دوباره تجربه کردنت حرام است !

دوم دبیرستان بودم!یه دختر کله شق و مغرور!هر چی بهم میگفتنالمپیاد لقمه ی دهن تو نیست قبول نمیکردم ومی گفتم نه!من میتونم!

چه شب بیداری ها که نکشیدم... چه زمان هایی که فیزیولوژی گایتون رو میکوبیدم تو سرم و گریه میکردم چون نمیفهمیدمش !تلاش کردم!عرق ریختم!مریض شدم!اما....!اما کم آوردم !نا امید شدم و تو لاک خودم فرورفتم!

هنوزم بعد چند سال وقتی میبینن من رو بهم میگن با المپیاد گند زدی به زندگیت! رودروشون میگم درست میگین!اما هر آدمی ته ته دلس میدونه باخودش چند چنده ....!همون لحظه تو دلم به خودم میگم هیوا!خودتم میدونی که میتونستی!اما وادادی!نا امید شدی!نخواستی! من میدونم ظرفیتش رو داشتی !

اون سال بعد از مرحله ی اول تقریبا مطمئن بودم که قبول نمیشم! سه ماه تمام به افسردگی و درس نخوندن گذشت تا اینکه نتایج اومد و من قبول شده بودم!!!!واسه قبولی خوشحال بودم واسه سهماه از دست رفتم غمگین و برای یه ماه وقت باقی موندم سردرگم!نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم!درست جایی از زندگیم که پایین پایین پایین بودم زندگی بهم رو کرده بود!حدس بزنین چی ؟ظرفیتش رو نداشتم!وادادم!دوباره!با تفاوت خیلی کم قبول نشدم!و فقط فکر میکردم اگر یه کم بیشتر امید و انگیزه و تلاش میکردم میشد!هیوای 16ساله اونموقع خیلی به هیوای 20ساله ی امروز بدهکاره...!

از اون زمان فقط یه بغل حسرت برام مونده و یه مشت زخم زبون و دانشی که نمیدونی کی و کجا قراره به دردم بخوره!

اون روز وقتی از ازمون مرحله یک نا امید برگشتم بعد از چند ماه تلگرام رو نصب کردم.هنوز شاید پنج دقیقه هم نگذشته بودکه برام هی پیام میومد ک ترکوندی و قبول میشی و اینا !و من همون لحظه به "د"پیام دادم قبول نمیشم...!اون روز اون ساعت سوزاننده ترین نمک روی زخمم داشت پاشیده میشد !دوست داشتم برگردم عقب و یه کار کنم هیشکی نشناسه من رو!!حس زن فاحشه ای رو داشتم که دستش برای اشناهاش بزودی قراره رو شه و بفهمن شغل ابرومندی در کار نبوده! به عذابی که خانوادم خواهند کشید فکر میکردم!

من تا اخر عمرم این یکی رو به خودم بدهکارم ...!هیوا همیشه قراره حسرت این رو بخوره!هیوا!حواست رو جمع کن که دوباره بدهکار خودت نشی!ثابت کن که ارزشش رو داری! 

و


دلم برات تنگ میشه که ....!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

برقص تا برقصیم!

امروز نیاز خیلی خیلی شدید به برگردودن انرژی خودم داشتم! تصمیم گرفت برم باشگاه! مطمئن نبودم که بین این سرشلوغی ها بتونم ادامه بدم اما ریسکش رو پذیرفتم و رفتم برای یه ماه ایروبیک ثبت نام کردم! نیاز داشتم جایی باشم که هیچ کسی نشناسه من رو و جوابگوی هیچ سوالی نباشم! فقط و فقط برقصم و لذت ببرم!
به خاطر همین دور باشگاه کوچه مون رو خط کشیدم و برای اولین بار پام رو گذاشتم تو باشگاهی که پنج دقیقه با خونه فاصله داشت!
این هم بگم که پس لرزه های آنفلوانزام هم مونده بود و با این حال رفتم!
رفتم و یک ساعت فقط رقصیدم و رقصیدم! با هر حرکت احساس میکردم که دارم یه قسمت از انرژی منفی رو پرت می کنم از پنجره ی باشگاه بیرون! انقدر لذت بردم که نفهمیدم کی یه ساعت شد و باید برمیگشتم خونه!
وقتی از حموم برگشتم احساس کردم یه آدم جدیدم! مثل یه باتری که تازه فول شارژ شده!
و من شاید یکی از مهم ترین تصمیم های امسالم رو گرفتم! می رم باشگاه و می رقصم تا انرژی منفی هام رو بشوره و ببره...!
۱ نظر

این هفتاد و اندی روز رو طاقت میارم!

یه ساعته که بیدار شدم و تا الان رو به بطالت گذروندم.
داشتم بلند میشدم که برگردم دوباره به تخت خواب راحتم و بخوابم!‍ انگیزه در من مرده بود!
اما یه سر به وبلاگ های دیگه زدم و همچنین نوشته های قبلی خودم رو خوندم.
تمام انگیزم برگشت و خواب از سرم پرید...!
هیوا!
فقط 70 و اندی روز مونده! طاقت بیار و ازش استفاده کن!
میرم ببینم که امروز چه کاری از دستم بر میاد!


۲ نظر

آهای بارون بهاری آسمون!

گاهی نمیدونم از بارون خوشحال باشم یا نه!
هوا دوسه روزه که خیلی قاطی کرده و اعصابمون رو با بارون های وقت و بی وقتش خورد!
البته خوب همیشه که قاطی داره! اما این چند روزه احساس می کنم تو روند زندگیم داره تاثیر منفی میذاره!
نمی دونم عاشق بارون باشم یا متنفر ازش!
دو سه روزه راهه 15 دقیقه ای رو به خاطر بارون حتی 1 ساعت هم طول میکشه برسم و شهر پر شده از دود و بوق ماشین و آدم های فراری از بارون! خداروشکر مسافر الان پیدا نمیشه وگرنه من می رفتم خودم رو تیکه پاره می کردم!
فکر کنم باید این دو مقوله رو از هم جدا کنم ! که اون بخشی از بارون که اثر منفی روم داره پدیده ای هستش به نام بارون زدگی که هیچ ربطی به زیبایی بارون نداره! این پدیده باعث میشه شما تا کوچه بقلی رو هم با ماشین بری و ترافیک سنگینی رو بدون این که خودت بدونی تو شهر ایجاد کنی!  و کماکان بارون یه پدیده ی انرژی بخش و مهربانه !( البته به جز سیل)

+ دارم بلند میشم آماده شم برای کلاس فیزیک سلام و صلوات گویان! یک اینکه دوباره ترافیک این بارون زدگی سر صبحی اعصابم رو خط خطی نکنه و دو اینکه آقای ص لطفا لطفا پیلیز پیلیز به جون اون ملخ روی در کلاس قسمت می دم که امروز این نور بی صاحاب رو تموم کن بریم گورمون رو گم کنیم ! مرسی ! اه!

آسمان فرصت پرواز بلند است ولی / قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

باکم نیست که یک مشت پر و استخوان بیش‌تر نباشم، مادر. فقط می‌خواهم بدانم در هوا چه کاری ازم برمیاد و چه کاری ازم ساخته نیست، همین و بس. جز این خواسته‌ای ندارم.


بخشی از کتاب جاناتان مرغ دریایی - اثر ریچارد باخ

 

 

 

غبار غم برود حال خوش شود ...

با این که امروز حالم بهتر بود اما هیچ جوره دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت! من به شدت به انرژی مثبت و منفی اعتقاد دارم و متاسفانه انرژی های منفی این چند روز بیماری توی اتاقم گیر کرده بودن و نا خودآگاه خودم اجازه نمی دادم که بیرون برن!

یه ساعت پیش یه نگاه به خودم و اتاقم انداختم و حالم بهم خورد!چقدر عوض شدم! یه بسم الله گفتم و بلند شدم! تمام دستمال کاغذی ها و کاغذ پاره های کف اتاقم رو جمع کردم ! ملافه مو انداختم تو سبد لباسشویی و پتو هام رو تا کردم گذاشتم کنار در که فردا بدمشون خشکشویی! از بس توی این چند روز از عرق و تب و لرز داشتم میسوختم که اگر ملافه مو می چلوندم باهاش میشد فرش شست!

تمام آت و آشقالای روی میزم رو جمع کردم و قرص هام رو بردم گذاشتم تو آشپزخونه که چشمم بهشون نخوره! توی بطری آبم آب تازه ریختم و گل هامم آب دادم ! جعبه های دستمال کاغذی کهنه رو انداختم دور و یه جعبه دستمال کاغذی خوشگل گذاشتم روی میز! ملافه و پتومم عوض کردم. و بعدش اومدم جارو کشیدم و سر آخر پنجره رو باز کردم که هوای مریض و مسموم از اتاقم کوچ کنه و خوش بو کننده ی رز هم زدم ! یهو که به خودم اومدم دیدم که این اتاق جون میده واسه رویا هام! هیچ اثری از مریضی توش نبود! یه اتاق پر از انرژی مثبت و عشق! ناخودآگاه یه لبخند شیرینی وی لبم نشست و بلند شدم! بلند شدم که برم یه دوش بگیرم که بازمانده ی این مریضی و انرژی منفی مو بشوره و ببره و بعدش من بمونم و اتاق خوشگل فیروزه ای و یه عالم ویروس شادی و انرژی مثبت!

۱ نظر

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی / کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

ای کاش از تمام زندگی ام این گونه لذت می بردم! درس خواندن همراه با چایی ولرمی که هورت می کشم و عشقی که با تک تک سلول های بدنم احساس می کنم!
چه دیر توانستم چنین طعمی را به روحم بچشانم!
من انتخاب خود را کردم!
دوست دارم تا زنده ام درس بخوانم و گیتار بنوازم و در کنار خانواده ام سلامت باشم!
دوست ندارم همواره روزگار به کامم باشد بلکه دوست دارم قدرت مبارزه داشته باشم !
دوست دارم تمام تفکرات خاله زنکی و فضای مجازی در میان تکاپوی روزانه ام گم شود!
نه این که تصمیم بگیرم کنارشان بگذارم ها !نه!
این که آنقدر سرم شلوغ باشد که لابه لای عشقی که به کارم می ورزم این ها به چشم نیاید!
این همه سال سرگردان بودم چون هیچ گاه زمان ندادم که بشناسم!
من انتخابش نکردم!
او مرا انتخاب کرده!
 

زندگی با صدای بلند!

گند تر از بچه ای که به اون یکی واسه رنگ دمپایی خوشگلش پز میده ، گفتگوی دو فرد بزرگساله که دارن خیلی شیک و رسمی و با لب های خندون داشته هاشون رو کاملا دوستانه به رخ هم می کشن و دهن هم رو سرویس می کنن!

+همیشه توی وجود من 3 تا آدم بودن! 1- رسمی و ادبی نویس  2- دوستانه نویس 3- بی اعصاب و گند نویس!
روز من با جدال این آدما شروع میشه و خوشبختانه آخر شب به گند ترین حالت ممکن می رسه!

شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام ...

گاهی تنها چیزی که دلم میخواهد یک جام شراب است و یک موسیقی عاشقانه و اتاق تاریک و شمع و گلبرگ های رز  پرپر شده.

تنهای تنها با خودم!

شراب بنوشم و اشک بریزم و به آهنگ گوش بدهم و به شمع ها و گلبرگ های رز خیره شوم.

آنقدر اشک بریزم و بنوشم که ندانم از اشک خوابم برده یا از شراب مست و بیهوش شدم.

و وقتی بیدار می شوم من باشم و صبح و آفتاب و روز جدیدی که آغاز شده و درد و غمی که از درز پنجره دیشب فرار کرده...



۱ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان