دیدین حس ششمم راست میگفت؟!

دوباره خواب بعدازظهرم با کابوس زهرمار شد! تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این موضوع رو با خودم حل کنم! ( هرچند که چشمم آب نمی خوره!اما حداقل تلاشم رو میکنم!!!!!
به خودم گفتم دختر سفت و سخت پای اعتقاد و انتخابت بمون ! تامام!
و دوم اینکه بلند شو و به "ش" پیام بده و حرف دلت رو بزن و راحت شو ! تامام!
بهش پیام زدم و گفتم:( دلم داره از نگفتن این میترکه ! من خوندم که اگه اوایل که بچه دار میشی گریه کنی؛ عصبانی شی،دلت بچه رو نخواد طبیعیه! حالت روحی و فیزیولوژی طبیعیه بدنه! ازین که به هیکل از دست رفتت و چشمای پف کردت فحش بدی ابا نکن! طبیعیه! اینکه فکر کنی جلو پیشرفتت رو گرفته طبیعیه! اینکه یه سری زخم زبون ها رو بشنوی که بگن حالا به جای کارش باید بشینه کهنه بشوره دلت رو نشکنه! اتفاقا داد بزن !گریه کن! زمانی ک نمی خوایش این احساس رو در نطفه نکش! احساس گناه نکن! بذار این احساس بیاد! احساسش کن! تو خودت نریز!بذار بیاد و بگذره. تو از قدرتمند ترین زنانی هستی که من دیدم و میدونم به خوبی هندلش میکنی و قدرتمند تر از قبل برمیگردی!)
با اینکه حرفی در این مورد بهم نزده بود و اصولا آدم درونگراییه اما من مثل کف دستم میشناسمش! آخه اون بت منه! یکی از آدمایی که حتی پس از مرگم هم بهش فکر میکنم!
سی ثانیه نگذشته بود که ریپلای کرد( عزیزم حالم خوبه الان نگران نباش! اتفاقا 10 روز اول همش اینجوری بودم اما الان خوب خوب شدم! فردا هم برمیگردم آموزشگاه!ممنون که نگرانمی!)
دیدین درست حدس میزدم؟!
و اینکه دیدین این زن چقدرررررر قدرتمنده؟! 20 روز نشده سرپا شد! اما من مطمئنم هنوز سرپا نشده! اما داره تلاش خودش رو میکنه! اینه که اون رو قدرتمند میکنه! وگرنه از شناختی که من ازش دارم حالا حالا ها طول میکشه که کاملا برگرده! صادقانه بگم من بودم هیچ وقت هیچ وقت نمی تونستم یه بچه ی یهویی رو تو زندگیم بپذیرم! اگر هم می پذیرفتم هیچ وقت هیچ وقت فکر نمیکردم که بتونم زندگیم رو سر جای اولش برگردونم!
به خودم گفتم هیوا ! رفتی خونش اول به خودش هدیه بده بعد به دخترش! اون یه زن با شخصیت مستقل و قدرتمنده! نه صرفا مامان یه بچه!
خلاصه اینکه وقتی فهمیدم حدسم درست بود و غلیان درونی م رو ابراز کردم بارم سبک تر شد و از اینکه داره برمیگرده به اوج خودش خیالم آسوده تر....!
+ و اما کماکان اعتقاد دارم در آینده ،در سی و اندی سالگی، دست دخترم رو از پرورشگاه میگیرم و میارمش و مادرانگی رو در حد انتخابم تجربه می کنم...
+ هیچ میدونین امروز جلسه دوم کلاس رقصمه؟!!رقص شکلک شکلک یه ساعت دیگه میرم که دوباره حس های بد رو بشوره ببره!
+ بعدا نوشت :‌الان بهم پیام داد خوب درس بخون کنکورو خوب بده زودتر بیا ببینمت3>او مرا جان و جهان است...!
۲ نظر

بحث نتونستن نیست! بحث نخواستنه!

از وقتی "ش" بچه دار شده حتی یک شب رو هم بدون کابوس نگذروندم. خیلی برام سخت بود که باور کنم کسی که همیشه الگوی یه زن موفق بوده و توی کارش درجه یک حالا شده مادر خانواده و طبعا از خیلی کاراش دست بکشه!

برای مدتی کلاساش رو کنسل کنه ! درد زایمان بکشه! بچه داری کنه! غذا بار بذاره! بچه شیر بده! به دست یافتن دوباره خوش اندامی که حالا دیگه نداره فکر کنه...!

قراره تو این وبلاگ خود واقعیم باشم دیگه! خود واقعیم همیشه آدم ساپورتیو و به به چه چه گویی نیست! به جرئت میتونم بگم امروز صبح که استوری "ا" رو دیدم توی یه دورهمی واقعا تمام رویاهام در هم شکست! "ش" صورت و هیکل یه مامان به تمام معنا رو داشت! یه زن با چهره ی رنگ پریده و پوست افتاده و لباس های گل و گشاد. هر کی این عکس رو ببینه اولین فکرش این نخواهد بود که این زن چه قدرتی داره! قطعا میگه که این هم یه زنه مثه هزاران زن دیگه!

اینستاگرام هیچ وقت نمی بخشمت ! هیچ وقت! قسم خورده بودم دیگه پامو نذارم توت!

بعد از زایمانش و رفتنم به بیمارستان با اینکه خیلی باهاش درارتباط بودم اما توی سرشلوغی هام وقت نکردم برم خونش و موکولش کردم به تیرماه!

شاید من خیلی کمتر از خودش آماده ی این تغییر توی زندگیش بودم! تغییری که به شدت زندگی و روحیات من رو تحت الشعاع قرار داد! صادقانه بگم "ش" هنوزم برای من یه بته! روزی تو زندگیم نیست که بهش فکر نکنم! اما من...! من برای این تغییر آماده نیستم ....!

دیشب بدترین کابوس زندگیم رو دیدم!  خواب دیدم زایمان کردم و روی تخت از درد دارم میمیرم.یه مرخصی شش ماهه زورکی هم گرفتم! اما هیچ کس دور و برم نیست و سر همه به بچه گرمه! همسر نداشته ام میاد و اول از همه سراغ بچه رو میگیره و میره سمت اون. بچه گریه می کنه...! حوصله شو ندارم! اما میارنش به زور میخوان شیر بدم بهش! میگم الان حوصله ندارم! میگن وا؟! مگه نمیدونی غیر انسانیه که مادر بچه شو پس بزنه!!! و سرزنش کنان دکمه های لباسم رو باز می کنن و میخوان به بچه شیر بدم ... اون لحظه تنها فکری که و ذهنم بود این بود که هیوا! راه رو اشتباه اومدی!

ساعت 3 شب از خواب پریدم... دیگه خوابم نبرد... الان هم دارم با چشمایی که یه میلیمتر بازه این رو می نویسم...!

از صبح دارم فکر میکنم شاید آقای نیمه گمشده ای هیچ وقت لاقل برای من وجود خارجی نخواهد داشت! این زندگی حداقل اینجوریش هیچ وقت انتخاب من نیست... من دوست ندارم توی مادرانگی گم شم ...دوست ندارم زن یه مرد باشم ... دوست ندارم خانم خونه باشم... دوست دارم پزشک بشم و ساعت های طولانی فقط به بیمارام فکر کنم ... چون سه تا از عزیز ترین کس هام بیمار شدن و دوتاشون فوت کردن و یکیشون سرطان استیج4 داره این مسئله رو با گوشت و خونم حس می کنم ....من دوست دارم این زندگی رو انتخاب کنم ‍!

اصلا شاید خدا من رو یه نصفه ی کامل آفریده! هر نصفه ای که لازم نداره به یه نصفه ی دیگه تا کامل شه... بعضی چیزا نصفش قشنگ تره...

شاید یه روزی بعد از سی و اندی سالگی پام رو بزارم تو یه پرورشگاه و دخترم رو بگیرم و مادرانگی رو در حد انتخابم تجربه کنم...

انتخاب من اینه...

من دوست دارم اینجوری مادر شم...

من دوست ندارم یه بهشت مجازی بچسبونن زیر پام و به بهانه ش هر بلایی که خواستن سرم بیارن...

به هر حال این انتخاب منه...زندگی منه...

۵ نظر

من یه روح پیرم!

هیچ وقت فکر نمی کردم که تو بیست سالگی پلی لیست مورد علاقه م پر از آهنگ های دهه ی 1950 میلادی باشه! انگار وجودم اعتقاد داره که فقط اون آهنگ ها هستن که ارزش گوش دادن دارن! فقط اونان که حالت رو خوب می کنن! فقط اونان که از ته ته دل و وجود یه خواننده و موسیقیدان در اومدن! فقط اونان که از هزار جور فیلتر و افکت رد نشدن!
روحم با این آهنگ ها احساس همزاد پنداری میکنه!
چون سخن از دل برآید لاجرم بر دل نشیند!
یاد دیالوگ فیلم آستانه ی 17 سالگی افتادم :
I am an old soul. I like old movies and old music, and even old people.
ازم می پرسن چرا با این که شاد و شنگولی و خوش برخورد اما دوستای صمیمی نداری؟!
1ـ یک اینکه من از دور جذابم و وقتی بهم نزدیک میشن می فهمن چه گندی ام!
2- هیچ کس حاضر نیست رفیق صمیمی یه دختر 20 ساله که کازابلانکا نگاه می کنه و دایانا راس گوش میده و نصف حرفاش نقل قول های آدمای بالای شصت ساله بشه!
آره! من یه روح پیرم!
و تنهایی مو به همه چی ترجیح میدم!
بهترین لذت زندگیم زمانیه که توی اتاق آبی دریایی م روی تختم دراز کشیدم و دارم اهنگ های راک اند رول قدیمی رو گوش میدم و چشمام رو بستم و دارم توی یه کلاب 50 سال پیش با موهای مریلین مونرویی و کفش پاشنه بلند می رقصم !
این آهنگ آهنگیه که وقتی اعصاب ندارم گوش میدم و کلی انرژی می گیرم ...!


۲ نظر

دوباره تجربه کردنت حرام است !

دوم دبیرستان بودم!یه دختر کله شق و مغرور!هر چی بهم میگفتنالمپیاد لقمه ی دهن تو نیست قبول نمیکردم ومی گفتم نه!من میتونم!

چه شب بیداری ها که نکشیدم... چه زمان هایی که فیزیولوژی گایتون رو میکوبیدم تو سرم و گریه میکردم چون نمیفهمیدمش !تلاش کردم!عرق ریختم!مریض شدم!اما....!اما کم آوردم !نا امید شدم و تو لاک خودم فرورفتم!

هنوزم بعد چند سال وقتی میبینن من رو بهم میگن با المپیاد گند زدی به زندگیت! رودروشون میگم درست میگین!اما هر آدمی ته ته دلس میدونه باخودش چند چنده ....!همون لحظه تو دلم به خودم میگم هیوا!خودتم میدونی که میتونستی!اما وادادی!نا امید شدی!نخواستی! من میدونم ظرفیتش رو داشتی !

اون سال بعد از مرحله ی اول تقریبا مطمئن بودم که قبول نمیشم! سه ماه تمام به افسردگی و درس نخوندن گذشت تا اینکه نتایج اومد و من قبول شده بودم!!!!واسه قبولی خوشحال بودم واسه سهماه از دست رفتم غمگین و برای یه ماه وقت باقی موندم سردرگم!نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم!درست جایی از زندگیم که پایین پایین پایین بودم زندگی بهم رو کرده بود!حدس بزنین چی ؟ظرفیتش رو نداشتم!وادادم!دوباره!با تفاوت خیلی کم قبول نشدم!و فقط فکر میکردم اگر یه کم بیشتر امید و انگیزه و تلاش میکردم میشد!هیوای 16ساله اونموقع خیلی به هیوای 20ساله ی امروز بدهکاره...!

از اون زمان فقط یه بغل حسرت برام مونده و یه مشت زخم زبون و دانشی که نمیدونی کی و کجا قراره به دردم بخوره!

اون روز وقتی از ازمون مرحله یک نا امید برگشتم بعد از چند ماه تلگرام رو نصب کردم.هنوز شاید پنج دقیقه هم نگذشته بودکه برام هی پیام میومد ک ترکوندی و قبول میشی و اینا !و من همون لحظه به "د"پیام دادم قبول نمیشم...!اون روز اون ساعت سوزاننده ترین نمک روی زخمم داشت پاشیده میشد !دوست داشتم برگردم عقب و یه کار کنم هیشکی نشناسه من رو!!حس زن فاحشه ای رو داشتم که دستش برای اشناهاش بزودی قراره رو شه و بفهمن شغل ابرومندی در کار نبوده! به عذابی که خانوادم خواهند کشید فکر میکردم!

من تا اخر عمرم این یکی رو به خودم بدهکارم ...!هیوا همیشه قراره حسرت این رو بخوره!هیوا!حواست رو جمع کن که دوباره بدهکار خودت نشی!ثابت کن که ارزشش رو داری! 

و


دلم برات تنگ میشه که ....!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

برقص تا برقصیم!

امروز نیاز خیلی خیلی شدید به برگردودن انرژی خودم داشتم! تصمیم گرفت برم باشگاه! مطمئن نبودم که بین این سرشلوغی ها بتونم ادامه بدم اما ریسکش رو پذیرفتم و رفتم برای یه ماه ایروبیک ثبت نام کردم! نیاز داشتم جایی باشم که هیچ کسی نشناسه من رو و جوابگوی هیچ سوالی نباشم! فقط و فقط برقصم و لذت ببرم!
به خاطر همین دور باشگاه کوچه مون رو خط کشیدم و برای اولین بار پام رو گذاشتم تو باشگاهی که پنج دقیقه با خونه فاصله داشت!
این هم بگم که پس لرزه های آنفلوانزام هم مونده بود و با این حال رفتم!
رفتم و یک ساعت فقط رقصیدم و رقصیدم! با هر حرکت احساس میکردم که دارم یه قسمت از انرژی منفی رو پرت می کنم از پنجره ی باشگاه بیرون! انقدر لذت بردم که نفهمیدم کی یه ساعت شد و باید برمیگشتم خونه!
وقتی از حموم برگشتم احساس کردم یه آدم جدیدم! مثل یه باتری که تازه فول شارژ شده!
و من شاید یکی از مهم ترین تصمیم های امسالم رو گرفتم! می رم باشگاه و می رقصم تا انرژی منفی هام رو بشوره و ببره...!
۱ نظر

این هفتاد و اندی روز رو طاقت میارم!

یه ساعته که بیدار شدم و تا الان رو به بطالت گذروندم.
داشتم بلند میشدم که برگردم دوباره به تخت خواب راحتم و بخوابم!‍ انگیزه در من مرده بود!
اما یه سر به وبلاگ های دیگه زدم و همچنین نوشته های قبلی خودم رو خوندم.
تمام انگیزم برگشت و خواب از سرم پرید...!
هیوا!
فقط 70 و اندی روز مونده! طاقت بیار و ازش استفاده کن!
میرم ببینم که امروز چه کاری از دستم بر میاد!


۲ نظر

آهای بارون بهاری آسمون!

گاهی نمیدونم از بارون خوشحال باشم یا نه!
هوا دوسه روزه که خیلی قاطی کرده و اعصابمون رو با بارون های وقت و بی وقتش خورد!
البته خوب همیشه که قاطی داره! اما این چند روزه احساس می کنم تو روند زندگیم داره تاثیر منفی میذاره!
نمی دونم عاشق بارون باشم یا متنفر ازش!
دو سه روزه راهه 15 دقیقه ای رو به خاطر بارون حتی 1 ساعت هم طول میکشه برسم و شهر پر شده از دود و بوق ماشین و آدم های فراری از بارون! خداروشکر مسافر الان پیدا نمیشه وگرنه من می رفتم خودم رو تیکه پاره می کردم!
فکر کنم باید این دو مقوله رو از هم جدا کنم ! که اون بخشی از بارون که اثر منفی روم داره پدیده ای هستش به نام بارون زدگی که هیچ ربطی به زیبایی بارون نداره! این پدیده باعث میشه شما تا کوچه بقلی رو هم با ماشین بری و ترافیک سنگینی رو بدون این که خودت بدونی تو شهر ایجاد کنی!  و کماکان بارون یه پدیده ی انرژی بخش و مهربانه !( البته به جز سیل)

+ دارم بلند میشم آماده شم برای کلاس فیزیک سلام و صلوات گویان! یک اینکه دوباره ترافیک این بارون زدگی سر صبحی اعصابم رو خط خطی نکنه و دو اینکه آقای ص لطفا لطفا پیلیز پیلیز به جون اون ملخ روی در کلاس قسمت می دم که امروز این نور بی صاحاب رو تموم کن بریم گورمون رو گم کنیم ! مرسی ! اه!

آسمان فرصت پرواز بلند است ولی / قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

باکم نیست که یک مشت پر و استخوان بیش‌تر نباشم، مادر. فقط می‌خواهم بدانم در هوا چه کاری ازم برمیاد و چه کاری ازم ساخته نیست، همین و بس. جز این خواسته‌ای ندارم.


بخشی از کتاب جاناتان مرغ دریایی - اثر ریچارد باخ

 

 

 

غبار غم برود حال خوش شود ...

با این که امروز حالم بهتر بود اما هیچ جوره دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت! من به شدت به انرژی مثبت و منفی اعتقاد دارم و متاسفانه انرژی های منفی این چند روز بیماری توی اتاقم گیر کرده بودن و نا خودآگاه خودم اجازه نمی دادم که بیرون برن!

یه ساعت پیش یه نگاه به خودم و اتاقم انداختم و حالم بهم خورد!چقدر عوض شدم! یه بسم الله گفتم و بلند شدم! تمام دستمال کاغذی ها و کاغذ پاره های کف اتاقم رو جمع کردم ! ملافه مو انداختم تو سبد لباسشویی و پتو هام رو تا کردم گذاشتم کنار در که فردا بدمشون خشکشویی! از بس توی این چند روز از عرق و تب و لرز داشتم میسوختم که اگر ملافه مو می چلوندم باهاش میشد فرش شست!

تمام آت و آشقالای روی میزم رو جمع کردم و قرص هام رو بردم گذاشتم تو آشپزخونه که چشمم بهشون نخوره! توی بطری آبم آب تازه ریختم و گل هامم آب دادم ! جعبه های دستمال کاغذی کهنه رو انداختم دور و یه جعبه دستمال کاغذی خوشگل گذاشتم روی میز! ملافه و پتومم عوض کردم. و بعدش اومدم جارو کشیدم و سر آخر پنجره رو باز کردم که هوای مریض و مسموم از اتاقم کوچ کنه و خوش بو کننده ی رز هم زدم ! یهو که به خودم اومدم دیدم که این اتاق جون میده واسه رویا هام! هیچ اثری از مریضی توش نبود! یه اتاق پر از انرژی مثبت و عشق! ناخودآگاه یه لبخند شیرینی وی لبم نشست و بلند شدم! بلند شدم که برم یه دوش بگیرم که بازمانده ی این مریضی و انرژی منفی مو بشوره و ببره و بعدش من بمونم و اتاق خوشگل فیروزه ای و یه عالم ویروس شادی و انرژی مثبت!

۱ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان