باکم نیست که یک مشت پر و استخوان بیشتر نباشم، مادر. فقط میخواهم بدانم در هوا چه کاری ازم برمیاد و چه کاری ازم ساخته نیست، همین و بس. جز این خواستهای ندارم.
بخشی از کتاب جاناتان مرغ دریایی - اثر ریچارد باخ
با این که امروز حالم بهتر بود اما هیچ جوره دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت! من به شدت به انرژی مثبت و منفی اعتقاد دارم و متاسفانه انرژی های منفی این چند روز بیماری توی اتاقم گیر کرده بودن و نا خودآگاه خودم اجازه نمی دادم که بیرون برن!
یه ساعت پیش یه نگاه به خودم و اتاقم انداختم و حالم بهم خورد!چقدر عوض شدم! یه بسم الله گفتم و بلند شدم! تمام دستمال کاغذی ها و کاغذ پاره های کف اتاقم رو جمع کردم ! ملافه مو انداختم تو سبد لباسشویی و پتو هام رو تا کردم گذاشتم کنار در که فردا بدمشون خشکشویی! از بس توی این چند روز از عرق و تب و لرز داشتم میسوختم که اگر ملافه مو می چلوندم باهاش میشد فرش شست!
تمام آت و آشقالای روی میزم رو جمع کردم و قرص هام رو بردم گذاشتم تو آشپزخونه که چشمم بهشون نخوره! توی بطری آبم آب تازه ریختم و گل هامم آب دادم ! جعبه های دستمال کاغذی کهنه رو انداختم دور و یه جعبه دستمال کاغذی خوشگل گذاشتم روی میز! ملافه و پتومم عوض کردم. و بعدش اومدم جارو کشیدم و سر آخر پنجره رو باز کردم که هوای مریض و مسموم از اتاقم کوچ کنه و خوش بو کننده ی رز هم زدم ! یهو که به خودم اومدم دیدم که این اتاق جون میده واسه رویا هام! هیچ اثری از مریضی توش نبود! یه اتاق پر از انرژی مثبت و عشق! ناخودآگاه یه لبخند شیرینی وی لبم نشست و بلند شدم! بلند شدم که برم یه دوش بگیرم که بازمانده ی این مریضی و انرژی منفی مو بشوره و ببره و بعدش من بمونم و اتاق خوشگل فیروزه ای و یه عالم ویروس شادی و انرژی مثبت!
گاهی تنها چیزی که دلم میخواهد یک جام شراب است و یک موسیقی عاشقانه و اتاق تاریک و شمع و گلبرگ های رز پرپر شده.
تنهای تنها با خودم!
شراب بنوشم و اشک بریزم و به آهنگ گوش بدهم و به شمع ها و گلبرگ های رز خیره شوم.
آنقدر اشک بریزم و بنوشم که ندانم از اشک خوابم برده یا از شراب مست و بیهوش شدم.
و وقتی بیدار می شوم من باشم و صبح و آفتاب و روز جدیدی که آغاز شده و درد و غمی که از درز پنجره دیشب فرار کرده...