اصلا حوصله ی خودمم ندارم و دوست دارم آزمون فردا کنسل شه !!!!
ایشالله بشه !!!!
میشه خدا یعنی ؟!!!
دوست دارم فردا رو تا لنگ ظهر بخوابم...!
+ از اینکه به 17 تکه ی نا مساوی به دست مامان تبدیل بشم جرئت نمی کنم آزمون فردا رو جیم بزنم:/ ولی خداییش فردا حوصله آزمون نیست.اونم بعد یه هفته قطعی اینترنت که دسترسی من رو به خیلی از منابعم قطع کرد :/ تازه همین دیروز فهمیدم که اگه آدرس سایت های ایرانی رو بزنی باز میشن ! فکر میکردم همه قطعن !
یادم باشه آدرس ها رو بوکمارک کنم ازین به بعد :/
خلاصه اینکه حوصله ی آزمون فردا نیست و ملالی هم نیست اگر گند بزنم. همینقدر ریلکس. میخوام بعد از دوماه استرس و خرخونی یه روز هم باشه که بیخیالی عالم وجودم رو بگیره :/
+ سایت ایرانی ها وصل میشه ولی چرا نمیشه چیزی دانلود کرد ؟!!!!!! راهی بلدید شما ؟!!!
+ اینترنت هم بردارید ملی کنید ! نو آفنس اصلا!!!! به خدا اگه اکسیژن هم الان ازمون بگیرید من شکایتی ندارم ! راحت میگیرم میمیرم ! دیگه از این زندگی که هر لحظه" سرکنگبین صفرا می افزاید" که بهتره ، نیست ؟!!!
دلم خیلی گرفته.از خیلی چیزا. از این که مستقل نیستم.از اینکه دخترم و وقتی حرف از استقلال میشه همه برای یک دختر اون رو به معنی ازدواج میدونن...
وقتی به پدرم میگم من این عقیده رو در این مورد دارم و میگه وقتی تو خونه ی من هستی نمیتونی هر جور دلت خواست فکر کنی هر وقت رفتی سر خونه زندگی خودت هر کار خواستی بکن.
غم همه وجودم رو میگیره وقتی بهم میگن لاغر کن وگرنه کسی نمیگیرتت(از گفته های پدر ) !یا پشت کنکور بمونی سنت میره بالا(پدر بزرگ) !
و من این وسط به حال خودم افسوس میخورم...
برام سخته زندگی توی خانواده با دیدگاه سنتی. هر چند از بیرون شاید خیلی روشنفکر ومدرن به نظر برسن خانواده م اما از درون ...
حرفای امروز مامان خیلی اذیتم کرد. وقتی داشت توجیهم میکرد که ازدواج سنتی خوبه. هرچند کرم از خودم بود که راجع به ازدواج خودش پرسیدم. پرسیدم چطور سر دو هفته بله رو گفتی و عقد کردین ؟ اصلا چطور بابا رو میشناختی ؟ گفت پدربزرگم تحقیق کرد !گفتم تو دو هفته ؟؟؟؟؟!!!! گفت مگه الان ها چجوریه !درستش همینه دیگه !
هیوا زودتر دمت رو بذار رو کولت و بروووووو ! خطرناکه بین این تفکرات زندگی کردن!
بارون سه روزه که مهمون شده... ازون بارون های قشنگ...نه از اون سوسول ها دو دقه چیک چیک میبارن و میرن! یه جورایی مثل سردوش سوبان (:/)
و من هم که عاشق این حالتم ♡ صبح بعد از باشگاه راهم رو کج کردم و یکم زیر بارون قدم زدم. سردم شد، تا زانوهام خیس آب شد ،عینکم مدام بخار میزد وچترم سعی داشت در مقابل باد مقاومت کنه. از تکتکش لذت بردم .ای کاش همون موقع چترم رو میبستم و یه کله تا خونه زیر بارون می دویدم *-*
+ دو هفته ست از رقص اومدم ایروبیک و مربیم رو بی نهایت دوسش دارم.هر چند دوست داشتن خیلی مقوله ی ترسناکی برای من که خیلی زود وابسته میشم هستش. اما واقعا دوست دارم این بار حتی اگر وابسته میشم هم ادامه بدم. دارم از این مربی نتیجه میگیرم آخه....
+ بنزین...!چی بنویسم ؟! از بدبختی مردم ؟از آشوبی که تو شهر بود یا اینترنتی که وصل نمیشه و کارمون رو لنگ کرده ؟! هعیییی...در این مورد اصلا دیگه حرفم نمیاد.یه این نیز بگذرد میگم و از این پهلو به اون پهلو میشم :)
همیشه عربی برام مثل یه کابوس بود و تو کنکور 97 فقط بیست درصد جواب دادم.اندک اعتمادی در وجود خودم احساس نمیکردم اما برای کنکور 98 چون عربیم داغون بود با یکی از دوستام پیش اقای چ کلاس رفتیم.
بچه ها ترجیح میدادن سال کنکور اکثرا کلاس اقای چ نرن . چون مفهومی درس میداد و تکلیف خیلی میداد و دیر ازش نتیجه میگرفتی !!!! و ترجیح میدادن 10 جلسه با اقای سین که کاملا حفظی و کنکوری کار میکنه بردارن و خدای عربی بشن ! و تا اخر سال هم سعی داشتن که من رو قانع کنن اشتباه کردم.
اما جالب اینجا بود کهکلاس اقای سین قبل ترم یک تموم شد و من تا خود هفته ی کنکور کلاس اقای چ رو رفتم. تا ترم یک که بچه ها خدای عربی (!) شده بودن من نهایتا در حد چهل پنجاه بودم!
اما ماه های آخر تفاوت اشکار شد وورق برگشت ! بچه های اقای سین به شدت عربیشون افت کرد چون چندین ماه از کلاسشون گذشته بود و توی ماه های اخر جای زیادی برای حفظیات عربی باقی نمیموند !
اما اقای چ آجر آجر یا بهتره بگم مولکول مولکول عربی من رو چیده بود و باعث شده بود من احساس خنگیم رو فراموش کنم و تلاش کنم. این موضوع باعث شد من عربیم رو توکنکور 71 بزنم. با اینکه واقعا بالای هشتاد هم میشد اما من از خودم انتظار کمی داشتم و این شد .
تا خود ازمون قبلی گزینه دو من لای کتاب عربی رو وا نکردم و بااطلاعات قبلی عربی رو 84 جواب دادم !!!!!! و اینجاست که دوست دارم دست اقای چ رو ببوسم. درس بزرگی بهم داد.... اجر اجر مولکول مولکول بچین !شاید دیوارت دیرتر بالا بره!ولی قطعا محکم تر خواهد بود !
و من انقدر جو گیر شدم که تصمیم گرفتم عربی رو به عنوان زبان سوم یاد بگیرم !چندروزیه چند تا ویدئوی لیسنیگ ریختم توگوشی و روزی نهایتا یه ربع گوش میدم وواقعا برام جذاب شده! و اینجاست که ادم احساس قدرت میکنه که نقطه ی ضعفش دیگه داره تبدیل به نقطه قوتش میشه!!!
شاید یادگیری حرفه ای عربی اتلاف وقت به نظر برسه. ولی من همین حالاشم کم وقت تلف نمیکنم!یکم ازین اتلافی ها رو میدم به عربی :) حداقلش اینه که هر روز درس بزرگی که از آقای چ گرفتم برام تداعی میشه ♡
+ دوباره دکتر رژیمم رو عوض کردم چون روی رفتن پیش قبلیا رو نداشتم !!!! خدا کنه این یکی رودیگه عوض نکنم !!!!
+ افسانه ی نوکدو رو گذاشتم کنار و از شدت کلیشه ای بودن و ماست بودنش واقعا حالم ازش بهم میخوره. چند قسمت اولش واقعا قشنگ بوداما الان خوشم نمیاد .
+ عوضش این وگاباند !!!عاولیههههههه!چقدراین سریال قشنگ و قویه ! اولین باره یه فیلم تو این ژانرمیبینم و دلم پر میکشهههه!
*اوپن فایر یکی از موسیقی های فوق العاده ی این سریاله ♡
+به ماساژ احتیاج دارم اما هیچکس ماساژم نمیده :/ فوراور الون :/
به شدت دارم مقاومت میکنم . دربرابر درس خوندن ،رعایت رژیم و ورزش کردن !!!
صبح یه ساعت رفتم پیاده روی و ذره ای از انرژی های منفیم کم نشد و منظریه برام اون منظریه ی سابق نبود:/بدیش این بود که من توی این خیابون لعنتی خاطره خوب زیاد دارم.خاطرات خوب تو روزای سخت. اما الان دارم دوباره اونجا تو روزای سخت قدم میزنم بدون اینکه هیچ خاطره ای برای ثبت داشته باشم. هیچی !هیچ !هیچ!
زندگی یکنواختی که دوساله باهامه و قراره یه سال دیگه هم باشه.کتابای تکراری،احساس تکراری،وزن تکراری،سرزنش های تکراری و همون پوچی تکراری. نمیدونم چرا چند روزه انقدر خستم.ببخشید حال شما هم بد میکنم.
کم نیاوردم . فقط خستم. خدایا کمکم کن صبح که بیدار میشم این خستگی جسمی و روحی از تنم جدا شه.
+ حالا که مربیمون مریض شده و قراره یکی از بچه ها جاش تمرین بده تصمیم گرفتم نرم. در واقع بهانه کردم برای خودم. اما ته ته دلم میدونم خیلی وقته که نمیخوام دیگه برم. از اولشم رقص برای یه آدم با چندین کیلو اضافه وزن لقمه ی بزرگتر از دهنش بود. پر انرژی شروعش کردم و کم کم گذاشتم کنار.مثل 99 درصد کارام ! اما این بار پشیمون نیستم. باید میذاشتمش کنار تا حال بدم رو بدتر نکنه.
+با نرگس حرف زدم. اروم تر شدم وقتی دیدم یکی از بهترین دوستام هم تقریبا همین چیزا رو داره تجربه میکنه و میجنگه باهاش. بهم گفت بریم باشگاه و با اکراه تمام قبول کردم. نرگس اضافه وزن زیادی نداره و برام عجیب بود معذب بودنم تو باشگاه رو درک میکنه !شاید هم نمیکنه و میخواست من رو اروم کنه ! لما قبول کردم بریم. چون حس میکنم کنار نرگس کمتر احساس left out بودن خواهم کرد و همش نرگس پشتم درمیاد. و میدونم مواظبم خواهد بود.
ای کاش میتونستم این سه هفته رو به عقب برگردونم...
فردا قرار نیست ازمون خوبی بشه...
اما نا امید نمیشم...
+دفعه پیش جوری درس خوندم انگار چیزی بلد نیستم و خیلی خوب امتحان دادم.اینبار جوری درس خوندم انگار همه چی رو بلدم و شب قبل از ازمون ذره ای ارامش ندارم.
+نتونستم خوب درس بخونم. در واقع انگار نخواستم. باید بخوام . باید بشه...
مثل چی ازکارنامه ی اعمال جمعم میترسم.
یک دهم ازمون قبلی هم درس نخوندم ...
جو گیر شدم... دهنم سرویس شده ....
نمیگم از ازمون بعدی دوباره میخونم و از این خزعبلات... همین ازمون امیدوارم بتونم تا 9 صبح جمعه گندی که زدم رو یکم جمع و جور کنم ...
این day dream های بیخودی گند داره میزنه به زندگیم...
با خودم میگم سومین کنکورت میشه 99 !باید جایی قبول شی که ارزشش رو داشته باشه!بد میگم ؟
من برم گوشه ی تنهایی خود غرق شوم ...
استرس استرس...
عصبانیم از خودم ....