حسرت

دیروز خیلی اتفاقی دیدم بعد یه مدت طولانی پیج @thebiggestlosernbc پست گذاشته و با چشمای چهارتا شده و قلب تالاپ تولوپ دیدم که فراخوان داده واسه شرکت تو برنامه! بعد دوسال برگشتن!

* این برنامه یه مسابقه ست بین افراد با اضافه وزن زیاد که توی سه ماه با یه سری مربی ماهر قرنطینه میشن و بدون هیچ ارتباطی با خانوادشون وزن کم میکنن و سراخر میبرنشون و نونوارشون میکنن و خانواده شون رو دعوت میکنن تا بعد یه مدت طولانی ملاقات کنن. و سراخر هر به قهرمان اون فصل یه جایزه ی خفن میدن.شاید شنیدنش حوصله سر بر باشه اما برخلاف تصور اولیه ی خودم بسیار بسیار هیجان انگیز بود ! و انقدر طرفدار پیدا کرد که وقتی بعد از هفده فصل برنامه تموم شد انقدر مردم اصرار به ساخت دوبارش کردن که برگشت !* 

خلاصه اینکه نشستم باخودم دودوتاچهار تا کردم ببینم اپلای کنم یا نه. خیلی چیزا از ذهنم گذشت.اول اینکه بین هزاران هزار فرد بایدانتخاب بشی.یکیش مسئله ی حجاب بود. که خوب ممکن بود چون پخش تلویزیونی میشه برام مشکل ایجاد کنه. و سوم اینکه بعد از اپلای باید مصاحبه ی حضوری بری که خوب نمیدونم ایا غیر حضوری بشه یا نه و این حرفا خلاصه نتیجه گیری کردم که اپلای نکنم.

سر شام به بابا گفتم .کلی تشویقم کرد که اپلای کن !اگه قبول بشی خیلی فرصت خوبیه برات !بقیه ی مسائل هم حالا میشه یه کاری کرد ! اصلا خودم هزینه شو میدم برو!

خلاصه اینکه یهو به جیلیز ویلیز افتادم و صبح رفتم تو سایتش که اپلای کنم !

فرم رو پر کردم که دیدم زارت جزو قوانینش رزیدنت امریکا بودنه!!!!! خیلییییی خورد تو ذوقم!خیلیییییییی! گیریم که خوب یه تیکه دیگه !میتونم به دروغ بزنم ! اما بعدا چطوری باید ثابت کنم ؟! از کل شرایط ثبت نام فقط همین یکی رو نداشتم!از ته دلم از ایرانی بودنم حسرت خوردم .... 

حیف واقعا حیف که حتی نمیتونم شانسم رو امتحان کنم ....

اما الان که این رو دارم مینویسم با خودم فکر میکنم که با اینکه میدونم شانس قبولیم توی برنامه حتی زیر صفره (!) اپلای کنم و اون تیک رو به دروغ بزنم و بعد توی ویدعویی که باید از خودمون بفرستیم توضیح بدم که فقط چون عقده ای نشم این ویدعو رو فرستادم (!)

۱۰ نظر

!؟i

یکی از بدترین و بهترین حس های جهان دیسمنوره بعد از ماه ها آمنوره ست!

قشنگ بدنت انتقام اون چند ماه رو با درد و خونریزی ازت میگیره!

از یه طرف داری میمیری از درد و دوست داری از صحنه ی روزگار محو شی!

از یه طرف خوشحالی مشکلت برطرف شده!


ترند این روزا!

شاید موقت !

ماجرا رامبد جوان رو شنیدین ؟! نظرتون چیه ؟!

من اولش خیلی خیلی گارد گرفتم. راستش چند روزی بود اصلا به اینستا سر نزده بودم اما تا باز کردم دیدم مثه اینکه ترند شده! و خداییش خیلی عصبانی شدم ! خیلی! همون طور که بالغ بر 90 درصد مردم اونجور که معلومه چنین احساسی داشتن!

که آقای جوان! شما که هر شب آواز وطن پرستی تون به آسمون هفتم می رسید و امون ما رو با ایران ایرانتون بریده بودین حالا چی شده خودتون زدین زیر حرف خودتون؟! یادتون رفته چطور واسه مردم نسخه می پیچیدید؟! دقیقا ماجرای آزاده نامداری تداعی شد!

به عنوان آدمی که قصد مهاجرت داره و میدونه تابعیت ایرانی چقدر آدم رو محدود میکنه درکش میکنم! اما به عنوان یه "انسان" نه! به هیچ وجه! به هیچ وجه ! لازم به توضیح نیست چرا! چون کاملا روشنه!

مثلش مثل همون ملاییه که رو منبر گفت بچه که ش.ا.ش.ی.د رو فرش اون تیکه فرش رو ببرید و بندازید دور. وقتی رفت خونه دید زنش فرش رو بریده ! باهاش دعوا کرد و گت من این حرف رو برای مردم زدم! نه برای خودمون! 

واقعیت اینه که رامبد جوان میلیون ها میلیون حقوقی که میگیره از پول همین مردمه تا ایشون بیاد تو برنامه ی تلویزیون تو ساعت پیک تماشاچی و با برنامه ای با میلیون ها بیننده چیزی رو سالها به ذهن و روح و روان مردم تزریق کنه که نه تنها خودش هیچ اعتقادی بهش نداره بلکه توی روز روشن هم از نمایشش هیچ ابایی نداره! این قابل بخشش نیست ! به هیچ وجه! در غلط بودن این ماجرا هیچ حرفی نیست !‍

اما !

به شدت یاد حرف خانم "ز " افتادم!  گفتش که هر آدمی یه قیمتی داره ! شاید قیمت ما یه قرون دوزار نباشه ! اما هر چقدررررر بالا ما هم بالاخره یه قیمتی داریم ! ما هم یه جایی در ازای یه چیزی حاضریم در حد خودمون یه بخشی از انسانیتمون رو زیر پا بذاریم ! شاید آدم نکشیم ! شاید اختلاس نکنیم! شاید دزدی نکنیم! شاید مردم رو گمراه نکنیم ! اما "در حد خودمون" ذره ای از انسانیتمون رو حاضریم زیر پا بذاریم!

رامبد جوان کاری مطابق با انسانیتش انجام نداده ! همون طور که من نوعی هم ممکن بود اگر در شرایطش بودم همین کار رو انجام بدم! این کار به هیچ وجه قابل توجیه و انسانی نیست ! اما به عنوان یه انسان که توی چنین جامعه ای زندگی میکنه میتونه برامون قابل درک باشه !

+ نظر شما در مورد این موضوع چیه؟!


۵ نظر

پول یا خانواده ؟! مسئله این است! ( رمز :1234)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خوب شد که نشد!

با قلب سنگین و نا آروم با هلیا رفتم بیرون قدم بزنم.

بابا گفت توی این گرما مریض میشین نرین. اما من یه هفته پام رو از خونه بیرون نذاشته بودم و نیاز داشتم.اصلا یهویی به دلم افتاد برم .خیلی خیلی یهویی.در نتیجه با هلیا رفتم.

بعد یکم قدم زدن احساس کردم انگار یه ادم هفتاد کیلویی روی قفسه ی سینم وایستاده.نفسم بالا نمی اومد. پشیمون شده بودم که بیرون اومدم اما چون تو ذوق هلیا نخوره چیزی نگفتم و ادامه دادم.

یه چرخی زدیم و راه افتادیم که برگردیم.و تو راه برگشت اتفاقی افتاد که باعث شد اون قلب سنگینم اروم بشه... حالا چی شد و اینا بماند... مدتیه همش با خودم میگم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و... و احساس میکنم وقتی ادم از ته دلش دعا کنه خدا مستجاب میکنه... احساس میکنم سینه ی فشرده م و پر از ناراحتی م کم کم داره رها میشه.

باعث شد فکر کنم و خودم رو ببینم . هیوا! تو خیلی تغییر کردی !خیلی ! خوب شد که نشد!خوب شد که پشت کنکور موندی! خیلی تغییر کردی خیلی ! خیلی مسیرت عوض شده خیلی!( یاد خندوانه افتادم :) 

+ مامان و.ی.ک.ی ...از ته ته دلم عاشقتم ... ممنونم که بهم انقدر درس میدی... ممنونم ...وقتی حرفات رو نصیحتات رو گوش میکنم و انجامشون میدم خیلی اروم میشم...خیلی...

غرق تمنا شد دلم!

ببین هیوا ...

من ازت نمی خوام که یه آدم جدید بشی!

من ازت میخوام که اون خودی که گم کردی رو پیدا کنی!

understand؟!


ازین تکون یهویی ها!!

دلم یه تکون یهویی میخواد...
بلند شم و به زندگیم یه تکون یهویی بدم و چند ماه رو بذارم برای تعمیرش...
کارایی که توی این 20 سال زندگیم امروز فردا کردم رو انجام بدم و بعد بیوفتم تو مسیر...
اولش کنکورم رو خوب بدم و بعدش کل تابستونم رو تمرکز کنم روی کاهش وزن و پاک کردن جسم و روحم...
خیلی کم تا حالا با خودم مهربون بودم... خیلی کم...
باید مثل یه مامان مهربون خودم رو بغل کنم و به خودم کمک کنم.
باید کتاب های نخوندم رو بخونم.
باید برم استخر و ساعت ها روی سه متری با نهایت آرامش دراز بکشم و آروم بشم.
دلم یه سفر دو نفره میخواد. من و خودم. تنهایی! دوست دارم یه هفته برم پیش مامان و.ی.ک.ی بمونم! با بابا در میون گذاشتم و گفت تابستون با پرواز برو. برات بلیط میگیرم. خدا رو از صمیم قلبم شکر میکنم که خانوادم در این حد بهم اعتماد دارن و بهم آزادی میدن!
ی تکون یهویی میخوام که جسم و روحم رو پاک کنم.
ساعت ها ورزش کنم و کاری که قرص های افسردگیم الان برام میکنن رو خودم برای خودم کنم!
ازین تکون یهویی ها ، ازین تصمیم یهویی ها به شدت توی زندگیم درخواست میشه! فقط باید خودم همت کنم!
+ آلا ، لاله کجایین ؟! دلم یه ذره شده! انشالله سالم و سلامت باشین...




۴ نظر

خسته م اما بند کفش هام رو بستم...

انگار کوه کندم ...
خسته م...
قرص هام جواب نمیده دیگه ، خوابالو شدم‌، ذهنم بسته شده ، نا آروم شدم ، رو آوردم به پرخوری، دیروز هرکار کردم گلاب به روتون throw up کنم نشد که نشد ... هی اسید معدم بالا می اومد ولی حتی یه کوچولو غذایی که خورده بودم نه...!
امروز هلیا بهم گفت حاضره بمیره اما این بیماری رو نداشته باشه!!!! گفتم کدوم بیماری؟!‍ گفت بیماری نا امیدی!!!!!
وای بر من که انقدر این بچه ی 10 ساله رو درگیر کردم...
امروز ذهنم نا خوداگاه هی کشیده میشد به دوباره پشت کنکور موندن...
اخه الان وقت جا زدنه کله پوک؟!
این سه هفته و سه روز بالاخره میگذره!
همهههه ی تلاشت رو بکن ! همههههه تلاشت رو!
باتمام خستگی 
با تمام نا امیدی 
با تمام ذهن آشفته ت
فقط حرکت کن ...به جلو...درجا نزن...
امروز خیلی به حرف های مریدا فکر کردم... راجع به اینکه تو این مدت چقدر میشه نتیجه رو تغییر داد ،راجع به اینکه مسیر زندگی هرکس فرق داره ،راجع به اینکه شرایط این یه ماه دقیقا مثل بچه هاییه که امتحان علوم پایه پزشکی دارن... 
باید بلند شم... جا نزن هیوا...جا نزن...
+ امروز جوجو 2 ماهش شد. به "ش" گفتم هی داره بزرگتر میشه و من هی نمیبینمش... گفت کنکورتو بدی بعدش همش بیا ببینش♡
انسان به امید زندست دیگه ،نه؟!
۵ نظر

21 خرداد 98

نمی خوام دفتر زندگیم خالی یا خط خطی باشه...

نباید کم بیارم...

نباید...

هیوا با تمام وجودت بخواه و تلاش کن...

به امید روزهای بهتر

رفته ام گرچه دلم منتظر برگرد است

چقدر صبر از این زاویه اش نامرد است

+ بچه ها محتاج دعای تک تک تونم... یه مدت احتیاج دارم دور از هر فضایی باشم... برمیگردم...


منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان