دلم تنگه...

جلسه آخر کلاس فیزیک یهو "س" یه آه عمیق و آروم کشید. زیر گوشش گفتم چی شده؟
گفت هیچی،دارم فکر میکنم خوشبحال اونایی که الان دارن اناتومی میخونن...
و بعدش من هم یه آه عمیق و آروم کشیدم ...
پ.ن :راستی امروز روز سمپاده !روزمون مبارک!هرچند فارغ التحصیل شدم اما دلم هنوز تو اون مدرسه ست...!
پ.ن :پشت کنکور مثه برزخه. من برزخ رو دوست ندارم. میخوام تکلیفم روشن باشه.
خوشبحال اونا که فردا امتحان دارن و صبح زود میرن مدرسه!فکر نمیکردم یه روز حسرتم این باشه ...
خدایا گوشه چشم لازمم. یه کوچولو اندازه یه اتم از درهای رحمتت رو به روم واکنی درست میشم...
۳ نظر

بنیان آفرینش ما مرد و زن یکی است/در شاهراه علم چرا ما پیاده‌ایم؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خدایا!

خدایا ازون گوشه چشم ها هست گاهی به زندگی آدم میندازی؟! خدایا امروز فراوون از اون ها به زندگیم بنداز!

آمین

۲ نظر

امان...امان...امان....

زمانی که این وبلاگ را زدم گمان میکردم که دیگر هرچه درون دلم هست را میتوانم بریزم بیرون و خلاص شوم و حداقل چشم هایی هستند که برای نوشته هایم گوش شوند...

بعد از مدت کوتاهی متوجه شدم بعضی حرف هارا آدم نیاز دارد بیرون بریزد اما نه کسی بشنود نه کسی ببیند! آن مطالب را با رمز گذاشتم...

مدتی بعد فهمیدم که بعضی چیزها فقط باید در قلب آدم باشد و به هیچ وجه نباید نمود بیرونی پیدا کند.ان حرف ها را در ناخودآگاهم بیرون ریختم!

و اما دسته ی چهارم!امان از دسته چهارم ....نباید به آنها دست بزنی!نباید نزدیکشان شوی!مانند بمب ساعتی باید بگذاری بمانند!همانجا کز کنند!و زمانی که شمارش معکوسشان تمام شد!بووووم!منفجر میشوند!و تو کاری از دست برنمی آید..

و امان و امان و امان از دسته ی چهارم...

۲ نظر

شبا گریه کنم روزا بخندم...

قرص افسردگیم که قرص خیلی تیپیکیه،کمیاب شده!!!!!!! نه از خارج وارد میشه و نه چیز عجیب غریبیه! ولی نیست!
امروز از استرس اینکه اگه پیداش نکنم چیکار کنم داشتم دیوونه میشدم!
به خودم می گفتم حالا من دوماه مونده به کنکور چجوری قرصامو عوض کنم؟! چقدر طول میکشه تا به جدیدا عادت کنم؟!اگر بخوام دکتر وقت بگیرم یه هفته طول میکشه، من تا اون موقع چیکار کنم با افسردگی؟!!!!!
بدی قرصای افسردگی اینه که در طولانی مدت جواب میده و ممکنه یه قرص رو دوماه بخوری روی تو اثر نداشته باشه!حتی ممکنه دارو ها برای تو اثر منفی داشته باشه!
من اوایل که شروع کرده بودم به شدت افسردگیم شدت پیدا کرده بود و افکار خودکشیم افزایش! و متاسفانه این تو ذهنم نهادین شده که اگر قرص جدیدی رو شروع کنم بازم باید یه ماه با چنین عوارضی دست و پنجه نرم کنم!
خلاصه غروب بابا رفت یه داروخونه ی آشنا و تونست سه ورق گیر بیاره! برای 15 روز! به بابام گفتن هفته دیگه که اوردن واست کنار میذاریم! عذاب وجدان گرفتم که با پارتی بازی گیر آوردم قرص رو ، اما چه میکردم؟! همونطور که تو پست قبل گفتم از اکسیژن بیشتر بهش نیاز دارم!
و من هنوزم دارم به این فکر میکنم که امشب چند نفر دارن واسه پیدا نکردن این قرص عذاب میکشن؟! و ده ها بیماری به مراتب پیچیده تر که داروهاشون کمیابه یا اصلا نیست! درد بزرگیه! خیلی!
+ای کاش میدونستین که حرام تر از موهای افشون توی باد،کمیاب "کردن"داروهاست!
+روز به روز تصمیمم برای مهاجرت داره قطعی تر میشه!
۴ نظر

لعنت به این خودآزار...!

وای من دارم خسته میشم دیگه! تازه دوسه روزه هوا اینجوریه من دیگه طاقت ندارم! مرده شور هوای شرجی رو ببره!

نمیشه درس خوند! به ولله نمیشه! چشمام داره میسوزه،گرما زده م ، روزی چند بطری آب می خورم اما جوابگو نیست!

لبام پوسته پوسته شده! بوته ی رز بیرون پنجره م خشک شده و نمی دونم چرا!!!!

قبلنا رشت هواش اینجوری نبود!  اگر شما یکم بیشتر حجابتون رو رعایت میکردین هوا اینجوری نمی شد دیگه...! ولله! عذاب الهیه!

خداییش خدا این کشور ما آپشن هایی داره که جهنمت نداره! مارو از چی میترسونی؟!

ولی جدای از شوخی نمی فهمم واقعا چرا اینجوری شده هوا؟! من زمانی که مدرسه میرفتم راحت پیاده می رفتم و میومدم الان تا سر کوچه میرم با لباس خیس عرق برمیگردم!عملا زودتر از 6 ، هفت غروب نمیشه هیچ جا رفت! ما هم که خداروشکر طبقه ی آخریم آفتاب مستقیم میخوره به سقف مبارک خونه ی ما!

همسایه مون معتاده ، فکر کنین تو این هوای حال بهم زن بوی تریاک هم از پنجره بیاد بیرون! فکر کردین فقط بیچاره ها معتاد میشن؟! نه جونم! صاحب یه خونه چندین میلیاردی هم میتونه معتاد باشه!

اعصاب ندارم! خیس عرقم! درسام مونده! پس فردا آزمون دارم! قرص اعصابم تموم شده! نه میتونم بخوابم نه بیدار باشم!

یادتون باشه وقتی هیوا حتی حوصله گوش دادن به آهنگ کلاسیک هم نداشته باشه اوضاع دیگه خیلی خرابه!


+جعبه ی خالی فلوکستینم منتقل شد به سطل اشغال! و من کماکان فکر میکنم این چندمین جعبه بود؟! من چند روز رو با قرص افسردگی گذروندم؟! مگه مهمه؟! این مهمه که این روزا به فلوکستین بیشتر از اکسیژن نیازمندم...!


+ عنوان از آهنگ سیگار پشت سیگار رضا یزدانی:







۳ نظر

خجالت بکشین!

پرخوری کردم از صبح تاحالا! انقدری پرخوری کردم که نه تنها امروز دیگه نباید چیزی بخورم بلکه وعده های ناهار به بعد فردامم مجبورم حذف کنم!

به هر حال پیش میاد دیگه! هیوا قول داده خودش رو ببخشه و مصمم تر ادامه بده! البته تو هفته ی گذشته دو کیلو کم کردم ها:)

+ کلاس رقصم متاسفانه کامل کنسل شد چون تعداد کم بود! در این بازه از زندگیم دیگه حوصله حرص خوردن برای چنین موضوعاتی رو ندارم! خیلی آرام و خونسرد با مربیم کلاس بدنسازی برمیدارم از هفته بعد!

+ سیریسلی؟! خجالت نمی کشین با 20 و خورده ای سال سن سر جلب توجه استادتون رقابت میکنین؟! خجالت نمی کشین شما؟!!!!!مورد داشتیم رفتن دیدن "ش" و بچش و به "ش" گفتن به "ص" گفتیم بیاد گفت وقت ندارم بیام! حالا "ص" بدبخت اصلا روحشم خبردار نبود!تازه بهشون سپرده بود میرید به منم بگید بیام! خجالت نمی کشین شما ها؟!

+ رابطه استاد شاگردی من و "ش" جوری شده که انگار عضوی از خانوادمه! در این حد صمیمی و قوی! میدونین چرا؟! چون من هیییییچ وقت چشمم به رابطه ی بقیه بچه ها باهاش نبود! فقط سعی کردم عاشقانه و بدون هیچ چشم داشتی دوستش داشت باشم! واقعا نمیدونم چرا انقدر برای بقیه چشم درار شده! سرتون به کار خودتون باشه دیگه ! خجالت بکشین!

+ اینستامو دی اکتیو کردم و تمام ویدئو های گیتار زدنمم برداشتم!‍ چه اعصابی داشتم والله! حالم هم میخوره میاین جلو روی آدم به به چه چه می کنین اما به خونش تشنه این!

+ به قول "ص" بچه ها از خداشونه تو "ش" رو نبینی! دارن بندری میزنن یه مدت کلاس نمیای :/ 

+کام داون هیوا! اند لت ایت گو!

۲ نظر

تو بغلم بود و زل زده بود به چشمام ...!

امروز خیلی یهویی تصمیم گرفتم یه سر برم بچه ی "ش" رو ببینم :)

رفته بودم شهر کتاب و کتاب گوگولی های بچه های کوچیک خیلی چشمم رو گرفت:) اونجا تصمیم گرفتم هرجور شده حداقل الان باید برم یه سر شده به اندازه ی یه دقه ببینمش!( از وقتی به دنیا اومد بعد بیمارستان دیگه ندیدمش!)

زنگ زدم بهش و خونه بود.خونش رو تازه عوض کرده بود و با خوشحالی فهمیدم خوش نزدیکه همون جاییه که بودم! خلاصه سه تا کتاب گوگولی براش خریدم و راه افتادم با "ث" به سمت اونجا!

دمش گرم تو اون هوای حال بهم زن پنج دقه منتظر موند من برم بالا کتابارو بدم و بیام! خیلیه ها! فکر کن دوماه مونده به کنکور هم باهام اومد کتاب بخرم ؛هم باهام اومد کتابارو بدم و هم منتظر موند! 20 دقه از کلاس زیستش زد یعنی ها!‍

هیچی دیگه رفتم بالا و تا در وا شد هاپوی بداخلاقش که مثه سگ ازش میترسم اومد بیرونو یه دمپایی از جلو در گاز گرفت رفت تو :) بماند که سرم جیغ جیغ هم کرد!

هیچی خلاصه "ش " رو چلوندمش و رفتم سمت "م" و برای اولین بار بغلش کردم! چقدررررررر احساس خاله بودن خوبه! حالا خونی نباشه که نباشه!

عشقم نسبت به "م" چند برابر شد! درحالی که داشتم "م" و ناز میدادم متوجه شدم به درجه ای از ریاضت رسیدم که هاپوی بد اخلاق داره دورم میچرخه و پامو لیس میزنه و من دادم هنوز در نیومده :)

به "ش" گفتم من هنوز رسما نیومدم ها! فقط اومدم یه دور بغلش کنم و کتابارو بدم و برم! همین ! کلا پنج دقیقه هم نموندم! هم اینکه دوستم پایین منتظر بود و هم اینکه باید زود میومدم خونه خواهرم پشت در نمونه و هم اینکه زمان بدی بدون خبر رفته بودم احساس خوبی نداشتم!

ولی خیلی احساس خوبی داشتم که "م" تو بغلم گریه نکرد:) با ذوق گفتم دوسم داره هاااااا! "ش" گفت هاپو بد اخلاقه اصلا اعتماد به نفستو له کرده!

بعدشم "ش" ازمون چند تا عکس هنری گرفت و اومدم :)

کنکورو دادم یه روز میرم چند ساعت میمونم و تا میتونم با "ش" صحبت میکنم و "م" رو بغل!

+ امروز دیدنش بیشتر شبیه نوک زدن بود:/ دعا کنین امتحانمو خوب بدم و این دفعه رسما برم دیدنش:)

+هوای رشت خیلییییییی داره حال بهم زن میزنه! هرچی رو بتونم تحمل کنم این شرجی بودنش رو نمی تونم! رشت عزیزم! باروون بیا!

+مامان شدن خیلی بهش میومد و منم که ذوق مرگگگگگگ3>

+الان دارم فکر میکنم به اینکه 15 تیر درحالی که شیرینی مورد علاقه ی "ش" رو پختم میرم اول دیدن خودش و بعد هم "م" رو میچلونم :)


۲ نظر

که تنفر برانگیز ترین آدم زندگیم نباشم...‍!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

گربه سیاه کی بودی تو؟!

از باشگاه باهام تماس گرفتن که کلاس رقصمون کنسل شده:|یعنی به شخصه قصد کنسل کردن زندگی مدیر باشگاه رو داشتم!اخه لامصب انرژی منفی های منو عمت میخواد بشوره ببره؟!

اصلا یه گربه سیاه شومی در درون من وجود داره که وقتی پامو تو هر باشگاهی میذارم یا منحل میشه یا کلاسش کنسل میشه!این الان سومین باره!

مربیم بعدش زنگ زد و گفت رفته یه باشگاه دیگه و اگه میخوام برم بهش اطلاع بدم.اتفاقا روز و ساعت جدید این باشگاه بهم بیشتر میخوره !!!(خوش شانس کی بودی تو ؟!)

خدا رحم کرد ینی بهشون ها که به خیر گذشت! یعنی تصمیم گرفته بودم قتل عامشون کنم :|

شما هم یادتون باشه کلاس رقص من عین ناموسمه:| شاید من از میرزاقاسمی بگذرم،اما کلاس رقصم نه!


۲ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان