یه عالمه کهیر زدم!یادم نمیاد که چه چیز آلرژی زایی خوردم که من رو به این روز انداخته!
هیچی اعصاب خورد کن تر از کهیر نیست!
راهکاری چیزی واسه درمانش سراغ دارین ؟
+ انقدرررر هوا خواستنی شده که نگم براتون! دلم میخواد ساعت ها توی این بارون تو کوچه پس کوچه ها و خیابون های گلسار قدم بزنم*-*
یه خاطره ی خیلی باحال هم از بارون دارم که به دلیل منشوری بودن نمیشه به نمایش گذاشت :) حالا یه موقع میگم کلی بخندیم دور هم :)
+ بارون همش من رو یاد گیتار و "ش" میندازه:) شاید به خاطر اینکه اون اوایل کلاس میرفتم ساعت کلاسم غروبا بود و غروبای پاییز رشت هم اکثرا بارونیه! تازه مدتی بود کلاس میرفتم و کم کم یه صداهای مفهوم داری از گیتارم در میومد و شور و شوق وصف نشدنی داشتم! اون روزا از بهترین روزای عمرمن! اون روزا من عاشق بارون شدم! کلاس رو به حیاط یه آموزشگاه کوچیک ته یه بن بست که دو طرفش پنجره داشت و صدای گیتار زدن "ش" به یاری بارون میومد و بوق بوق ماشین ها رو هم حتی دلنواز میکرد! دارم از ته دلم ارزو میکنم پاییز امسال تو همون کلاس توی همون ساعت برای شاگردام گیتار بزنم و صدای گیتار من هم هم نوا بشه توی هیاهوی بارون و بوق ماشین ها و بتونم برای شاگردام انگیزه بشم که چند سال بعد اون ها هم این حس رو تجربه کنن!