شنبه ۱۵ تیر ۹۸
به پایان رسید. تا خود امروز فکر میکردم وقتی کنکور بدم یه بار بزرگ از شونه م برداشته میشه. اما امروز سنگین ترش افتاد رو دوشم.
راستش تا خود صبح خوشحال و شاد و شنگول بودم و کلی تو ماشین با بابا تا دم حوزه گفتیم و خندیدیم. اما همین که وارد شدم و تابلوی دانشکده پزشکی رو دیدم لبخند روی لبم ماسید. نمیدونم چرا یهو کم کاری هام اومد جلو چشمم ... بگذریم... له شدم و استرس گرفتم
حوزه م دانشکده ادبیات بود و جای خوبی بود ، نسبتا منظم و تا حدودی خنک با مراقبان به شدت مهربان:) تو عمومی ها مثه خر ذوق کرده بودم!خیلی خوب زدم.
اما تخصصی ها ....! بجز زیست سه تای دیگه پایین تر از حد انتظارم بود.خوب من تقریبا نصف هر درس رو حذف کردم و تسلط نسبی به بقیه ش داشتم اما از اونجایی که سیستم کنکور امسال تغییر کرده بود(نظام جدید و قدیم ) ترکیب سوالا فرق داشت. مثلا فلان مبحث که هر سال حتما سوال میدادن ندادن امسال ! یا مثلا اگه قبلا ۳ تا میدادن امسال یدونه دادن! البته خوب مقصر خودم و کم کاریامم!
با حس و حال خوبی بیرون اومدم اما.تقریبا در حد انتظارم امتحان دادم.
حالا یه چیز خنده دار !توی دانشگاه گم شدم موقع برگشت و بابام ۴۵ دقیقه دنبالم گشت :)
خلاصه برگشتم خونه و صادقانه گفتم خوب بود اما فکر نکنم قبول بشم.بابام خیلی راحت کنار اومد اما مامانم از دم ظهر اخم و گریه و قهر...
یه چرت ۳ ساعته :دی زدم و بیدار که شدم رفتیم به مامانبزرگام سر بزنیم. مامان تو راه بغضش ترکید. خوب من بهش حق میدم اما خیلی داره زیاده روی میکنه خیلی...نمیخوام قضاوتش کنم اما فقط عشقش اینه بچش پزشک باشه! همین! مامانم رو خیلی بیشتر از جونم دوست دارم اما این رفتارش روانیم میکنه.گفتم بهش جای اینکه تو به من امید بدی من باید بهت امید بدم !خیلی ناراحتم کرد خیلی... حتی شب شام بیرون بودیم تو پیزاریا هم گریه کرد!!!!دیگه وا دادم و گفتم بذارم به حال خودش باشه و باهاش دیگه حرف نزدم. باید یه ذره هم به فکر خودم باشم خوب! خودم رو بغل کنم! پس این وسط حق من چی میشه؟! به هر حال من هم تلاش کردم! من هم یکسال از زندگیم زدم! هرچقدر هم که کم کاری کرده باشم اما باز هم حق دارم داد بزنم که من هم تلاش کردم! من روح و روانم رو قربانی کردم ! رفتار مامانم خیلی اذیتم میکنه خیلی... باید زود خودم رو جمع و جور کنم. از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه ^-^ کنکور سال بعد قطعا قبولم :)
+تو ماشین داشتم با بابا صحبت میکردم. گفت برو یه رشته ای بخون سخت نگیر پشت کنکور اعصابت رو خورد نکن. معنی نداره این همه سال عمرت رو تلف کنی! من هم بهش گفتم چند سال تلف کردن عمر می ارزه به ۴۰ سال با حسرت زندگی کردن! دیگه چیزی نگفت و بعد چند دقیقه گفت من فقط نظرم رو میگم.تصمیم با خودته. هر تصمیمی که بگیری ما پشتتیم! اما این رو بدون که زندگی فقط پزشک شدن نیست! من هم گفتم من هم هدفم از پزشک شدن فقط پزشک شدن نیست.من هدف دیگری دارم:)و بعد هم با خاطر ساپورتش تشکر کردم.
این چیزا که راجع به هدف و اینام قبلا اینجا نوشتم رو برای اولین بار همین جا از دلم بیرون ریختم .من بر خلاف ظاهرم خیلی خیلی تو دارم و از نظر خیلی از اطرافیانم و حتی خانوادم من هم یکی از اون افراد عاشق اسم و رسم پزشکی ام!که خوب نظر اونام مهم نیست :دی
تصمیم گرفتم به معنای واقعی کلمه نذارم امسال چرت و چرند های اطرافیان روم اثر بذاره. زندگی منه. خودم میسازمش...
+ کاش یاد بگیریم نپرسیم از کنکوری ایا طوری ازمون دادی که قبول شی؟!فکر میکنی که چی رو چند درصد زدی؟! این دیگه ته بی فرهنگیه!
از در حوزه بیرون اومدم یه اقای میانسال با دخترش سوال پیچم میکردن !چطور دادی چند زدی!اخه به تو چه مرتیکه !جواب من به چه دردت میخوره !اصلا من رو میشناسی؟😐روانین ملت 😑
+خسته م!!! و مطمئنم لیاقت ارامش و استراحت دارم !برای یه مدت کوتاه نمیخوام سخت بگیرم به خودم 😙
+بچه ممنون از محبتاتون چشمام داره بسته میشه فردا کامنتا رو جواب میدم :)
شبتون بخیر🙂