چون که هر خواستنی عین توانایی نیست...

زنگ زدم به بابا پرسیدم کجاست؟ گفت درمانگاه و هنوز نوبت عمه نشده و احتمالا کار تا یک ساعت دیگر هم طول میکشد.
امروز قرار است جواب آزمایش هایش را نشان بدهد و اکوی قلب بگیرد.چند چیز که نمی دانم چیست پایین آمده و می گویند که خوب است اما هنوز به دکتر نشان نداده اند.عمه ام خیلی ذوق داشت.
حوصله درس نداشتم.وب گردی کردم. در واقع چند وب پیدا کرده ام که نوشته هایش بهم آرامش می دهد.
نمی دانم زمان چگونه گذشت اما صدای بالا رفتن در پارکینگ به گوش رسید و این یعنی دختر عمه و پدرم آمدند. دختر عمه ام تا فردا خانه ی ماست تا صبح برود تاییدیه نمی دانم چه را برای نسخه های شیمی درمانی عمه ام بگیرد.
اول دختر عمه ام آمد و دیدم پلاستیکی پر از مدارک دارد.یکی از بدترین تجارب سرطان انباشته شدن پلاستیک مدارک و آزمایشاتی هست که آدم هیچ ازش نمی فهمد،فقط میداند که یک مرگش هست.‌‌.. هر چه به عکس ها و آزمایشات کوفت و زهر مار نگاه میکنی نمیدانی چه چیز آن ها را از نرمال بودن خارج کرده و باید صبر کنی تا پزشک توضیح دهد.تهش هم میدانی که پزشک همه چیز را نگفته و بیماری را در حد فهم کج و کوله ی بیمار از بیماری توصیف کرده و امید می‌دهد!مانند کودکی که زمین می افتد و مادر میگوید زمین بد!پلاستیک را ازش گرفتم تا مدارک را نگاه کنم. اما می دانستم که نباید زیاد کنکاش کنم ،چون مامان خوشش نمی آید. از وقتی افسردگی گرفتم دوست دارد اصلا به این چیز ها فکر نکنم تا حالم بدتر نشود. روزی هم که خبر بیماری عمه ام را شنیدم کلی با من صحبت کرد که نباید رویت تاثیر بگذارد.چون میداند چقدر عمه ام‌ را دوست دارم ! بارها به عمه ام گفته ام که در حقت جفا شده عمه شدی!تو باید خاله ام می شد. بگذریم. پلاستیک را باز کردم و پرسیدم دکتر چه گفت؟ با شدت دردی که از گریه میگذرد و به تلخ خند می رسد گفت دریچه ی قلبش هم گشاد هست!دکتر گفت ببینیم چه شود اگر لازم بود باید دریچه را تعویض کند !هیوا!خسته شدم!دیگر حوصله ی این زندگی را ندارم!دوست دارم بمیرم!
مدارک را توی پلاستیک گذاشتم.از وقتی که شنیدم عمه ام بیمار است کرم غم از درون دارد متلاشی ام میکند. اما چه کنم ...؟به دختر عمه ام نیرو میدهم.دیگر نخواستم توی پلاستیک کنکاش کنم. چون بدین معنا بود که من هم استرس دارم!من هم نگرانم!دوست نداشتم این احساس را انتقال دهم..‌.
ساعتی گذشت و شام خوردیم ... 
وقتی دختر عمه ام در آشپزخانه بود دست در پلاستیک کردم. اکوی قلب بیرون آمد.نگاهی به نتیجه انداختم. اندکی از چیزهای پزشکی سَرم می شود. فقط چشمم به واژه ی بُلد شده ی SEVERE‌ که همین طور پر رنگ و با حروف بزرگ نوشته شده بود افتاد. هیچی پس!قمر در عقرب است اوضاع !ادامه ندادم و نتیجه آزمایش را گذاشتم سرجایش...
آب که از سر بگذرد چه یک وجب باشد چه ده وجب....
اگر قرار بر خوب شدن باشد می شود و اگر نه خیر...
فعلا که انسانیم و درگیر جبر تقدیر...
با خودم میگویم ای کاش در توانم بود کاری برای خوب شدنش کنم...
مصمم تر شدم برای راهم...
و از آن ساعت با خود تکرار میکنم :
"سرطان" خانمان سوز است...

۳ نظر

می نوشم و می نوشم و می نوشم...




Yo bebo y bebo y bebo para olvidarte 

می نوشم و می نوشم و می نوشم تا اینکه فراموشت کنم


Yo duermo y duermo y duermo para no pensar

 میخوابم و میخوابم و میخوابم، چونکه تو خواب بهت فکر نمیکنم


Maldito mundo

 لعنت به دنیا


Vivir para pagar por el pecado de amarte

 زندگی میکنم تا تاوان دوست داشتن تو رو بپردازم


Maldita tú

 لعنت بهت


Suéltame

 راحتم بذار


Te digo que vida no tengo

 بهت میگم که زندگی ندارم


Y es por tu culpa

 و اینا همش دلیلش تویی


Las noches igual que los días

 شبهام شبیه روزامن


De soledad

 پر از تنهایی


Oh Dios mío

 اوه، خدای من


Ayúdame para matar este amor

 کمکم کن که این عشقو از بین ببرم


Que está en mi corazón

 این چیزی که تو قلبمه


Bendito Dios

 ای خدای مقدس


Sálvame

 نجاتم بده


Solo caminando en el camino de este mundo

 تنهایی توی جاده ی این دنیا راه میرم


Y no tengo más fuerza para luchar

 دیگه بیشتر از این قدرت جنگیدن ندارم


Yo pensaba que amarte fue el remedio del dolor

 فکر میکردم عاشق تو بودن درد رو تسکین میده


Pero el dolor se hizo grande más y más

 ولی درد من بزرگ و بزرگ تر شد


Te dejo para siempre, vida mía, no te olvides

 من تو رو برای همیشه ترک میکنم، زندگی من، هیچوقت فراموش نکن


Que soy hombre que existe para ti

 که من کسی ام که بخاطر تو وجود داشت


Y el cante de mi vida te regalo para siempre

 ترانه زندگیمو بهت تقدیم میکنم، برای همیشه


Hasta que llegue el día del morir

 تا روزی که روز مرگم فرا برسه


Solo caminando en el camino de este mundo

 تنهایی توی جاده ی این دنیا راه میرم


Y no tengo más fuerza para luchar

 دیگه بیشتر از این قدرت جنگیدن ندارم


Yo pensaba que amarte fue el remedio del dolor

 فکر میکردم عاشق تو بودن درد رو تسکین میده


Pero el dolor se hizo grande más y más

 ولی درد من بزرگ و بزرگ تر شد


Te dejo para siempre, vida mía, no te olvides

 من تو رو برای همیشه ترک میکنم، زندگی من، هیچوقت فراموش نکن


Que soy hombre que existe para ti

 که من کسی ام که بخاطر تو وجود داشت


Y el cante de mi vida te regalo para siempre

 ترانه زندگیمو بهت تقدیم میکنم، برای همیشه


Hasta que llegue el día del morir

 تا روزی که روز مرگم فرا برسه


Te dejo para siempre, vida mía, no te olvides

 من تو رو برای همیشه ترک میکنم، زندگی من، هیچوقت فراموش نکن


Que soy hombre que existe para ti

  من کسی ام که بخاطر تو وجود داشت


Y el cante de mi vida te regalo para siempre

 ترانه زندگیمو بهت تقدیم میکنم، برای همیشه


Hasta que llegue el día del morir

تا روزی که روز مرگم فرا برسه

۱ نظر

سالها رفت و هنوز...

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست …


قیصر امین پور

۳ نظر

آری شود ولیک به خون جگر شود...

از ساعت سه بعد از ظهر که با سوزش معده شدید از خواب پریدم تا خود الان حال خوبی ندارم.

دو دو تا چهار تا کردم. 89 روز خیلی خیلی سخت و نفس گیری پیش رومه.( میتونم یه کم از حال بدم هم گردن این بندازم)

فکر کردم که توی این 89 روز پارسال چه اشتباهی کردم که تکرار نکنم؟!!!! هر چی فکر کردم به چیزی نرسیدم! چون من هیچ کاری نکرده بودم! آخه حتی یه اشتباه ! آخه حتی یکی هم ندارم که بخوام ازش درس بگیرم؟!!! به معنای واقعی کلمه فهمیدم هیچ کاری نکردن از کاری کردن و شکست خوردن خیلیییییی خیلیییییی بدتره.

دوست ندارم عقب بکشم!

دوست دارم به این فکر کنم که این 89 روز آخرین 89 روزیه که من با این کتابا سر و کار دارم و دلم قطعا براشون تنگ خواهد شد!

وقتی نگاه به گیتار خاک خوردم میوفتم فکر میکنم که چقدر دوست دارم دوباره با آسودگی خاطر و بدون عذاب وجدان روزی ساعت ها بزنمش!

دعا کنید برام که اونقدر انرژی و پشتکار داشته باشم!


این آهنگ با اینکه غم انگیزه خیلی حالم رو خوب میکنه...  

yasmin_levy_laalegria

شروعی دوباره

عد از چند سال دوباره شروع به وبلاگ نویسی کردم.

می نویسم چون که می دونم نه من خواننده های این مطلب رو میشناسم نه اون ها من رو. پس دوست دارم بدون هیچ گونه قضاوتی حرف همدیگر رو بشنویم و به هم دیگر کمک کنیم , بدون اینکه کوچکترین چیزی از هم بدونیم.

توی این یک سال فکر کنم بیشتر از تعداد روزها من شروع دوباره داشتم. خسته شدم.خسته شدم از شروع هایی که حتی لیاقت شروع بودن رو نداشتن. یا شاید هم من لیاقت شروع دوباره رو نداشتم.

از هدف نامشخصی که آزارم می داد و هیچ امیدی که توی وجودم نبود.

من از یه آدم بلند پرواز و با پشتکار تبدیل شدم به یه آدم بخور و بخواب و بی هدف.

خلاصه آره. رسیدم به جایی که نه نها توانایی های خدادادیم جوابگوی نیازم نبود بلکه شده بود ( و کماکان هست) آینه ی دق ام.

تا اون جایی که من حس کنم به عنوان یک آدم 19 ساله به معنای واقعی کلمه "هیچی نیستم".

فقط من بودم و روزی دوتا قرص فلوکستین 20 که حالا ببینیم روم تاثیر گذاره یا نه.

خلاصه گذشت و گذشت....

حال روحیم بهتر شد اما دقیقا روز تولدم و سال 97 , خبری رو شنیدم که حاضر بودم نصف عمرم رو بدم و هیچ وقت اون خبر رو نشنوم.

" عمم سرطان گرفت"

کوتاه و دردآور...

و دوباره به یادم انداخت که این بیماری ژنتیکی که امانمون رو بریده همین نزدیکیاست ها!

شاید وقتی عمه ی دیگم چند سال پیش به خاطر سرطان دیر تشخیص داده شده فوت کرد هیچ وقت این عمم فکر نمی کرد که یه روز خودش این بیماری رو بگیره و زمانی متوجه بشه که متاستاز کرده.

من حدودا دو ماه خیلی اذیت شدم. خیلی.

مدتی از تولدم گذشت و فکر کنم اواخر دی بود که خبر متاستاز عمم به گوشم رسید.اونقدری ازش اطلاعات داشتم که تا شنیدم خورد شدم.نفسم داشت بند میومد.حدودای پنج غروب بود.تنها چیزی که اون لحظه فکر کردم بهم آرامش میده زنگ زدن به خانم ز. بود.کسی که تو بدترین روزام همش بهم ایمان داشت.از ته قلبش.

بماند که حسابی ترسید.پرسیدم که خونه هست یا نه و بلافاصله رفتم پیشش. خیلی آرومم کرد خیلی...

و بعدش روزهای سختی گذشت همراه با نا امیدی و امیدواری...

خیلی پارادوکس عجیبیه.... قلبت میگه امیدوار باش اما ذهنت میگه نمیشه....

احساس میکردم تاثیر قرصام از بین رفته. دوباره شب ها خوابم نمی برد. دوباره وسواس داشتم . دوباره نمی تونستم تمرکز کنم. تجربه ی همه ی این ها برای یه پشت کنکوری خیلی وحشت آوره.مخصوصا اگر وسواس فکری دلیل مهم و اصلی قبول نشدنت بوده باشه. تازه داشت دلم آروم می شد که قرصا جواب داده و میتونم خوب درس بخونم. اما.... این اتفاقات افتاد.

توی همون گیر و دار احساس کردم دوباره هدفم رو پیدا کردم!

هدفی که هم بهم آرامش می داد!

هدفی که هم قلبم رو گرم میکرد!

من باید پزشک بشم! من باید درمان سرطان رو پیدا کنم! چون با وجودم لمسش کردم! چون شب هایی از ترس این که مبتلا بشم خوابم نمی برد! از فکر اینکه همین لحظه ممکنه اون ژن لعنتی فعال بشه و یه جایی تو بدنم شروع بشه و من نفهمم! اینکه فکر کنی اون توده ی لعنتی هست و داره کار خودشو می کنه و ندونی کجاست! این که یه خانواده نابود بشن سر همین! من از ترس ابتلا شب ها خوابم نمی برد.

به نظرم برای یه بیمار سرطانی مرگ چیز غم انگیزی نیست! فکر این که می دونی مرگ همین نزدیکیاست اما نمی دونی کی و چجوری باهاش مواجه میشی آزارت می ده. اینکه آخرین روز های عمرت به اندازه ای محتاج دیگران باشی که تو چشماشون نتونی نگاه کنی.اینکه نمی دونی کدوم بار بار آخره. اینکه بدنت روز به روز ضعیف تر بشه!

خلاصه مرگ برای یه بیمار سرطانی مثه این میمونه که یه لیوان آب رو ببری تا جلوی دهن یه بیمار مبتلا به استسقا و تا زبونش نزدیک آب میشه بکشیش عقب و بار ها این رو تکرار کنی!


من با تمام وجودم دوست دارم تلاش کنم و به هدفم برسم که اگر خدا بخواد بتونم حتی شده یک نفر رو از این بلاتکلیفی نجات بدم.
تا الان جسته گریخته رسوندم خودم رو.
اما از امروز تصمیم گرفتم بنویسم و این راه رو جدی شروع کنم و لحظاتم رو ثبت کنم.
باشد که نوشته های این هشتاد و خورده ای روز به کنکورم و اگر خدا بخواد بعدش باعث بشه هر کدوم از کسایی که میخونن این ها رو هدفشون رو پیدا کنن.

از الان آغاز شد! باشد که در پی این آغاز باشد مسیری دل انگیز به سوی هدف...
16 فروردین 98
13:22

۵ نظر

پست اول

بماند به یادگار

16 فروردین 1398


۴ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان