خونه ی عمه ( رمز 1234)

خوب بالاخره اومدم که بنویسم :) حالم بهتره بچه ها :) احساس میکنم خز بازی درآورم که عکس سرم و ازینچیزا گذاشتم :)

جریان از این قرار بود که من قرار شد اخر هفته برم خونه ی عمه اینا بمونم . خونه عمه اینا یه روستای خیلی نزدیک به شهره ( حدود 5 دقیقه ) که بسیار جای با صفا و مناسب زندگیه. هم به شهر نزدیکه و اگر چیزی احتیاج داشتی میتونی سریع بری هم اینکه تقریبا به دور از آلودگی و باصفاست. خونه مامانبزرگم هم نزدیک خونه ی عمه ست با یکم فاصله. خلاصه اینکه عمه مدت ها اصرار میکرد برم خونه شون اما خوب من درگیر کنکور بودم و اعصاب نداشتم و مشکلاتم با بابا داشت کلافه م میکرد. درنتیجه نرفتم. حالا که این مسائل حل شده بود کاملا احساس کردم "عمه ی خون ام " اومده پایین و باید یکم عمه به خودم تزریق کنم ! خلاصه اینکه روانه شدم به سمت خونه ی عمه. ما تو رشت زندگی میکنیم و عمه اینا نزدیک یه شهر دیگه که با رشت حدود 40 دقیقه فاصله داره. وقتی رسیدیم اون شهر اول رفتیم یه سر خونه ی بابابزرگم بزنیم . به هیچ وجه اعصابش رو ندارم ! به هییییچ وجه !

دوباره بحث زمین و کلاه گذاشتن سر بابای من !برای اینکه راحت بتونه حرفاش رو بزنه زنگ زد به عمم و گفت اونا هم بیان اینجا ! حالا من شب خونه ی اونا دعوت بودم ! عمه هم از ترس و با اعصاب گند زده شده همراه با دختر عمه ها اومد. خلاصه اینکه پدربزرگ مهمونی ما رو هم بهم زد و باز دوبارره افتاد به جون بابای من سر زمین ! که تو بیا زمین م ( عموم ) رو متری فلان قدر که 100 تومن بالای قیمت بود بخر چون برادرته ! یعنی بابای من مجبور بود 10میلیون اضافه تر واسه حفظ برادری بده :(

و مادربزرگم هم که خود خود شیطانه هم سعی در راضی کردن بابا داشت ! بابام یهو وسطش خداروشکر حرف خودش رو زد و گفت شما بین ما فرق میذارید و فکر میکنین مادربزرگم چه جوابی داد ؟؟؟؟؟ باید از جیب اونکه بیشتر داره زد :/// خداییش کجاش شبیه مادر هاست ؟؟!!!

خلاصه تا اخر شب پدربزرگم گند زد به اعصاب همه و شبمون رو خراب ! اما من اخر شب روانه شدم خونه ی عمه و تا فردا ظهرش بودم ! خیلی اصرار کردن بیشتر بمونم اما باید میرفتم خونه ی اون یکی مادربزرگم که از عید نرفته بودم !

خونه ی عمهههههه حساااااابیییی خوش گذشت ! خیلی خیلی زیاد ! تا بوق سگ با دختر عمه گفتم و خندیدیم و چرت و پرت گفتیم ! پفک و بستنی چه شود ! اونم یک شب ! تا خود صبح زیر پنکه دری وری گفتیم و کمی هم خوابیدیم! صبح بسی درمیان مرغ ها و خروس ها و اردک ها و گاو های توی طویله گشتیم و خوش گذراندیم ! نیمرویی مشت بر بدن زدیم و با رب عمه پز برگشتیم به خانه!

خلاصه اینکه مامان اعتقاد داره من انقدر تو مرغ و خروسا گشتم و زیر پنکه بود م مریض شدم . چون حق با اونه محیط محیط آلوده ای بود و خوب دست به در و دیوار زدن طویله و مرغ دونی هم کار عاقلانه ای نبود! اونم وقتی که همسایه و دارسایه همش میچرخن اون ورا و منم که حساااااااسسسس :)))))

اما باز هم میرم ! این هفته احتمالا برم دوباره ! خیلی خوش گذشت خیلی زیاد!!!!

+ عمه خیلییییی خیلیییییی حالش بهتره ! یادتونه چقدر ناله میکردم ؟! خداروشکر از اون ناله ها هیچ خبری نیست چون اوضاع رو به بهبودیه تمامه !

+ این اهنگ رو تازه کشف کردم ، عالیه!!! افتادم رو گیتار تا د رش بیارم !

 

 

 

 

 

 

۲ نظر
نباتِ خدا
۰۱ مرداد ۱۳:۵۲
یادت رفت خصوصیش کنی؟ :)
خوبی عزیزم؟
من هنوز رژیم و ورزش رو شروع نکردم :/
دیوانه شدم از دست این نبات شکمو! 

پاسخ :

سلام عزیزم 
اوه ممنون که گفتی یادم رفت 
نگران نباش من هم با اینکه شروع کردم دوهفته پیش انقدر بالا پایین داشت که وزنم ثابت موند
تازه دیروز رفتم دکتر تغذیه رژیم جدید گرفتم که ببینم چی میشه دیگه 
خورشید :)
۰۱ مرداد ۱۷:۰۲
خوب نوشتی و توصیف کردی
پفک و بستنی نوش جانت

پاسخ :

ممنون خورشید خانم 
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان