بار روانی این روزا...

پنج شش روز گذشته از لحاظ کاری به شدت زیر فشار بودم و این موضوع برام بار روانی بزرگی داشت.
نمیدونم چی شد که 6 تا پروژه ی ادیت قبول کردم ( جز جو زدگی دلیلی داره؟؟؟ ) و تازه درس های شاگردهام هم باید ضبط میکردم میفرستادم براشون.
اول بریم سراغ پروژه ها و بعد بقیه ش رو میگم.
از شانسم مزخرف ترین مشتری های دنیا این چند روزه به پستم خورد. آدمای محترمی بودن ولی به شدت مزخرف. انقدر له شدم این چند روز که رفتم توی سایت و زدم فعلا دیگه پروژه قبول نمی کنم و حالا حالا ها هم فکر نمی کنم دیگه قبول کنم. فقط یه مشتری خانم بود که خوب مثل بچه آدم اومد کارش رو تحویل گرفت و رفت. از مشتری های مزخرف بگم. آقایی که اومد ویدئوش رو تحویل گرفت و ولی تایید رو نزد و رفت به امون خدا و واسه همین پولم فعلا مونده تا تکلیف معلوم شه. آقایی که هر لحظه محتوایی که داده رو عوض و ادیت میکنه و اونقدر محترمه که نمی تونم بگم برای این همه ادیت نا محدود باید فلان قدر پول بدی و با چوس تومن کارش رو راه انداختم و بعد پیله کرده دیگه چه کارهایی بلدی باز باهامون پروژه بردار! حالا چرا؟؟!!! چون تا حالا ندیده انقدر کسی باهاش کنار بیاد و هر سازی میگه برقصه!
بماند که بعد از ظهر چه جریانی باهاش داشتم که گیر داده بود فلان کوفت رو میخواد و من خودم رو جر دادم که تخصص من نیست عامو وله کن! و آخر راضی شد!
از مشتری بعدی بگم بعد از ثبت سفارش و پرداخت و تایید توسط من متوجه شدم که از بزرگ ترین مافیا های کنکوره و از بی سواد ترین ها و خاک بر سر ترین های آنتن بخر تلویزیون که بدبختی هزاران هزار دانش اموز به گردنشونه! حالا من باید چی کاری کنم؟ برای ایشون تیزر تبلیغاتی بسازم!!! و ایا میتونم پروژه رو کنسل کنم؟ خیر. سایت پول رو بهش پس میده؟ خیر! چون همه ی تایید ها قبلش صورت گرفته!
این موضوع شده بزرگ ترین درد این روزهای من و اتفاقی که نمی تونم خودم رو بابتش ببخشم... درد... درد... درد... حس هم دست بودن با یزید رو دارم و هیچ راه فراری ندارم...

بریم سر کلاس ها...
در واقع بیشترین امید این روزای من شاگردامن... من کلا از یاد دادن و یاد گرفتن لذت میبرم. اما ضبط ویدئو ها و ادیتشون یه پروسه ی بینهایت زمان بر و سختیه و چندین ساعت وقت میگیره. سر ادیت ویدئو ها بودم و تقریبا اخراش که برق رفت و همه چی پرید...
دوباره روشن کردم ادیت کنم این بار لپ تاپ هنگ کرد پرید و خلاصه بگم کمتر از 2 ساعت ویدئو از من 24 ساعت خالص و شاید بیشتر وقت گرفت! تازه ادیت یکی مونده! 

این وسط از درس نگم.... نه دیگه بذارین نگم...

چشمام دیگه یاری نمی کنه برم ویدئو بچه هامو آپلود کنم و بعد هم بخوابم...
شب/بامداد/صبح خوش :)
۰ نظر

یکم ممکنه طول بکشه ولی بهتر میسازمش...

این روزا کمتر وقتی دارم که بشینم غصه بخورم و خوشحالم ازین قضیه.
یک جنگ روانی بزرگ رو با پدرم حدود سه هقته ی پیش از سر گذروندم که خیلی خیلی برام غیر قابل تحمل بود. مراحل اون جنگ از گریه و زاری و ناتوانی و فحش خوردن شروع شد، با کنار اومدن با قضیه ادامه پیدا کرد و الان رسیدن به مرحله ی پذیرفتن و قوی تر شدن. و خداروشکر خداروشکر آنچنان نیروی محرکی برام شده که میگم چقدر خوب شد اون حرف ها رو شنیدم...
ناراحتم، دلخورم، ولی قوی تر شدم...
میدونین خیلی از خانواده ها، یا بیشتر بگم همه ی خانواده ها، از این که دخترشون قوی باشه میترسن، از اینکه مستقل بشه و دستش بره تو جیب خودش و دیگه نشه کنترلش کرد وحشت دارن...
ممکنه جلوت مثال بزنن که ما میخوایم تو موفق شی، به بهترین جاها برسی، چمیدونم انوشه انصاری بشی، مریم میرزاخانی بشی دیگه چمیدونم هاروارد درس بخونی، اپل کار کنی و ... ولی وقتی بحث عمل میرسه ترجیح میدن بیشتر شبیه دختر صغری خانم باشی که لیسانس گرفته، بیکار نشسته و یکی اومده خواستگاریش شوهر کرده و چند ماه بعد هم بچه دار شده...
و من با این تضاد داشتم روانی میشدم... ولی با خودم کنار اومدم. نه اون میتونه منو تغییر بده نه من میتونم اونو تغییر بدم... سعی میکنم دیگه هر حرفی میشنوم محل نذارم و قدرتمند تر پیش برم...
گفتنش آسونه ها ولی اشک دربیاره خیلی زیاد =) خیلی خیلی سخته...ولی مگه چیز آسونی تو زندگی داریم؟!
+ کامنت ها رو باز گذاشتم، دلم براتون تنگ شده، چه خبرا؟!
۳ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان