جمعه ۱۱ مهر ۹۹
امروز ماراتن عجیب سختی رو پیش رو دارم. نمیدونم از پسش بر میام یا نه ولی خدا کنه که بیام.
به شدت سرم شلوغه. تا غروب باید درس بخونم و عقب موندگی هام رو جبران کنم بعدشم باید تا بوق سگ بشینم ترجمه کنم :)
دوست دارم ها این کارو. ولی خوب آدم کم میاره گاهی. تصمیم گرفتم اصلا امروز غر نزنم و با تمام وجود تلاش کنم.
به جهنم نتونستم پذیرش بگیرم ... هیوا. بیا یه بار هم که شده به چیزایی که خدا برات چیده اعتماد کنیم.