بلند شو لعنتی!

مطمئنم یه جایی از وجودم ، یه گوشه ای از ذهنم کز کرده 

زانوهاش رو بغل کرده و اشک میریزه 

منتظره دستش رو بگیرم و بکشمش بیرون 

همون دختری که شکست و نا امیدی تو کلش نمی رفت 

همون دختری که تا نفس اخر میجنگید...

خسته شدم 

انگیزه ندارم 

 هدفم مثل یه پارچه ی قرمز واسه یه گاو دست و پا شکسته ست....

یا حداقل گاوی که فکر میکنه دست پاش شکسته ...

باید دست خودم رو بگیرم .به خودم آرامش بدم ، بگم هیوا اگه نشد نشد ، من پیشتم ،دستت رو میگیرم دوباره با هم بلند شیم ...

خیلی وقت به فکر خودم و روح روانم نبود 

خیلی وقته به خودم آرامش ندادم 

از خیلی وقت پیش از 14 سالگیم...6 ساله..6سال...

همش دویدمو نرسیدم و هر دور رو خسته تر از دور قبلم ادامه دادم تا اینکه به قول هلیا شدم به حلزون فلج و کور *-*

نمیدونم چی میشه 

نمیدونم جمعه ی بعدی این موقع چه حسی دارم 

حتی نمیدونم ایا فردا از خواب بیدار میشم یا نه 

اما چیزی که میدونم اینه 

باید دست خودم رو بگیرم و خودم رو نوازش کنم...

هیوا خسته عست..


۲ نظر

بریزشون دور!

لعنت به هرچی کلیشه ست!
ما پشت کنکوری ها ( و کنکوری ها) هر روزمون رو با ین کلیشه ها گذروندیم!
باید روزی زهرمار ساعت بخونی
باید تا قبل عید تموم کنی
باید اول کتاب ایکس رو بزی بعد بری کتاب ایگرگ 
باید سنجش ثبت نام کنی 
باید دور همه چی رو خط بکشی 
باید سه ماهوجمع بندی کنی و درسی نمونده باشه

و....
اخه یکی نیست بپرسه این دری وری ها از کجا در اومده؟
به قول اقای "ص" وقتی یه حرف غلط رو عده یزیادی از مردم تکرار میکنن دلیل درست بودنش نیست!
تف به تمام کلیشه ها!
این کلیشه های لعنتی تحرک رواز ادم میگیره !
کی گفته تو یه هفته نمیشه کاری کرد؟!
چون همه میگن نمیشه ؟چون موردی نبوده نمیشه ؟!
ذهن کلیشه ای رو باید دور ریخت 
چون تابحال نشده امکانش نیست 
خو کدوم حلال زاده ای به قبر اجدادش خندیده اینو گفته ؟!
بریز دور این کلیشه ها رو دختر...
تو قدرتمندی....
۱۰ نظر

زدم در گوش افکارم!

انقدر خوردم که دارم میمیرم...وقتی لول استرسم بالا میره مثه گاو نشخوار میکنم و مثل خرس میخوابم :/ اعتراف میکنم :)

این فلوکستین بی صاحاب مثلا قرار بود این مشکلم رو حل کنه ها! اما نکرد! روزی 60 میلیگرم فلوکستین شوخی نیست ها! ولی تاثیر نداره لامصب!

مدتی دوباره تنگی نفس و سنگینی سینه دارم . وزنم تغییر نکرده میدونم دلیلش چیه. این یه هفته هم بگذره برم ببینم چه کوفتیه.

امروز خیلی نا خوداگاه داشتم واسه د وباره پشت کنکور موندن برنامه میریختم ! خیلی عصبانیم از دست خودم ! این رفتار باعث میشه یه هفته ی آخر رو وا بدم! من خودم رو میشناسم ! پارسال هم دقیقا همین طور شد!

حدودا 100 ساعت وقت مفید میتونم داشته باشم توی این مدت اگر مثه آدم بچسبم به درس و مقش لامصب.

فکر کنم صد ساعت کافی باشه نه؟!

میتونم ، نه؟!

۶ نظر

تولد داریمممممم‍‍‍!!!!!

نتونستم جلوی خودم رو بگیرم که پست نذارم! چون امروز تولد کسیه که توی این مدت کوتاهی که میشناسمش حسابی دلم رو برده! کسی که جزو اون دسته کسایی هستش که تا آنلاین میشم چک میکنم ببینم ستاره ش زرده یا نه ! یه دختر قدرتمند و عاشق خانواده و کار! یه دختر که برای هدفش میجنگه و پزشکی را به اندازه ی جان دوست دارد!!!! درست حدس زدین !!!! مریدا!!!!

مریدای قشنگم !

تولدت مبارکککککککککککک!!!!

اینم دو مدل کیک :




اینم نوشیدنی :


اینم بادکنک ها و کادو ها :


اینم از تیرامیسو!!!:

اینم از هیوا در حال گیتار زدن :
بفرمایید از خودتون پذیرایی کنین!
۸ نظر

شب بخیر

چشمای خوابالود و ذهن خسته و یه دنیا حرف...

خسته تر از اونم که کلید های کیبورد رو فشار بدم...

اومدم بنویسم اما خسته تر از چیزی که فکر میکردمم...

افکارم رو میریزم تو صندوقچه و از پنجره پرت میکنم بیرون

به هر حال بی حوصله تر از نگه داشتنشونم...

شب بخیر...


فریاد

این تن پر استرس و ذهن تب دارم فقط یه شب میخواد و یه اتوبان خالی و فریاد...

۳ نظر

روز رویایی!

اامیدوارم شیش ماه دیگه همین ساعت از روز شلوغ و سختی که داشتم ،از خستگی جسمی و شادی روحی تو خواب ناز باشم.
یه روز شلوغ که از 6 صبح پیروزمندانه تلاش برای رویام رو شروع کردم و 11شب پیروزمندانه به پایان رسوندم.
اون روز روزیه که با تمام وجودم درس رشته ی مورد علاقم رو خوندم ،ورزش کردم و گیتار زدم و توی تک تک لحظات خدایی که حواسش بهم هست رو حس کردم.
و شب با آرامش خوابیدم که دوباره شارژ بشم برای یه روز جدید!
+ راستی !روز رویایی شما چه شکلیه ؟
۴ نظر

نمیدونم...

نمی دونم چجوری نباید کم آورد

نمیدونم چجوری باید تا لحظه ی آخر جنگید...

من همیشه آدم جا زدن بودم...همیشه...

خسته شدم...

هیوا! بیا و برای یه بار تو زندگی جا نزن!

بیا و برای یه بار تو زندگی فرار نکن!

۲ نظر

جو گیر!!!!

دختر دایی بابام که از بچگی با هم بزرگ شدیم و دوسال از من بزرگ تره طی یه حرکت پیروزمندانه من رو آنفالو کرد و از بین فالور هاش ریمووم کرد!

قبلا بهتون گفته بودم این چیزا اصلا برام مهم نیست. درسته. حتی الان که راجع بهش دارمم مینویسم احساس میکنم انرژیم رو سر فشار دادن کلید های کیبورد دارم هدر میدم!

ولی از این میخوام به یه موضوع دیگه برسم.

واقعیت اینجاست که این الف خانم فروردین ازدواج کرده و از اون موقع آنچنان به قول ما رشتی ها ، چ.و.س. کلاس ( کلاس گذاشتن بیخودی !) میذاره که نگو!

به قول دختر عمم با کسی ازدواج کرده که تمام نداشته های خودش رو داره و حالا داره با داشته های شوهرش پز میده !( این داشته ها به هیچ وجه مالی نیست!)

آدمای این شکلی برای من بی ارزش ترین آدم هان!

آدمایی با اعتماد به نفس پایین و بی ظرفیت که اندکی برای چیزی تلاش نکردن و بابت چنین چیز های بیخودی دوست دارن پز بدن!

و من مثل همیشه عادت دارم چنین آدم هایی رو از زندگیم حذف کنم !

دختر عمه بهم گفت ( الف دوست صمیمی دختر عمه ست )‌ ببینمش ازش میپرسم چرا چنین کاری کرد! گفتم وا بده ! من بلاکش کردم! حوصله شو ندارم ! نمیخوام جلو کوچیک بشم ! همینم مونده فکر کنه مثلا اینکه چنین کاری کره من ناراحت و افسرده شدم و بعدش ذوق کنه که چه آدم بزرگیه!

سه ماه تمام میزدم در گوش افکارم که الف اونجوری که فکر میکنی نیست! الف چنین آدمی نیست و خودم رو بابتش دعوا میکردم و با مهربونی و احترام باهاش برخورد میکردم. اما آخرسر فهمیدم که تفکرات اولیم کاملا درست بود!

هیوا ! آدمای کوچیک و ناچیز رو الکی بزرگ نکن !

آدمای با اعتماد به نفس پایین و بی ظرفیت !



۱۱ نظر

اوهوم...

دوست دارم به زودی بیام و همه ی نوشته هام رو پیش نویس یا حذف کنم...

بعضی حرفا رو باید روی شن های ساحل نوشت ...خالی بشی و بعدش دریا بشوره ببره...

حتی موندنشونم صلاح نیست!

منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان