خواب بعد از ظهرم زهرمار شد و جیغ و داد های دختر همسایه که نمیشناسمش اما از صداش معلوم بود نهایتا چهارده پونزده سالش باشه خنجری بود و هست به قلبم.
نمیدونم چیکار کرده بود و چه اتفاقی افتاده بود اما عاجزانه داد میزد و پدرش رو التماس میکرد که کتکش نزنه. صدای کتک هاش میرسید.
دلم داشت ریش ریش میشد. میخواستم تلفن رو بردارم زنگ بزنم ۱۱۰ اما گفتم زنگ بزنم چی بگم؟ نکردم اینکارو.
نمیدونم دختره چیکار کرده بود و حق با پدر بود یا دختر. اما هیچ گاه برای من تنبیه بدنی راه پسندیده ای به حساب نمی اومد. به نظرم کتک زدن دقیقا مفهوم همون شکنجه رو داره. چطور یه پدر میتونه اینکارو با بچش کنه ؟
من خودم به شخصه کم کتک نخوردم از پدرم و بدترین خاطرات زندگیمه. یادمه یه بار انقدر خون از بینیم اومد که وحشت زده بودم . حتی الان که بزرگ شدم میبینم گاهی حتی خود پدرمم از این موضوع خجالت میکشه. کاملا تغییر کرده و این رفتارش تو تربیت خواهرم مشهوده.
ای کاش پدر و مادرا بچه شون رو حتی اگر قتل کرده باشن هم کتک نزنن... دلم ریش میشه ... هعیییی...
نظر شما چیه ؟