شبا گریه کنم روزا بخندم...

قرص افسردگیم که قرص خیلی تیپیکیه،کمیاب شده!!!!!!! نه از خارج وارد میشه و نه چیز عجیب غریبیه! ولی نیست!
امروز از استرس اینکه اگه پیداش نکنم چیکار کنم داشتم دیوونه میشدم!
به خودم می گفتم حالا من دوماه مونده به کنکور چجوری قرصامو عوض کنم؟! چقدر طول میکشه تا به جدیدا عادت کنم؟!اگر بخوام دکتر وقت بگیرم یه هفته طول میکشه، من تا اون موقع چیکار کنم با افسردگی؟!!!!!
بدی قرصای افسردگی اینه که در طولانی مدت جواب میده و ممکنه یه قرص رو دوماه بخوری روی تو اثر نداشته باشه!حتی ممکنه دارو ها برای تو اثر منفی داشته باشه!
من اوایل که شروع کرده بودم به شدت افسردگیم شدت پیدا کرده بود و افکار خودکشیم افزایش! و متاسفانه این تو ذهنم نهادین شده که اگر قرص جدیدی رو شروع کنم بازم باید یه ماه با چنین عوارضی دست و پنجه نرم کنم!
خلاصه غروب بابا رفت یه داروخونه ی آشنا و تونست سه ورق گیر بیاره! برای 15 روز! به بابام گفتن هفته دیگه که اوردن واست کنار میذاریم! عذاب وجدان گرفتم که با پارتی بازی گیر آوردم قرص رو ، اما چه میکردم؟! همونطور که تو پست قبل گفتم از اکسیژن بیشتر بهش نیاز دارم!
و من هنوزم دارم به این فکر میکنم که امشب چند نفر دارن واسه پیدا نکردن این قرص عذاب میکشن؟! و ده ها بیماری به مراتب پیچیده تر که داروهاشون کمیابه یا اصلا نیست! درد بزرگیه! خیلی!
+ای کاش میدونستین که حرام تر از موهای افشون توی باد،کمیاب "کردن"داروهاست!
+روز به روز تصمیمم برای مهاجرت داره قطعی تر میشه!
۴ نظر

لعنت به این خودآزار...!

وای من دارم خسته میشم دیگه! تازه دوسه روزه هوا اینجوریه من دیگه طاقت ندارم! مرده شور هوای شرجی رو ببره!

نمیشه درس خوند! به ولله نمیشه! چشمام داره میسوزه،گرما زده م ، روزی چند بطری آب می خورم اما جوابگو نیست!

لبام پوسته پوسته شده! بوته ی رز بیرون پنجره م خشک شده و نمی دونم چرا!!!!

قبلنا رشت هواش اینجوری نبود!  اگر شما یکم بیشتر حجابتون رو رعایت میکردین هوا اینجوری نمی شد دیگه...! ولله! عذاب الهیه!

خداییش خدا این کشور ما آپشن هایی داره که جهنمت نداره! مارو از چی میترسونی؟!

ولی جدای از شوخی نمی فهمم واقعا چرا اینجوری شده هوا؟! من زمانی که مدرسه میرفتم راحت پیاده می رفتم و میومدم الان تا سر کوچه میرم با لباس خیس عرق برمیگردم!عملا زودتر از 6 ، هفت غروب نمیشه هیچ جا رفت! ما هم که خداروشکر طبقه ی آخریم آفتاب مستقیم میخوره به سقف مبارک خونه ی ما!

همسایه مون معتاده ، فکر کنین تو این هوای حال بهم زن بوی تریاک هم از پنجره بیاد بیرون! فکر کردین فقط بیچاره ها معتاد میشن؟! نه جونم! صاحب یه خونه چندین میلیاردی هم میتونه معتاد باشه!

اعصاب ندارم! خیس عرقم! درسام مونده! پس فردا آزمون دارم! قرص اعصابم تموم شده! نه میتونم بخوابم نه بیدار باشم!

یادتون باشه وقتی هیوا حتی حوصله گوش دادن به آهنگ کلاسیک هم نداشته باشه اوضاع دیگه خیلی خرابه!


+جعبه ی خالی فلوکستینم منتقل شد به سطل اشغال! و من کماکان فکر میکنم این چندمین جعبه بود؟! من چند روز رو با قرص افسردگی گذروندم؟! مگه مهمه؟! این مهمه که این روزا به فلوکستین بیشتر از اکسیژن نیازمندم...!


+ عنوان از آهنگ سیگار پشت سیگار رضا یزدانی:







۳ نظر

خجالت بکشین!

پرخوری کردم از صبح تاحالا! انقدری پرخوری کردم که نه تنها امروز دیگه نباید چیزی بخورم بلکه وعده های ناهار به بعد فردامم مجبورم حذف کنم!

به هر حال پیش میاد دیگه! هیوا قول داده خودش رو ببخشه و مصمم تر ادامه بده! البته تو هفته ی گذشته دو کیلو کم کردم ها:)

+ کلاس رقصم متاسفانه کامل کنسل شد چون تعداد کم بود! در این بازه از زندگیم دیگه حوصله حرص خوردن برای چنین موضوعاتی رو ندارم! خیلی آرام و خونسرد با مربیم کلاس بدنسازی برمیدارم از هفته بعد!

+ سیریسلی؟! خجالت نمی کشین با 20 و خورده ای سال سن سر جلب توجه استادتون رقابت میکنین؟! خجالت نمی کشین شما؟!!!!!مورد داشتیم رفتن دیدن "ش" و بچش و به "ش" گفتن به "ص" گفتیم بیاد گفت وقت ندارم بیام! حالا "ص" بدبخت اصلا روحشم خبردار نبود!تازه بهشون سپرده بود میرید به منم بگید بیام! خجالت نمی کشین شما ها؟!

+ رابطه استاد شاگردی من و "ش" جوری شده که انگار عضوی از خانوادمه! در این حد صمیمی و قوی! میدونین چرا؟! چون من هیییییچ وقت چشمم به رابطه ی بقیه بچه ها باهاش نبود! فقط سعی کردم عاشقانه و بدون هیچ چشم داشتی دوستش داشت باشم! واقعا نمیدونم چرا انقدر برای بقیه چشم درار شده! سرتون به کار خودتون باشه دیگه ! خجالت بکشین!

+ اینستامو دی اکتیو کردم و تمام ویدئو های گیتار زدنمم برداشتم!‍ چه اعصابی داشتم والله! حالم هم میخوره میاین جلو روی آدم به به چه چه می کنین اما به خونش تشنه این!

+ به قول "ص" بچه ها از خداشونه تو "ش" رو نبینی! دارن بندری میزنن یه مدت کلاس نمیای :/ 

+کام داون هیوا! اند لت ایت گو!

۲ نظر

تو بغلم بود و زل زده بود به چشمام ...!

امروز خیلی یهویی تصمیم گرفتم یه سر برم بچه ی "ش" رو ببینم :)

رفته بودم شهر کتاب و کتاب گوگولی های بچه های کوچیک خیلی چشمم رو گرفت:) اونجا تصمیم گرفتم هرجور شده حداقل الان باید برم یه سر شده به اندازه ی یه دقه ببینمش!( از وقتی به دنیا اومد بعد بیمارستان دیگه ندیدمش!)

زنگ زدم بهش و خونه بود.خونش رو تازه عوض کرده بود و با خوشحالی فهمیدم خوش نزدیکه همون جاییه که بودم! خلاصه سه تا کتاب گوگولی براش خریدم و راه افتادم با "ث" به سمت اونجا!

دمش گرم تو اون هوای حال بهم زن پنج دقه منتظر موند من برم بالا کتابارو بدم و بیام! خیلیه ها! فکر کن دوماه مونده به کنکور هم باهام اومد کتاب بخرم ؛هم باهام اومد کتابارو بدم و هم منتظر موند! 20 دقه از کلاس زیستش زد یعنی ها!‍

هیچی دیگه رفتم بالا و تا در وا شد هاپوی بداخلاقش که مثه سگ ازش میترسم اومد بیرونو یه دمپایی از جلو در گاز گرفت رفت تو :) بماند که سرم جیغ جیغ هم کرد!

هیچی خلاصه "ش " رو چلوندمش و رفتم سمت "م" و برای اولین بار بغلش کردم! چقدررررررر احساس خاله بودن خوبه! حالا خونی نباشه که نباشه!

عشقم نسبت به "م" چند برابر شد! درحالی که داشتم "م" و ناز میدادم متوجه شدم به درجه ای از ریاضت رسیدم که هاپوی بد اخلاق داره دورم میچرخه و پامو لیس میزنه و من دادم هنوز در نیومده :)

به "ش" گفتم من هنوز رسما نیومدم ها! فقط اومدم یه دور بغلش کنم و کتابارو بدم و برم! همین ! کلا پنج دقیقه هم نموندم! هم اینکه دوستم پایین منتظر بود و هم اینکه باید زود میومدم خونه خواهرم پشت در نمونه و هم اینکه زمان بدی بدون خبر رفته بودم احساس خوبی نداشتم!

ولی خیلی احساس خوبی داشتم که "م" تو بغلم گریه نکرد:) با ذوق گفتم دوسم داره هاااااا! "ش" گفت هاپو بد اخلاقه اصلا اعتماد به نفستو له کرده!

بعدشم "ش" ازمون چند تا عکس هنری گرفت و اومدم :)

کنکورو دادم یه روز میرم چند ساعت میمونم و تا میتونم با "ش" صحبت میکنم و "م" رو بغل!

+ امروز دیدنش بیشتر شبیه نوک زدن بود:/ دعا کنین امتحانمو خوب بدم و این دفعه رسما برم دیدنش:)

+هوای رشت خیلییییییی داره حال بهم زن میزنه! هرچی رو بتونم تحمل کنم این شرجی بودنش رو نمی تونم! رشت عزیزم! باروون بیا!

+مامان شدن خیلی بهش میومد و منم که ذوق مرگگگگگگ3>

+الان دارم فکر میکنم به اینکه 15 تیر درحالی که شیرینی مورد علاقه ی "ش" رو پختم میرم اول دیدن خودش و بعد هم "م" رو میچلونم :)


۲ نظر

که تنفر برانگیز ترین آدم زندگیم نباشم...‍!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

گربه سیاه کی بودی تو؟!

از باشگاه باهام تماس گرفتن که کلاس رقصمون کنسل شده:|یعنی به شخصه قصد کنسل کردن زندگی مدیر باشگاه رو داشتم!اخه لامصب انرژی منفی های منو عمت میخواد بشوره ببره؟!

اصلا یه گربه سیاه شومی در درون من وجود داره که وقتی پامو تو هر باشگاهی میذارم یا منحل میشه یا کلاسش کنسل میشه!این الان سومین باره!

مربیم بعدش زنگ زد و گفت رفته یه باشگاه دیگه و اگه میخوام برم بهش اطلاع بدم.اتفاقا روز و ساعت جدید این باشگاه بهم بیشتر میخوره !!!(خوش شانس کی بودی تو ؟!)

خدا رحم کرد ینی بهشون ها که به خیر گذشت! یعنی تصمیم گرفته بودم قتل عامشون کنم :|

شما هم یادتون باشه کلاس رقص من عین ناموسمه:| شاید من از میرزاقاسمی بگذرم،اما کلاس رقصم نه!


۲ نظر

دیدین حس ششمم راست میگفت؟!

دوباره خواب بعدازظهرم با کابوس زهرمار شد! تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این موضوع رو با خودم حل کنم! ( هرچند که چشمم آب نمی خوره!اما حداقل تلاشم رو میکنم!!!!!
به خودم گفتم دختر سفت و سخت پای اعتقاد و انتخابت بمون ! تامام!
و دوم اینکه بلند شو و به "ش" پیام بده و حرف دلت رو بزن و راحت شو ! تامام!
بهش پیام زدم و گفتم:( دلم داره از نگفتن این میترکه ! من خوندم که اگه اوایل که بچه دار میشی گریه کنی؛ عصبانی شی،دلت بچه رو نخواد طبیعیه! حالت روحی و فیزیولوژی طبیعیه بدنه! ازین که به هیکل از دست رفتت و چشمای پف کردت فحش بدی ابا نکن! طبیعیه! اینکه فکر کنی جلو پیشرفتت رو گرفته طبیعیه! اینکه یه سری زخم زبون ها رو بشنوی که بگن حالا به جای کارش باید بشینه کهنه بشوره دلت رو نشکنه! اتفاقا داد بزن !گریه کن! زمانی ک نمی خوایش این احساس رو در نطفه نکش! احساس گناه نکن! بذار این احساس بیاد! احساسش کن! تو خودت نریز!بذار بیاد و بگذره. تو از قدرتمند ترین زنانی هستی که من دیدم و میدونم به خوبی هندلش میکنی و قدرتمند تر از قبل برمیگردی!)
با اینکه حرفی در این مورد بهم نزده بود و اصولا آدم درونگراییه اما من مثل کف دستم میشناسمش! آخه اون بت منه! یکی از آدمایی که حتی پس از مرگم هم بهش فکر میکنم!
سی ثانیه نگذشته بود که ریپلای کرد( عزیزم حالم خوبه الان نگران نباش! اتفاقا 10 روز اول همش اینجوری بودم اما الان خوب خوب شدم! فردا هم برمیگردم آموزشگاه!ممنون که نگرانمی!)
دیدین درست حدس میزدم؟!
و اینکه دیدین این زن چقدرررررر قدرتمنده؟! 20 روز نشده سرپا شد! اما من مطمئنم هنوز سرپا نشده! اما داره تلاش خودش رو میکنه! اینه که اون رو قدرتمند میکنه! وگرنه از شناختی که من ازش دارم حالا حالا ها طول میکشه که کاملا برگرده! صادقانه بگم من بودم هیچ وقت هیچ وقت نمی تونستم یه بچه ی یهویی رو تو زندگیم بپذیرم! اگر هم می پذیرفتم هیچ وقت هیچ وقت فکر نمیکردم که بتونم زندگیم رو سر جای اولش برگردونم!
به خودم گفتم هیوا ! رفتی خونش اول به خودش هدیه بده بعد به دخترش! اون یه زن با شخصیت مستقل و قدرتمنده! نه صرفا مامان یه بچه!
خلاصه اینکه وقتی فهمیدم حدسم درست بود و غلیان درونی م رو ابراز کردم بارم سبک تر شد و از اینکه داره برمیگرده به اوج خودش خیالم آسوده تر....!
+ و اما کماکان اعتقاد دارم در آینده ،در سی و اندی سالگی، دست دخترم رو از پرورشگاه میگیرم و میارمش و مادرانگی رو در حد انتخابم تجربه می کنم...
+ هیچ میدونین امروز جلسه دوم کلاس رقصمه؟!!رقص شکلک شکلک یه ساعت دیگه میرم که دوباره حس های بد رو بشوره ببره!
+ بعدا نوشت :‌الان بهم پیام داد خوب درس بخون کنکورو خوب بده زودتر بیا ببینمت3>او مرا جان و جهان است...!
۲ نظر

بحث نتونستن نیست! بحث نخواستنه!

از وقتی "ش" بچه دار شده حتی یک شب رو هم بدون کابوس نگذروندم. خیلی برام سخت بود که باور کنم کسی که همیشه الگوی یه زن موفق بوده و توی کارش درجه یک حالا شده مادر خانواده و طبعا از خیلی کاراش دست بکشه!

برای مدتی کلاساش رو کنسل کنه ! درد زایمان بکشه! بچه داری کنه! غذا بار بذاره! بچه شیر بده! به دست یافتن دوباره خوش اندامی که حالا دیگه نداره فکر کنه...!

قراره تو این وبلاگ خود واقعیم باشم دیگه! خود واقعیم همیشه آدم ساپورتیو و به به چه چه گویی نیست! به جرئت میتونم بگم امروز صبح که استوری "ا" رو دیدم توی یه دورهمی واقعا تمام رویاهام در هم شکست! "ش" صورت و هیکل یه مامان به تمام معنا رو داشت! یه زن با چهره ی رنگ پریده و پوست افتاده و لباس های گل و گشاد. هر کی این عکس رو ببینه اولین فکرش این نخواهد بود که این زن چه قدرتی داره! قطعا میگه که این هم یه زنه مثه هزاران زن دیگه!

اینستاگرام هیچ وقت نمی بخشمت ! هیچ وقت! قسم خورده بودم دیگه پامو نذارم توت!

بعد از زایمانش و رفتنم به بیمارستان با اینکه خیلی باهاش درارتباط بودم اما توی سرشلوغی هام وقت نکردم برم خونش و موکولش کردم به تیرماه!

شاید من خیلی کمتر از خودش آماده ی این تغییر توی زندگیش بودم! تغییری که به شدت زندگی و روحیات من رو تحت الشعاع قرار داد! صادقانه بگم "ش" هنوزم برای من یه بته! روزی تو زندگیم نیست که بهش فکر نکنم! اما من...! من برای این تغییر آماده نیستم ....!

دیشب بدترین کابوس زندگیم رو دیدم!  خواب دیدم زایمان کردم و روی تخت از درد دارم میمیرم.یه مرخصی شش ماهه زورکی هم گرفتم! اما هیچ کس دور و برم نیست و سر همه به بچه گرمه! همسر نداشته ام میاد و اول از همه سراغ بچه رو میگیره و میره سمت اون. بچه گریه می کنه...! حوصله شو ندارم! اما میارنش به زور میخوان شیر بدم بهش! میگم الان حوصله ندارم! میگن وا؟! مگه نمیدونی غیر انسانیه که مادر بچه شو پس بزنه!!! و سرزنش کنان دکمه های لباسم رو باز می کنن و میخوان به بچه شیر بدم ... اون لحظه تنها فکری که و ذهنم بود این بود که هیوا! راه رو اشتباه اومدی!

ساعت 3 شب از خواب پریدم... دیگه خوابم نبرد... الان هم دارم با چشمایی که یه میلیمتر بازه این رو می نویسم...!

از صبح دارم فکر میکنم شاید آقای نیمه گمشده ای هیچ وقت لاقل برای من وجود خارجی نخواهد داشت! این زندگی حداقل اینجوریش هیچ وقت انتخاب من نیست... من دوست ندارم توی مادرانگی گم شم ...دوست ندارم زن یه مرد باشم ... دوست ندارم خانم خونه باشم... دوست دارم پزشک بشم و ساعت های طولانی فقط به بیمارام فکر کنم ... چون سه تا از عزیز ترین کس هام بیمار شدن و دوتاشون فوت کردن و یکیشون سرطان استیج4 داره این مسئله رو با گوشت و خونم حس می کنم ....من دوست دارم این زندگی رو انتخاب کنم ‍!

اصلا شاید خدا من رو یه نصفه ی کامل آفریده! هر نصفه ای که لازم نداره به یه نصفه ی دیگه تا کامل شه... بعضی چیزا نصفش قشنگ تره...

شاید یه روزی بعد از سی و اندی سالگی پام رو بزارم تو یه پرورشگاه و دخترم رو بگیرم و مادرانگی رو در حد انتخابم تجربه کنم...

انتخاب من اینه...

من دوست دارم اینجوری مادر شم...

من دوست ندارم یه بهشت مجازی بچسبونن زیر پام و به بهانه ش هر بلایی که خواستن سرم بیارن...

به هر حال این انتخاب منه...زندگی منه...

۵ نظر

من یه روح پیرم!

هیچ وقت فکر نمی کردم که تو بیست سالگی پلی لیست مورد علاقه م پر از آهنگ های دهه ی 1950 میلادی باشه! انگار وجودم اعتقاد داره که فقط اون آهنگ ها هستن که ارزش گوش دادن دارن! فقط اونان که حالت رو خوب می کنن! فقط اونان که از ته ته دل و وجود یه خواننده و موسیقیدان در اومدن! فقط اونان که از هزار جور فیلتر و افکت رد نشدن!
روحم با این آهنگ ها احساس همزاد پنداری میکنه!
چون سخن از دل برآید لاجرم بر دل نشیند!
یاد دیالوگ فیلم آستانه ی 17 سالگی افتادم :
I am an old soul. I like old movies and old music, and even old people.
ازم می پرسن چرا با این که شاد و شنگولی و خوش برخورد اما دوستای صمیمی نداری؟!
1ـ یک اینکه من از دور جذابم و وقتی بهم نزدیک میشن می فهمن چه گندی ام!
2- هیچ کس حاضر نیست رفیق صمیمی یه دختر 20 ساله که کازابلانکا نگاه می کنه و دایانا راس گوش میده و نصف حرفاش نقل قول های آدمای بالای شصت ساله بشه!
آره! من یه روح پیرم!
و تنهایی مو به همه چی ترجیح میدم!
بهترین لذت زندگیم زمانیه که توی اتاق آبی دریایی م روی تختم دراز کشیدم و دارم اهنگ های راک اند رول قدیمی رو گوش میدم و چشمام رو بستم و دارم توی یه کلاب 50 سال پیش با موهای مریلین مونرویی و کفش پاشنه بلند می رقصم !
این آهنگ آهنگیه که وقتی اعصاب ندارم گوش میدم و کلی انرژی می گیرم ...!


۲ نظر

دوباره تجربه کردنت حرام است !

دوم دبیرستان بودم!یه دختر کله شق و مغرور!هر چی بهم میگفتنالمپیاد لقمه ی دهن تو نیست قبول نمیکردم ومی گفتم نه!من میتونم!

چه شب بیداری ها که نکشیدم... چه زمان هایی که فیزیولوژی گایتون رو میکوبیدم تو سرم و گریه میکردم چون نمیفهمیدمش !تلاش کردم!عرق ریختم!مریض شدم!اما....!اما کم آوردم !نا امید شدم و تو لاک خودم فرورفتم!

هنوزم بعد چند سال وقتی میبینن من رو بهم میگن با المپیاد گند زدی به زندگیت! رودروشون میگم درست میگین!اما هر آدمی ته ته دلس میدونه باخودش چند چنده ....!همون لحظه تو دلم به خودم میگم هیوا!خودتم میدونی که میتونستی!اما وادادی!نا امید شدی!نخواستی! من میدونم ظرفیتش رو داشتی !

اون سال بعد از مرحله ی اول تقریبا مطمئن بودم که قبول نمیشم! سه ماه تمام به افسردگی و درس نخوندن گذشت تا اینکه نتایج اومد و من قبول شده بودم!!!!واسه قبولی خوشحال بودم واسه سهماه از دست رفتم غمگین و برای یه ماه وقت باقی موندم سردرگم!نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم!درست جایی از زندگیم که پایین پایین پایین بودم زندگی بهم رو کرده بود!حدس بزنین چی ؟ظرفیتش رو نداشتم!وادادم!دوباره!با تفاوت خیلی کم قبول نشدم!و فقط فکر میکردم اگر یه کم بیشتر امید و انگیزه و تلاش میکردم میشد!هیوای 16ساله اونموقع خیلی به هیوای 20ساله ی امروز بدهکاره...!

از اون زمان فقط یه بغل حسرت برام مونده و یه مشت زخم زبون و دانشی که نمیدونی کی و کجا قراره به دردم بخوره!

اون روز وقتی از ازمون مرحله یک نا امید برگشتم بعد از چند ماه تلگرام رو نصب کردم.هنوز شاید پنج دقیقه هم نگذشته بودکه برام هی پیام میومد ک ترکوندی و قبول میشی و اینا !و من همون لحظه به "د"پیام دادم قبول نمیشم...!اون روز اون ساعت سوزاننده ترین نمک روی زخمم داشت پاشیده میشد !دوست داشتم برگردم عقب و یه کار کنم هیشکی نشناسه من رو!!حس زن فاحشه ای رو داشتم که دستش برای اشناهاش بزودی قراره رو شه و بفهمن شغل ابرومندی در کار نبوده! به عذابی که خانوادم خواهند کشید فکر میکردم!

من تا اخر عمرم این یکی رو به خودم بدهکارم ...!هیوا همیشه قراره حسرت این رو بخوره!هیوا!حواست رو جمع کن که دوباره بدهکار خودت نشی!ثابت کن که ارزشش رو داری! 

و


منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان