امروز خیلی یهویی و در حد چند ثانیه توی کلاس یه اشاره به هایپتیا شد. زن دانشمندی که کلیسا سنگسارش کرده بود. همین یه جمله کافی بود ترغیب بشم برم درباره ش بخونم و بلافاصله بعد کلاس سرچ کردم. با خوندن صفحه ی ویکی پدیاش یه جورایی قلبم خنجر خورد و در مقابل عظمت این زن احساس کوچیکی کردم. رسیدم به ته صفحه و دیدم ازش یه فیلم ساختن! یه فیلم نه چندان معروف که فروش گیشه ش نصف هزینه ای که کردن هم نبوده! با این حال دانلودش کردم.
پلی کردم و تو فیلم غرق شدم... با هر صحنه ش قلبم هری میریخت و اشکام سرازیر میشد.
*حاوی اسپویل
اونجایی که مسیحیا به کاخشون داشتن حمله میکردن و همه در حال فرار بودن و هایپشیا همه ی تلاشش رو داشت میکرد هر چند تا کتاب رو که میتونه اول جمع کنه و با خودش ببره تا نابود نشن ...
اونجایی که ساعت ها و ساعت ها رو صرف شناخت هستی و کسب علم میکنه در حالی که بقیه به جنگ در مورد چرت ترین موضوعات مشغول بودن.
اونجایی که جسورانه وارد سالن حکومت میشه و در مقابل اون همه سیاست مدار نظرش رو میگه.
اونجایی که وقتی بین یه شاگرد مسیحی و غیر مسیحیش بحث میشه میگه همه ی ما مثل همیم و و چیزایی که ما رو با هم متحد میکنه خیلی بیشتر از چیزایی که جدامون میکنه.
اونجایی که شاگرداش کاملا عقیده ی مخالف باهاش پیدا میکنن و اما دلشون رضا نمیده بهش نارو بزنن چون deep inside ، هر چقدر هم کتمان کنن خودشون به بزرگی این زن اعتقاد دارن.
اونجایی که میگن تو کتاب آسمانی نوشته هیچ مردی نباید از زنی پیروی کنه ولی یه زنی تو شهر هست که به این حرف و دستور خدا بی احترامی میکنه و باید ریشه ش کنده شه...
اونجایی که وقتی شاگرد قدیمیش که الان اسقف شده سعی میکنه به راه راست هدایتش کنه(!) بهش میگه: تو عقاید رو سبک سنگین نمی کنی و زیرسوال نمیبری، یا شاید هم نمیتونی، ولی من باید این کارو کنم! ( منظورش اینه تو عقایدت چشمت رو کور کرده و واقعیت رو نمیبینی و ولی من نمیتونم مثل تو باشم)
اونجایی که کشون کشون میبرنش و برهنه و خفه و سنگسارش میکنن....
فیلم پر از نبرد بین احمق و احمق تر و جهل و نادانیه. فیلم پر از افتادن زمام امور به دست متعصبای مذهبیه و پیامدش...
این فیلم پر از درد و پر از حس غرور و پر از انگیزه برای ادامه ست...
نام فیلم : Agora
اگه زبانتون خوبه با زیرنویس فارسی نبینین چون اشتباه زیاد داشت.