يكشنبه ۹ تیر ۹۸
چشمام بالاخره همراه با اسمون بارونی بارید...
خیلی وقت بود توی گلوم یه بغض سنگین گیر کرده بود
نمی ترکید و هی بزرگتر میشد و به قلبم فشار میاورد ...
ترکید...بالاخره ترکید...
دوست ندارم اشکم بند بیاد...
دوست دارم همین طور ادامه پیدا کنه تا همه چی رو بشوره ببره.
...
+وقتی دلم میگیره صدای گیتارم خیلی دلنواز میشه برام...