پنجشنبه ۲۲ اسفند ۹۸
هیچ وقت تو زندگی اولین انتخاب پدرم نبودم .همیشه ترجیح دادم که از جنبه ی مالی ازش حمایت نشم و عوضش از نظر روحی پشتم باشه...
من حتی یک بار ،حتی یک بار با پدرم درد و دل نکردم. همیشه همه چی رو ریختم توخودم و خودم با افسردگیم کناراومدم. پدرم حتی تا ماه ها خبر نداشت من هر هفته مشاوره میرم و هرماه روانپزشک و تحت درمان با دوز بالایی از فلوکستین و بوسپیرون بودم.
پدرم هیچ وقت نفهمیدم که من شب ها خوابم نمیبرد و وسط شب panic attack داشتم و تا صبح از ترس به خودم میلرزدیم.
پدرم بعد از اینکه فهمید تحت درمانم هیچ وقت ساپورتش رونشون نداد و هر بار طعنه زد که بذار کنار... حتی یک بار سعی نکرد باهام درد و دل کنه ،حتی یک بار ننشست جلوم و بگه دخترم با من حرف بزن .... حتی یک بار .... به خدا به پیر به پیغمبر حتی یک بار هم نگفت...
اما برای دختر عمه م همش بود....همش هست... همش پای درد ودل هاش میشینه ..همش ازنظر روحی ساپورتش میکنه... تمام پیام های تلگرامشون رو یواشکی خوندم... و اشک ریختم ... چرا من نه ؟ چرا برای ما اینقدر وقت و انرژی نمیذاره ؟
چون به من پول توجیبی میده دیگه در حقم پدری روتمام کرده؟
من ازش راضی نیستم... برای تمام وقت هایی که میتونست کنارم باشه و نبود. برای تمام اشک ها و سختی ها وپانیک اتک هاییی که تنهاییی تحمل کردم... برای تموم "درست میشه" های که میتونست بگه و نگفت...
الان از درون دارم اتیش میگیرم که تو این اوضاع رفته به خانوادش که شهر کناری و یکی از الوده ترین شهرهای گیلانه سر بزنه ... اون هم خانواده ای که حتی شعورشون نمیرسه بهداشت رو تو این شرایط رعایت کنن... خودش هم بدون ماسک و دستکش و الکل رفت.... من اگه چهار ماه مونده به کنکور چیزیم بشه یا مادرم یا خواهرم یا حتی خودش چیزیش بشه چه خاکی تو سرم بریزم ؟
من هیچ وقت نمیبخشمش...
هیچ وقت ....
اونقدر عصبانی و ناراحتم که ...