هعییییی

دیدین گاهی اوقات بعضی ها ( غیر از خانواده) رو خیلی خیلی دوست دارین و براتون خیلی مهمن و میدونین به توجه شما احتیاج دارن ولی به هیچ وجه نمی تونین رفتار و اعمال و افکارشون رو تحمل کنید؟ اینکه میدونین دوستتون دارن اما هیچ وقت نمیتونن جلوی زبونشون رو بگیرن و همش ناراحتتون میکنن؟

و هزاران مورد دیگر که فقط جاش تو قلب خودمه و قراره با خودم به گور ببرم. ازون حرفا که باید ته ته صندوقچه ی قلبتون باقی بمونه 💔

فقط خواستم بگم خیلی سخته ...مثل مرگ تدریجیه ...


+ امروز با قلب سنگینم رفتیم خونه عمه اینا و رُب های عمه پز کلی استرسم رو شست و برد. یه گل هم از حیاط مامانبزرگم اینا کِش رفتم فردا عکسشو میذارم.

+ چقدر کتاب گرون شده 🤦‍♀️ بعد فکر کنین من کتاب تئوری موسیقی رو اشتباهی خریدم 🤦‍♀️دعا کنید فردا پس بگیره 🤦‍♀️ 

+ بچه ها من ایدی اینستاگرام بهتون داده بودم اما دی اکتیو کردم 😅 حوصله م نمی کشید.😅 

+ شبتون بخیر 

۱ نظر

اجرا 🙈

خبر کوتاه بود و استخوان شکن 🤔

جمعه ی دیگه اجرا دارم 🙂

راستش اصلا تو فکرم هم‌ نمی گنجنید انقدر زود اجرا داشته باشم .

لحظه ی اول که خبر دار شدم دارم، لرزه به جونم افتاد که چی بپوشم 😂

اما کاملا فنی عمل کردم و به خَر درونم‌ گفتم شات آپ‌‌ و فلان مانتو رو میپوشی و تمام‌. اگر هم بیوفتی دنبال مانتو خریدن نابودت میکنم 🤦‍♀️

آهنگی که قراره بزنم‌ رو خیلی دوست دارم. خیلی خیلی 🙂


۷ نظر

به وقت گیتار

تا ساعت یک در مقابل شونه درد شدید مقابله کردم و کماکان گیتار زدم تا آهنگام رو برای فردا اماده کنم. بعد از حدود ۷ ماه اولین جلسه ی کلاسم با استاده و دوتا اتود نه چندان جذاب رو باید اماده کنم. البته یکیشون جذاب بود و اماده ست اما هیچ جوری نمیتونم‌ با اتود یک کارکاسی ارتباط برقرار کنم 🙄 حالا این به کنار. 
چیزی که نمیتونم باهاش کنار بیام و اذیتم میکنه و باورش سخته اینه که من نسبت به سال گذشته خیلی پسرفت کردم تو موسیقی. دستم تحلیل رفته ،ظرافت نواختنم کم شده و پینه ها ی انگشتام هم تقریبا رفته. شونه دردی که قبلنا بعد چهار پنج ساعت نواختن سراغم میومد الان بعد یکی دوساعت به اوج خودش میرسه .
و این سخته. اما باید بپذیرم‌. باید بپذیرم و دوباره به خودم دست پیدا کنم و با حوصله این راه رو طی کنم. اینکه غد بازی دربیارم و بخوام یه اهنگ تند رو با سرعت ۱۶۰ بزنم و نصف نت هاش بپره و صداش در نیاد فقط و فقط به خودم و دستم و اعتماد به نفسم اسیب میزنه ! باید مثل بچه ی ادم سرعت رو بیارم پایین و پله پله خودم رو بکشم بالا!
سرزنش خودم فایده نداره و به هر حال کاریه که شده.
باید این ضعف تکنیکی رو برطرف کنم.
و خوب این معادل اینه که چند ماه از اهنگای جذاب دوری کنم و فقط بچسبم به نواختن گام و اتود تا دستام‌برگرده به قدرت قبلی و بعد بتونم هر چی خواستم بزنم.
بچه ها! گیتار خیلی ساز بی معرفتیه ! اگه ولش کنید اون هم ولتون میکنه ! اینو همش استادم می گفت و الان درکش میکنم...
من سر رشته ی زیادی از بقیه ساز ها ندارم. اما میدونم گیتار اصلا اسون نیست ! عشق میخواد ! صبر میخواد ! پشتکار میخواد! انتهای گیتار زدن چند تا اهنگ از چند تا خواننده ی معروف نیست! حتی اون دوتا اهنگی که پست کردم‌براتون هیچ جایگاهی تقریبا نداره و چیز خیلی پیش پا افتاده ایه ! بار ها برای خودم پیش اومده که اهنگی رو دوماه تمام روزی سه ساعت روش وقت گذاشتم که درش بیارم ! 
عشق میخواد گیتار ! 
سخته ولی می ارزه ! به قول آنا ویدوویک (یه نوازنده درجه ۱ ) گیتار سازیه که بغلش میکنی و قلبت بهش نزدیکه!
من تمام این سختی ها رو به جون میخرم و دوباره جایگاه خودم رو پیدا میکنم‌
خیلی بهم گفتین که دوباره ویدیوی گیتار بذارم . به خدا هیچ‌آهنگ کلاسیکی آماده ندارم فعلا و فقط دارم یه سری تمرین واسه تقویت دستم انجام میدم.‌ 
به زودی براتون خواهم گذاشت 👍
حتی شده از تمریناتم که انگیزه بگیرم 👍



۳ نظر

ازدواج !!!

قبل از اینکه شروع کنم خواستم خواهش کنم که حتما حتما حتما نظراتتون رو برام بنویسید :)

بچه ها یکی از موضوعاتی که مدتیه ذهنم رو مشغول کرده ازدواجه! چون توی فامیلی زندگی میکنم که میدونم همه تا یکی دوسال دیگه برام عقل کل میشن و میخوان آستین بالا بزنن. تصور کنین بهم میگن لاغر شو وگرنه ازدواجت سخت میشه 😶این هم برای من تنفر برانگیز ترین فکر ممکنه !دو نفر بدون شناخت و صرفا به واسطه ی آشنایی خانواده ها مجبور بشن سالهای سال درکنار هم زندگی کنن! این برای من مزخرف ترین چیزه ! اینکه یه کالا دیده بشم !اینکه به عقاید خودم توجه نشه و الگوی انتخاب دیگران خانواده م باشه که زمین تا آسمون افکار و رفتارمون با هم متفاوته! 

دختر عمه م سه سال از من بزرگتره و از یکی دوسال پیش همه براش استین بالا زدن و به قول خودش جوری رفتار میکنن که میخوان جنسشون رو تا روی دستشون باد نکرده بفروشن !😐 واقعا ارزش یه دختر ،یه زن اینه ؟! 

چرا توی جامعه ی ما همه فکر میکنن ازدواج سنتی نشانه ی عزت نفس دختره ؟ 🙄

من صد درصد خلاف این فکر میکنم ! از طرفی هم با دوستی بی قید و بند هم مخالفم! اما اعتقادم اینه که همسر آینده م رو باید خودم از محیط کارم انتخاب کنم و مدتی بشناسمش و محترمانه به خانواده معرفی کنم. از نظر من راه منطقی اینه !

شاید باورتون نشه بچه ها قبل عید یه کاری داشتم و توی کوچه پس کوچه های رشت گم شده بودم و خیابون اصلی رو پیدا نمیکردم. یه خانومی همسن مامانم رو دیدم گفتم از کدوم طرف برم‌.گفت همراه من بیا منم دارم سر خیابون میرم. شاید کمتر از پنج دقیقه با هم هم کلام بودیم. سرکوچه که رسیدیم برگشت نگام کرد و گفت : زای ( بچه ) تو چقد خوشگلی !مجردی؟!عروس من میشی ؟ 😐

احساس کردم زنه اگر میخواست برای خودش کفش بخره بیشتر ازین وقت میذاشت.

این مسئله برای من که توی یه خانواده تقریبا سنتی زندگی میکنم یه معضل خیلی خیلی بزرگه. کم ندیدم ازدواج های این شکلی رو ! و تدوام زوری اون ازدواج  و عقیده ی اینکه درصد موفقیت این ازدواجا بیشتره !

به نظر من ازدواج سنتی و در خیلی مواقع زود برای دختر ها مخربه !پسر ها رو نمیدونم ! اما واسه دخترها خوب میفهمم! برای یه دختری که چشم انداز بزرگی برای اینده ش داره این میتونه بزرگترین سد موفقیتش در  یه خانواده سنتی باشه. چرا که در قدم اول که دختر تسلیم ازدواج سنتی با فردی که نمیشناسه میشه یعنی در ادامه ی مسیر هم تسلیم شده ست! بعدش انتظار زود بچه دار شدن دارن ! بعدش انتظار رفت و روب و خانه داری و کم کم دختر درگیر بچه ی دوم و شوهرداری و خانه داری میشه و از محیط درس و دانشگاه فاصله میگیره و کم کم رویاهاش دور میشن و با این تفکر که بهشت زیر پای مادران هست روز به روز فداکاری بیشتری میکنه و بیشتر تخریب میشه! 

انقدرررر در اطرافم دیده م که اینقدر قاطعانه جواب میدم !

احساس میکنم ازدواج نیمه مدرن (😁) خیلی خیلی منطقی تر باشه ! حداقل اینکه میدونی چند چندی !نه؟!

بچه ها!بیاین در این مورد بحث کنیم لطفا!منتظرم! 

۱۲ نظر

خونه ی عمه ( رمز 1234)

خوب بالاخره اومدم که بنویسم :) حالم بهتره بچه ها :) احساس میکنم خز بازی درآورم که عکس سرم و ازینچیزا گذاشتم :)

جریان از این قرار بود که من قرار شد اخر هفته برم خونه ی عمه اینا بمونم . خونه عمه اینا یه روستای خیلی نزدیک به شهره ( حدود 5 دقیقه ) که بسیار جای با صفا و مناسب زندگیه. هم به شهر نزدیکه و اگر چیزی احتیاج داشتی میتونی سریع بری هم اینکه تقریبا به دور از آلودگی و باصفاست. خونه مامانبزرگم هم نزدیک خونه ی عمه ست با یکم فاصله. خلاصه اینکه عمه مدت ها اصرار میکرد برم خونه شون اما خوب من درگیر کنکور بودم و اعصاب نداشتم و مشکلاتم با بابا داشت کلافه م میکرد. درنتیجه نرفتم. حالا که این مسائل حل شده بود کاملا احساس کردم "عمه ی خون ام " اومده پایین و باید یکم عمه به خودم تزریق کنم ! خلاصه اینکه روانه شدم به سمت خونه ی عمه. ما تو رشت زندگی میکنیم و عمه اینا نزدیک یه شهر دیگه که با رشت حدود 40 دقیقه فاصله داره. وقتی رسیدیم اون شهر اول رفتیم یه سر خونه ی بابابزرگم بزنیم . به هیچ وجه اعصابش رو ندارم ! به هییییچ وجه !

دوباره بحث زمین و کلاه گذاشتن سر بابای من !برای اینکه راحت بتونه حرفاش رو بزنه زنگ زد به عمم و گفت اونا هم بیان اینجا ! حالا من شب خونه ی اونا دعوت بودم ! عمه هم از ترس و با اعصاب گند زده شده همراه با دختر عمه ها اومد. خلاصه اینکه پدربزرگ مهمونی ما رو هم بهم زد و باز دوبارره افتاد به جون بابای من سر زمین ! که تو بیا زمین م ( عموم ) رو متری فلان قدر که 100 تومن بالای قیمت بود بخر چون برادرته ! یعنی بابای من مجبور بود 10میلیون اضافه تر واسه حفظ برادری بده :(

و مادربزرگم هم که خود خود شیطانه هم سعی در راضی کردن بابا داشت ! بابام یهو وسطش خداروشکر حرف خودش رو زد و گفت شما بین ما فرق میذارید و فکر میکنین مادربزرگم چه جوابی داد ؟؟؟؟؟ باید از جیب اونکه بیشتر داره زد :/// خداییش کجاش شبیه مادر هاست ؟؟!!!

خلاصه تا اخر شب پدربزرگم گند زد به اعصاب همه و شبمون رو خراب ! اما من اخر شب روانه شدم خونه ی عمه و تا فردا ظهرش بودم ! خیلی اصرار کردن بیشتر بمونم اما باید میرفتم خونه ی اون یکی مادربزرگم که از عید نرفته بودم !

خونه ی عمهههههه حساااااابیییی خوش گذشت ! خیلی خیلی زیاد ! تا بوق سگ با دختر عمه گفتم و خندیدیم و چرت و پرت گفتیم ! پفک و بستنی چه شود ! اونم یک شب ! تا خود صبح زیر پنکه دری وری گفتیم و کمی هم خوابیدیم! صبح بسی درمیان مرغ ها و خروس ها و اردک ها و گاو های توی طویله گشتیم و خوش گذراندیم ! نیمرویی مشت بر بدن زدیم و با رب عمه پز برگشتیم به خانه!

خلاصه اینکه مامان اعتقاد داره من انقدر تو مرغ و خروسا گشتم و زیر پنکه بود م مریض شدم . چون حق با اونه محیط محیط آلوده ای بود و خوب دست به در و دیوار زدن طویله و مرغ دونی هم کار عاقلانه ای نبود! اونم وقتی که همسایه و دارسایه همش میچرخن اون ورا و منم که حساااااااسسسس :)))))

اما باز هم میرم ! این هفته احتمالا برم دوباره ! خیلی خوش گذشت خیلی زیاد!!!!

+ عمه خیلییییی خیلیییییی حالش بهتره ! یادتونه چقدر ناله میکردم ؟! خداروشکر از اون ناله ها هیچ خبری نیست چون اوضاع رو به بهبودیه تمامه !

+ این اهنگ رو تازه کشف کردم ، عالیه!!! افتادم رو گیتار تا د رش بیارم !

 

 

 

 

 

 

۲ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان