما سوال میدادن ندادن امسال ! یا مثلا اگه قبلا ۳ تا میدادن امسال یدونه دادن! البته خوب مقصر خودم و کم کاریامم!
با حس و حال خوبی بیرون اومدم اما.تقریبا در حد انتظارم امتحان دادم.
حالا یه چیز خنده دار !توی دانشگاه گم شدم موقع برگشت و بابام ۴۵ دقیقه دنبالم گشت :) 
خلاصه برگشتم خونه و صادقانه گفتم خوب بود اما فکر نکنم قبول بشم.بابام خیلی راحت کنار اومد اما مامانم از دم ظهر اخم و گریه و قهر...
یه چرت ۳ ساعته :دی زدم و بیدار که شدم رفتیم به مامانبزرگام سر بزنیم. مامان تو راه بغضش ترکید. خوب من بهش حق میدم اما خیلی داره زیاده روی میکنه خیلی...نمیخوام قضاوتش کنم اما فقط عشقش اینه بچش پزشک باشه! همین! مامانم رو خیلی بیشتر از جونم دوست دارم اما این رفتارش روانیم میکنه.گفتم بهش جای اینکه تو به من امید بدی من باید بهت امید بدم !خیلی ناراحتم کرد خیلی... حتی شب شام بیرون بودیم تو پیزاریا هم گریه کرد!!!!دیگه وا دادم و گفتم بذارم به حال خودش باشه و باهاش دیگه حرف نزدم. باید یه ذره هم به فکر خودم باشم خوب! خودم رو بغل کنم! پس این وسط حق من چی میشه؟! به هر حال من هم تلاش کردم! من هم یکسال از زندگیم زدم! هرچقدر هم که کم کاری کرده باشم اما باز هم حق دارم داد بزنم که من هم تلاش کردم! من روح و روانم رو قربانی کردم ! رفتار مامانم خیلی اذیتم میکنه خیلی... باید زود خودم رو جمع و جور کنم. از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه ^-^ کنکور سال بعد قطعا قبولم :)
+تو ماشین داشتم با بابا صحبت میکردم. گفت برو یه رشته ای بخون سخت نگیر پشت کنکور اعصابت رو خورد نکن. معنی نداره این همه سال عمرت رو تلف کنی! من هم بهش گفتم چند سال تلف کردن عمر می ارزه به ۴۰ سال با حسرت زندگی کردن! دیگه چیزی نگفت و بعد چند دقیقه گفت من فقط نظرم رو میگم.تصمیم با خودته. هر تصمیمی که بگیری ما پشتتیم! اما این رو بدون که زندگی فقط پزشک شدن نیست! من هم گفتم من هم‌ هدفم از پزشک شدن فقط پزشک شدن نیست.من هدف دیگری دارم:)و بعد هم با خاطر ساپورتش تشکر کردم.
این چیزا که راجع به هدف و اینام قبلا اینجا نوشتم رو برای اولین بار همین جا از دلم بیرون ریختم .من بر خلاف ظاهرم خیلی خیلی تو دارم‌ و از نظر خیلی از اطرافیانم و حتی خانوادم من هم یکی از اون افراد عاشق اسم و رسم پزشکی ام!که خوب نظر اونام مهم نیست :دی
تصمیم گرفتم به معنای واقعی کلمه نذارم امسال چرت و چرند های اطرافیان روم اثر بذاره. زندگی منه. خودم میسازمش...
+ کاش یاد بگیریم نپرسیم از کنکوری ایا طوری ازمون دادی که قبول شی؟!فکر میکنی که چی رو چند درصد زدی؟! این دیگه ته بی فرهنگیه!
از در حوزه بیرون اومدم یه اقای میانسال با دخترش سوال پیچم میکردن !چطور دادی چند زدی!اخه به تو چه مرتیکه !جواب من به چه دردت میخوره !اصلا من رو میشناسی؟😐روانین ملت 😑
+خسته م!!! و مطمئنم لیاقت ارامش و استراحت دارم !برای یه مدت کوتاه نمیخوام سخت بگیرم به خودم 😙
+بچه ممنون از محبتاتون چشمام داره بسته میشه فردا کامنتا رو جواب میدم :)
شبتون بخیر🙂
 
۹ نظر

روز موعود

حدود هشت ساعت دیگه ورقه ها توزیع میشه
و خوب من هم روی یکی ازون هفتصد هزار صندلی نشستم و منتظرم ببینم چی قراره پیش بیاد :)
راستش نه شور و ذوق دارم و نه استرس! خنثی م! آرامش احمقانه ای دارم.
فقط دوست دارم بگذره فردا
صد البته خوب
صد البته از سال گذشته ی خودم بهتر
امشب نسبت به چنین شبی قبل کنکور پارسالم ارامش و اعتماد به نفس بیشتری دارم.
شاید از نظر خیلی ها من یه سال درجا زده باشم !
اما فقط خودم و خودم میدونم که چقدرررر تغییر کردم !
خودم رو دوست دارم و ارزو دارم فردا بهترین خودم باشم فارغ از نتیجه :)
+ بچه ها از ته قلبم برای تک تک تون دعا میکنم وارزو میکنم فردا بهترین خودتون باشید و خدا هواتون رو داشته باشه :)
کسایی که اولین کنکورشونه هم نگران نباشین هیچ اتفاق غیر منتظره ای قرار نیست سر کنکور بیوفته :)
+ روز دختر با تاخیر مبارک :)
+ یعنی پست فردا شب این موقع م راجع به چی میتونه باشه (ایموجی تفکر :)!
۱۰ نظر

من...

خیلی دارم به زندگی آیندم فکر میکنم.خیلی زیاد.
من عاشق پزشکیم. دوست دارم کمک کنم. دوست دارم تجاربم رو در میون بذارم.دوست دارم به بهبودی روح و جسم آدما کمک کنم.
ذره ای پزشکی رو برای کلاسش یا اسم و رسمش نمیخوام ! فکر میکنین مثلا یه گیتاریست مثل لیلی افشار به اندازه ی چه میدونم فلان دکتر شهره و درآمد نداره!صد البته داره بلکه بیشتر! تازه تماما یه زندگی با پایین ترین لول زندگی رو میگذرونه!
یا "ش" مثلا. توی بهترین خونه توی بالاشهر رشت زندگی میکنه و بهترین ماشین رو سوار میشه و یه زندگی ایده آل داره! 
میخوام بگم این چیزا واسه پزشکی ملاک نیست!حداقل واسه من! چون دیدم و دارم تجربه میکنم که اون زندگی که همهاز پزشکی انتظارش رو دارن میشه خیلی زودتر و با استرس پایین تری از مسیر دیگری بهش رسید( صد البته با تلاش خیلی خیلی خیلی زیاد! اندازه یه پزشک!)
پس برای من رسیدن به پول و زندگی خیلی خوب هدف پزشک شدنم نیست...
چطور بگم ؟بهم آرامش میده!
اینکه کمک کنم به خوب شدن حال مردم...
گیتار بزنم و پزشک روح باشم و درمان کنم و پزشک جسم...
من ازین مسیر دست نمیکشم...
ادامه میدم هر چند سال که بشه !
من گردن کلفت تر ازین حرفام !
من قدرتمند تر از اینم که حال خوبم و انگیزم در گرو قرص و دارو باشه!
باید کاری که آرومم میکنه رو انجام بدم تا داروی روانم بشه..
دیگه هیج وقت از موسیقی به خاطر کنکور دوری نمیکنم.جزئی از هویت و شخصیت من گیتارمه! نباید هویتم رو فراموش کنم !
و قدرتمند موسیقی و کنکور رو با هم پیش میبرم! به هر حال کنکور هم پلیه که من رو به نیمه گمشده ی هویتم میرسونه!
یا علی♡
۱۱ نظر

هعی!

دوست دارم خوب یا بد امروز فردا هرچه زودتر بگذره
خسته شدم ازین برزخ...
به طرز عجیبی تمرکزم رو از دست دادم
کهیر های بدنم روز به روز بیشتر میشن و من هرچی فکر میکنم دلیلی جز فشار روحی پیدا نمیکنم
مامانم روز و شب قرآن میخونه برام و من عذاب وجدانم بیشتر و بیشتر میشه
بابام دوباره رفته رو مود راه رفتن رو اعصابمو و چپ میره راست میاد میپرسه آماده ای ؟ فکر میکنی قبول میشی ؟ 
هلیا هم نشسته از ظهر جمعه برنامه ریخته (برنامه ها!) واسه خوش گذرونی 
جدای از این از این زندگی یکنواخت خسته شدم...
من آدم یه جا نشستن نیستم ....
کلا خسته م دیگه ...خسته م...
اقا یه لحظه این زندگی رو بذارین رو pause من برم یه خواب راحت کنم و برگردم!
۵ نظر

عمه!

امروز ذوق مرگ ترین بودم وقتی عمم با خوشحالی و ذوق بهم میگفت هیوا ببین !این عدده! شیش ماه پیش 60 بود الان شده 3!برسه به 2 دیگه نرمال نرماله!

وقتی با ذوق بعد از شیش ماه با روسری دیدنش روسری شو برداشت و جوونه های ریز موهاشو نشون داد و گفت داره درمیاد چشماش پر امید بود !

وقتی باذوق میگفت که مژه و ابروهاش داره درمیاد و موهای ریز ریزشو حس میکنه احساس کردم امید چه ابعاد بزرگی میتونه داشته باشه!

اخرین شیمی درمانیش سه هفته پیش تموم شد. ولی این قصه سر دراز داره !هنوز هم باید بره و بیاد و ایمنی درمانی وازمایشات دوره ای و...!

میدونم احتمالش کمه کامل خوب شه! اما!امیدوارم بشه! واقعا امیدوارما!

+ مامان ویکی میگفت زمانی که انگلیس بود و تو یونیسف کار میکرد اونجا به کسایی که درگیر سرطانن نمیگفتن بیمار!میگفتن جنگجو ! 

۲ نظر

عاشقی!

یه عالمه کهیر زدم!یادم نمیاد که چه چیز آلرژی زایی خوردم که من رو به این روز انداخته!

هیچی اعصاب خورد کن تر از کهیر نیست!

راهکاری چیزی واسه درمانش سراغ دارین ؟

+ انقدرررر هوا خواستنی شده که نگم براتون! دلم میخواد ساعت ها توی این بارون تو کوچه پس کوچه ها و خیابون های گلسار قدم بزنم*-*

یه خاطره ی خیلی باحال هم از بارون دارم که به دلیل منشوری بودن نمیشه به نمایش گذاشت :) حالا یه موقع میگم کلی بخندیم دور هم :)

+ بارون همش من رو یاد گیتار و "ش" میندازه:) شاید به خاطر اینکه اون اوایل کلاس میرفتم ساعت کلاسم غروبا بود و غروبای پاییز رشت هم اکثرا بارونیه! تازه مدتی بود کلاس میرفتم و کم کم یه صداهای مفهوم داری از گیتارم در میومد و شور و شوق وصف نشدنی داشتم! اون روزا از بهترین روزای عمرمن! اون روزا من عاشق بارون شدم! کلاس رو به حیاط یه آموزشگاه کوچیک ته یه بن بست که دو طرفش پنجره داشت و صدای گیتار زدن "ش" به یاری بارون میومد و بوق بوق ماشین ها رو هم حتی دلنواز میکرد! دارم از ته دلم ارزو میکنم پاییز امسال تو همون کلاس توی همون ساعت برای شاگردام گیتار بزنم و صدای گیتار من هم هم نوا بشه توی هیاهوی بارون و بوق ماشین ها و بتونم برای شاگردام انگیزه بشم که چند سال بعد اون ها هم این حس رو تجربه کنن! 


۴ نظر

ببار!

چشمام بالاخره همراه با اسمون بارونی بارید...

خیلی وقت بود توی گلوم یه بغض سنگین گیر کرده بود 

نمی ترکید و هی بزرگتر میشد و به قلبم فشار میاورد ...

ترکید...بالاخره ترکید...

دوست ندارم اشکم بند بیاد...

دوست دارم همین طور ادامه پیدا کنه تا همه چی رو بشوره ببره.

...

+وقتی دلم میگیره صدای گیتارم خیلی دلنواز میشه برام...

۶ نظر

مسئله این است....

خودم کنار اومدم با این که امسال به احتمال زیاد قبول نمیشم و باید یه سال دیگه هم بخونم
اما موندم چجوری یه سال دیگه باید با پدر و مادر و آشناها کنار بیام ...
هعیییی کاش میتونستم برم یه شهر دور و یه سال با آرامش درس بخونم...
۴ نظر

بلند شو لعنتی!

مطمئنم یه جایی از وجودم ، یه گوشه ای از ذهنم کز کرده 

زانوهاش رو بغل کرده و اشک میریزه 

منتظره دستش رو بگیرم و بکشمش بیرون 

همون دختری که شکست و نا امیدی تو کلش نمی رفت 

همون دختری که تا نفس اخر میجنگید...

خسته شدم 

انگیزه ندارم 

 هدفم مثل یه پارچه ی قرمز واسه یه گاو دست و پا شکسته ست....

یا حداقل گاوی که فکر میکنه دست پاش شکسته ...

باید دست خودم رو بگیرم .به خودم آرامش بدم ، بگم هیوا اگه نشد نشد ، من پیشتم ،دستت رو میگیرم دوباره با هم بلند شیم ...

خیلی وقت به فکر خودم و روح روانم نبود 

خیلی وقته به خودم آرامش ندادم 

از خیلی وقت پیش از 14 سالگیم...6 ساله..6سال...

همش دویدمو نرسیدم و هر دور رو خسته تر از دور قبلم ادامه دادم تا اینکه به قول هلیا شدم به حلزون فلج و کور *-*

نمیدونم چی میشه 

نمیدونم جمعه ی بعدی این موقع چه حسی دارم 

حتی نمیدونم ایا فردا از خواب بیدار میشم یا نه 

اما چیزی که میدونم اینه 

باید دست خودم رو بگیرم و خودم رو نوازش کنم...

هیوا خسته عست..


۲ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان