سه شنبه ۲۱ خرداد ۹۸
انگار کوه کندم ...
خسته م...
قرص هام جواب نمیده دیگه ، خوابالو شدم، ذهنم بسته شده ، نا آروم شدم ، رو آوردم به پرخوری، دیروز هرکار کردم گلاب به روتون throw up کنم نشد که نشد ... هی اسید معدم بالا می اومد ولی حتی یه کوچولو غذایی که خورده بودم نه...!
امروز هلیا بهم گفت حاضره بمیره اما این بیماری رو نداشته باشه!!!! گفتم کدوم بیماری؟! گفت بیماری نا امیدی!!!!!
وای بر من که انقدر این بچه ی 10 ساله رو درگیر کردم...
امروز ذهنم نا خوداگاه هی کشیده میشد به دوباره پشت کنکور موندن...
اخه الان وقت جا زدنه کله پوک؟!
این سه هفته و سه روز بالاخره میگذره!
همهههه ی تلاشت رو بکن ! همههههه تلاشت رو!
باتمام خستگی
با تمام نا امیدی
با تمام ذهن آشفته ت
فقط حرکت کن ...به جلو...درجا نزن...
امروز خیلی به حرف های مریدا فکر کردم... راجع به اینکه تو این مدت چقدر میشه نتیجه رو تغییر داد ،راجع به اینکه مسیر زندگی هرکس فرق داره ،راجع به اینکه شرایط این یه ماه دقیقا مثل بچه هاییه که امتحان علوم پایه پزشکی دارن...
باید بلند شم... جا نزن هیوا...جا نزن...
+ امروز جوجو 2 ماهش شد. به "ش" گفتم هی داره بزرگتر میشه و من هی نمیبینمش... گفت کنکورتو بدی بعدش همش بیا ببینش♡
انسان به امید زندست دیگه ،نه؟!