انقدر خوردم که دارم میمیرم...وقتی لول استرسم بالا میره مثه گاو نشخوار میکنم و مثل خرس میخوابم :/ اعتراف میکنم :)
این فلوکستین بی صاحاب مثلا قرار بود این مشکلم رو حل کنه ها! اما نکرد! روزی 60 میلیگرم فلوکستین شوخی نیست ها! ولی تاثیر نداره لامصب!
مدتی دوباره تنگی نفس و سنگینی سینه دارم . وزنم تغییر نکرده میدونم دلیلش چیه. این یه هفته هم بگذره برم ببینم چه کوفتیه.
امروز خیلی نا خوداگاه داشتم واسه د وباره پشت کنکور موندن برنامه میریختم ! خیلی عصبانیم از دست خودم ! این رفتار باعث میشه یه هفته ی آخر رو وا بدم! من خودم رو میشناسم ! پارسال هم دقیقا همین طور شد!
حدودا 100 ساعت وقت مفید میتونم داشته باشم توی این مدت اگر مثه آدم بچسبم به درس و مقش لامصب.
فکر کنم صد ساعت کافی باشه نه؟!
میتونم ، نه؟!
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم که پست نذارم! چون امروز تولد کسیه که توی این مدت کوتاهی که میشناسمش حسابی دلم رو برده! کسی که جزو اون دسته کسایی هستش که تا آنلاین میشم چک میکنم ببینم ستاره ش زرده یا نه ! یه دختر قدرتمند و عاشق خانواده و کار! یه دختر که برای هدفش میجنگه و پزشکی را به اندازه ی جان دوست دارد!!!! درست حدس زدین !!!! مریدا!!!!
مریدای قشنگم !
تولدت مبارکککککککککککک!!!!
اینم دو مدل کیک :
اینم نوشیدنی :
چشمای خوابالود و ذهن خسته و یه دنیا حرف...
خسته تر از اونم که کلید های کیبورد رو فشار بدم...
اومدم بنویسم اما خسته تر از چیزی که فکر میکردمم...
افکارم رو میریزم تو صندوقچه و از پنجره پرت میکنم بیرون
به هر حال بی حوصله تر از نگه داشتنشونم...
شب بخیر...
نمی دونم چجوری نباید کم آورد
نمیدونم چجوری باید تا لحظه ی آخر جنگید...
من همیشه آدم جا زدن بودم...همیشه...
خسته شدم...
هیوا! بیا و برای یه بار تو زندگی جا نزن!
بیا و برای یه بار تو زندگی فرار نکن!
دختر دایی بابام که از بچگی با هم بزرگ شدیم و دوسال از من بزرگ تره طی یه حرکت پیروزمندانه من رو آنفالو کرد و از بین فالور هاش ریمووم کرد!
قبلا بهتون گفته بودم این چیزا اصلا برام مهم نیست. درسته. حتی الان که راجع بهش دارمم مینویسم احساس میکنم انرژیم رو سر فشار دادن کلید های کیبورد دارم هدر میدم!
ولی از این میخوام به یه موضوع دیگه برسم.
واقعیت اینجاست که این الف خانم فروردین ازدواج کرده و از اون موقع آنچنان به قول ما رشتی ها ، چ.و.س. کلاس ( کلاس گذاشتن بیخودی !) میذاره که نگو!
به قول دختر عمم با کسی ازدواج کرده که تمام نداشته های خودش رو داره و حالا داره با داشته های شوهرش پز میده !( این داشته ها به هیچ وجه مالی نیست!)
آدمای این شکلی برای من بی ارزش ترین آدم هان!
آدمایی با اعتماد به نفس پایین و بی ظرفیت که اندکی برای چیزی تلاش نکردن و بابت چنین چیز های بیخودی دوست دارن پز بدن!
و من مثل همیشه عادت دارم چنین آدم هایی رو از زندگیم حذف کنم !
دختر عمه بهم گفت ( الف دوست صمیمی دختر عمه ست ) ببینمش ازش میپرسم چرا چنین کاری کرد! گفتم وا بده ! من بلاکش کردم! حوصله شو ندارم ! نمیخوام جلو کوچیک بشم ! همینم مونده فکر کنه مثلا اینکه چنین کاری کره من ناراحت و افسرده شدم و بعدش ذوق کنه که چه آدم بزرگیه!
سه ماه تمام میزدم در گوش افکارم که الف اونجوری که فکر میکنی نیست! الف چنین آدمی نیست و خودم رو بابتش دعوا میکردم و با مهربونی و احترام باهاش برخورد میکردم. اما آخرسر فهمیدم که تفکرات اولیم کاملا درست بود!
هیوا ! آدمای کوچیک و ناچیز رو الکی بزرگ نکن !
آدمای با اعتماد به نفس پایین و بی ظرفیت !
دوست دارم به زودی بیام و همه ی نوشته هام رو پیش نویس یا حذف کنم...
بعضی حرفا رو باید روی شن های ساحل نوشت ...خالی بشی و بعدش دریا بشوره ببره...
حتی موندنشونم صلاح نیست!
دیروز خیلی اتفاقی دیدم بعد یه مدت طولانی پیج @thebiggestlosernbc پست گذاشته و با چشمای چهارتا شده و قلب تالاپ تولوپ دیدم که فراخوان داده واسه شرکت تو برنامه! بعد دوسال برگشتن!
* این برنامه یه مسابقه ست بین افراد با اضافه وزن زیاد که توی سه ماه با یه سری مربی ماهر قرنطینه میشن و بدون هیچ ارتباطی با خانوادشون وزن کم میکنن و سراخر میبرنشون و نونوارشون میکنن و خانواده شون رو دعوت میکنن تا بعد یه مدت طولانی ملاقات کنن. و سراخر هر به قهرمان اون فصل یه جایزه ی خفن میدن.شاید شنیدنش حوصله سر بر باشه اما برخلاف تصور اولیه ی خودم بسیار بسیار هیجان انگیز بود ! و انقدر طرفدار پیدا کرد که وقتی بعد از هفده فصل برنامه تموم شد انقدر مردم اصرار به ساخت دوبارش کردن که برگشت !*
خلاصه اینکه نشستم باخودم دودوتاچهار تا کردم ببینم اپلای کنم یا نه. خیلی چیزا از ذهنم گذشت.اول اینکه بین هزاران هزار فرد بایدانتخاب بشی.یکیش مسئله ی حجاب بود. که خوب ممکن بود چون پخش تلویزیونی میشه برام مشکل ایجاد کنه. و سوم اینکه بعد از اپلای باید مصاحبه ی حضوری بری که خوب نمیدونم ایا غیر حضوری بشه یا نه و این حرفا خلاصه نتیجه گیری کردم که اپلای نکنم.
سر شام به بابا گفتم .کلی تشویقم کرد که اپلای کن !اگه قبول بشی خیلی فرصت خوبیه برات !بقیه ی مسائل هم حالا میشه یه کاری کرد ! اصلا خودم هزینه شو میدم برو!
خلاصه اینکه یهو به جیلیز ویلیز افتادم و صبح رفتم تو سایتش که اپلای کنم !
فرم رو پر کردم که دیدم زارت جزو قوانینش رزیدنت امریکا بودنه!!!!! خیلییییی خورد تو ذوقم!خیلیییییییی! گیریم که خوب یه تیکه دیگه !میتونم به دروغ بزنم ! اما بعدا چطوری باید ثابت کنم ؟! از کل شرایط ثبت نام فقط همین یکی رو نداشتم!از ته دلم از ایرانی بودنم حسرت خوردم ....
حیف واقعا حیف که حتی نمیتونم شانسم رو امتحان کنم ....
اما الان که این رو دارم مینویسم با خودم فکر میکنم که با اینکه میدونم شانس قبولیم توی برنامه حتی زیر صفره (!) اپلای کنم و اون تیک رو به دروغ بزنم و بعد توی ویدعویی که باید از خودمون بفرستیم توضیح بدم که فقط چون عقده ای نشم این ویدعو رو فرستادم (!)