رفتیم و یکم تو آب راه رفتیم و اومدیم صدف جمع کنیم . یه اقایی که معلوم بود جنوبی بود اومد و یه مشت صدف اورد گفت این برای شما . اولش گفتم چقدر مهربونه. بعدش دیدم به طرز حال بهم زنی داره سعی میکنه صمیمی بشه .
خواهرت چند سالشه؟ تو چند سالته؟محل اقامتتون کجاست ؟کجایی هستین ؟
من سعی میکردم همه رو سر سنگین جواب بدم اما اون کوتاه نمی اومد.
اومد گفت بیاین اینجا پاچه شلوارتون رو بالا بزنید و تو ماسه بشینید و ماسه درمانی کنید ! خواهرم فوری پاچه شلوارش رو زد بالا و رفت نشست روی شن. اون اقا اومد و شروع کرد روپای خواهرم شن ریختن و یه لحظه ساق پاشو گرفت تا روش شن بریزه. حالم بهم خورد. حس انزجاری که هنوزم باهامه .
فوری خواهرم رو بلند کردم و صدف هاش رو پس دادم و موندم بره و بعد خودم اومدم.
لعنت بهش... با اینکه واسه مامان و بابام گفتم اما هنوز اروم نشدم .
ولی زندگی با پدر و مادر سختگیر مثل مرگ تدریجی میمونه
وقتی علایق و استعدادت رو با خاک یکسان میکنن...
پ.ن : حق رفتن به کلاس موسیقی و گیتار زدن رو ازم گرفتن چون محیطش خوب نیست و حواسم رو پرت میکنه 🙄 گفتن تا پزشکی قبول نشی نمیذاریم بری 😶 خنده دار نیست ؟! تحریم یه دختر ۲۰ ساله! دختری که هنوز تو آموزشگاه به عنوان همونی میشناسن که همه ش پدرش تحریمش میکنه و گیتارو ازش میگیره نمیذاره کلاس بره 😶 کسی که تا میاد قول و قراری چیزی بذاره اول بهش میگن با ولی ت هماهنگ کن 😕
مرگ تدریجی ، میدونیییییین ؟!تدددددریجی !
+ حالا گیریم من سال بعد قبول شدم و از تحریم خارج شدم !پدرم چجوری میتونه اعتبار از دست رفته م رو برگردونه ؟! هعیییی! به درک !
همه ی نوشته هام رو پیش نویس کردم. همه چیز چه خوب چه بد گذشته و من تمامش رو توی گذاشته جا میذارم و درس هایی که ازش گرفتم رو تو قلب و ذهنم نگهداری میکنم.
شاید بگید خیلی دیوونه م اما خوب شد که امسال نشد و دوباره قراره یه سال دیگه هم تلاش کنم .
خوشحالم بابت درسایی که گرفتم و قراره بگیرم.
خوشحالم از اینکه فهمیدم برای خانواده م خیلی مهمم فارغ از نتیجه.
دلم آشوبه بابت وقت های از دست رفته و کم کاریام اما هرچه زودتر تلاش میکنم احیا بشم . الان وقت این کار ها نیست .
و سر آخر f..k what others think :) همین که خونواده م تعداد محدودی از دوستام پشتم هستن برام کافیه:)
پ.ن : انقدرر ازین نیو استارت ها زدم و بعدش ول کردم که حسابش از دستم در رفته :)اما امیدوارم این استارت جواب بده :)
دیشب نوشتم و نوشتم.از حال و روز این روزام. از بلاتکلیفی و کنسرتی که بی نهایت روی دوشم سنگینی میکنه. از پسرفتی که در همه ی زمینه ها داشتم. از جواب کنکوری که میدونم چه خبره. از شونه درد و انگشت دردی که بعد گیتار زدن میاد سراغم. از گوشه گیریم تو کلاس رقص و وزنی که پایین نمیاد. اما دستم خورد و همش پاک شد .
شنبه به ش گفتم احتمالا نتونم اجرا رو برسونم. اهنگم اماده نیست. دستم نمیکشه. هی نت ها میبرن از دستم. به شدت تحلیل رفته تکنیکم. و گفت تو بزن اگه نرسیدی به اجرا اشکال نداره.
دوست دارم این روزا به تنها چیزی که فکر میکنم موسیقی باشه.الان تنها هدفی که تو زندگی bold شده تموم کردن این اهنگه. میدونم که تمومش کنم اعتماد به نفسم برمیگرده.
چند روزه که مدام کابوس میبینم و گه گاهی پانیک میاد سراغم. اینجور استرس ها برای من نرمال به حساب میاد و خیلی وقت بود اینجوری نبودم. یهو متوجه شدم که توی این شلوغ پلوغی این روزا به کل یادم رفت قرصم رو بخورم 🤦♀️ بدو بدو تا قبل بسته شدن دارو خونه امشب ساعت ۱۰ رفتم و گرفتم.خداروشکر.
پ.ن :چهارشنبه جوابا میاد 🤷♀️
پ.ن : بچه ها از مریدا خبر دارین ؟ چرا رفت ؟ 😕
پ.ن : اینم ۳۰ ثانیه از اهنگی که قراره اجرا کنم. ممکنه دلنواز به نظر برسه اما خیلییییی با من فاصله داره. پر از ضعف تکنیکی و موزیکالیته ای که فقط خودم تو ذهنم میدونم چقدر از ایده ال دوره .این ۳۰ ثانیه رو دقیقا ۶۳ بار ضبط کردم ! باید بتونم !نمیدونم چطوره که حتی تو موسیقی یه بار از خودم نپرسیدم ایا ارزشش رو داره یا نه !چطوره که حتی یه بار به خاطر کمردرد و شونه درد و مچ درد و ورم های انگشتام و جای کبود شده ی کمر گیتار روی ساعد دستم از نواختن دست نکشیدم ؟! یعنی هدف من برای پزشک شدن هنوز به این مرحله نرسیده ؟ مطمئنم هر وقت به این مرحله برسه موفق میشم !
دیدین گاهی اوقات بعضی ها ( غیر از خانواده) رو خیلی خیلی دوست دارین و براتون خیلی مهمن و میدونین به توجه شما احتیاج دارن ولی به هیچ وجه نمی تونین رفتار و اعمال و افکارشون رو تحمل کنید؟ اینکه میدونین دوستتون دارن اما هیچ وقت نمیتونن جلوی زبونشون رو بگیرن و همش ناراحتتون میکنن؟
و هزاران مورد دیگر که فقط جاش تو قلب خودمه و قراره با خودم به گور ببرم. ازون حرفا که باید ته ته صندوقچه ی قلبتون باقی بمونه 💔
فقط خواستم بگم خیلی سخته ...مثل مرگ تدریجیه ...
+ امروز با قلب سنگینم رفتیم خونه عمه اینا و رُب های عمه پز کلی استرسم رو شست و برد. یه گل هم از حیاط مامانبزرگم اینا کِش رفتم فردا عکسشو میذارم.
+ چقدر کتاب گرون شده 🤦♀️ بعد فکر کنین من کتاب تئوری موسیقی رو اشتباهی خریدم 🤦♀️دعا کنید فردا پس بگیره 🤦♀️
+ بچه ها من ایدی اینستاگرام بهتون داده بودم اما دی اکتیو کردم 😅 حوصله م نمی کشید.😅