خوب بالاخره اومدم که بنویسم :) حالم بهتره بچه ها :) احساس میکنم خز بازی درآورم که عکس سرم و ازینچیزا گذاشتم :)
جریان از این قرار بود که من قرار شد اخر هفته برم خونه ی عمه اینا بمونم . خونه عمه اینا یه روستای خیلی نزدیک به شهره ( حدود 5 دقیقه ) که بسیار جای با صفا و مناسب زندگیه. هم به شهر نزدیکه و اگر چیزی احتیاج داشتی میتونی سریع بری هم اینکه تقریبا به دور از آلودگی و باصفاست. خونه مامانبزرگم هم نزدیک خونه ی عمه ست با یکم فاصله. خلاصه اینکه عمه مدت ها اصرار میکرد برم خونه شون اما خوب من درگیر کنکور بودم و اعصاب نداشتم و مشکلاتم با بابا داشت کلافه م میکرد. درنتیجه نرفتم. حالا که این مسائل حل شده بود کاملا احساس کردم "عمه ی خون ام " اومده پایین و باید یکم عمه به خودم تزریق کنم ! خلاصه اینکه روانه شدم به سمت خونه ی عمه. ما تو رشت زندگی میکنیم و عمه اینا نزدیک یه شهر دیگه که با رشت حدود 40 دقیقه فاصله داره. وقتی رسیدیم اون شهر اول رفتیم یه سر خونه ی بابابزرگم بزنیم . به هیچ وجه اعصابش رو ندارم ! به هییییچ وجه !
دوباره بحث زمین و کلاه گذاشتن سر بابای من !برای اینکه راحت بتونه حرفاش رو بزنه زنگ زد به عمم و گفت اونا هم بیان اینجا ! حالا من شب خونه ی اونا دعوت بودم ! عمه هم از ترس و با اعصاب گند زده شده همراه با دختر عمه ها اومد. خلاصه اینکه پدربزرگ مهمونی ما رو هم بهم زد و باز دوبارره افتاد به جون بابای من سر زمین ! که تو بیا زمین م ( عموم ) رو متری فلان قدر که 100 تومن بالای قیمت بود بخر چون برادرته ! یعنی بابای من مجبور بود 10میلیون اضافه تر واسه حفظ برادری بده :(
و مادربزرگم هم که خود خود شیطانه هم سعی در راضی کردن بابا داشت ! بابام یهو وسطش خداروشکر حرف خودش رو زد و گفت شما بین ما فرق میذارید و فکر میکنین مادربزرگم چه جوابی داد ؟؟؟؟؟ باید از جیب اونکه بیشتر داره زد :/// خداییش کجاش شبیه مادر هاست ؟؟!!!
خلاصه تا اخر شب پدربزرگم گند زد به اعصاب همه و شبمون رو خراب ! اما من اخر شب روانه شدم خونه ی عمه و تا فردا ظهرش بودم ! خیلی اصرار کردن بیشتر بمونم اما باید میرفتم خونه ی اون یکی مادربزرگم که از عید نرفته بودم !
خونه ی عمهههههه حساااااابیییی خوش گذشت ! خیلی خیلی زیاد ! تا بوق سگ با دختر عمه گفتم و خندیدیم و چرت و پرت گفتیم ! پفک و بستنی چه شود ! اونم یک شب ! تا خود صبح زیر پنکه دری وری گفتیم و کمی هم خوابیدیم! صبح بسی درمیان مرغ ها و خروس ها و اردک ها و گاو های توی طویله گشتیم و خوش گذراندیم ! نیمرویی مشت بر بدن زدیم و با رب عمه پز برگشتیم به خانه!
خلاصه اینکه مامان اعتقاد داره من انقدر تو مرغ و خروسا گشتم و زیر پنکه بود م مریض شدم . چون حق با اونه محیط محیط آلوده ای بود و خوب دست به در و دیوار زدن طویله و مرغ دونی هم کار عاقلانه ای نبود! اونم وقتی که همسایه و دارسایه همش میچرخن اون ورا و منم که حساااااااسسسس :)))))
اما باز هم میرم ! این هفته احتمالا برم دوباره ! خیلی خوش گذشت خیلی زیاد!!!!
+ عمه خیلییییی خیلیییییی حالش بهتره ! یادتونه چقدر ناله میکردم ؟! خداروشکر از اون ناله ها هیچ خبری نیست چون اوضاع رو به بهبودیه تمامه !
+ این اهنگ رو تازه کشف کردم ، عالیه!!! افتادم رو گیتار تا د رش بیارم !