سه شنبه ۱۱ تیر ۹۸
امروز ذوق مرگ ترین بودم وقتی عمم با خوشحالی و ذوق بهم میگفت هیوا ببین !این عدده! شیش ماه پیش 60 بود الان شده 3!برسه به 2 دیگه نرمال نرماله!
وقتی با ذوق بعد از شیش ماه با روسری دیدنش روسری شو برداشت و جوونه های ریز موهاشو نشون داد و گفت داره درمیاد چشماش پر امید بود !
وقتی باذوق میگفت که مژه و ابروهاش داره درمیاد و موهای ریز ریزشو حس میکنه احساس کردم امید چه ابعاد بزرگی میتونه داشته باشه!
اخرین شیمی درمانیش سه هفته پیش تموم شد. ولی این قصه سر دراز داره !هنوز هم باید بره و بیاد و ایمنی درمانی وازمایشات دوره ای و...!
میدونم احتمالش کمه کامل خوب شه! اما!امیدوارم بشه! واقعا امیدوارما!
+ مامان ویکی میگفت زمانی که انگلیس بود و تو یونیسف کار میکرد اونجا به کسایی که درگیر سرطانن نمیگفتن بیمار!میگفتن جنگجو !