هیچ وقت فکر نمی کردم وقتی دوباره به وبلاگ نویسی روی بیارم فرصتی بشه برای دوباره پیدا کردن خودم.
چقدر برام حس خوبی بود وقتی از اینستاگرام و... فاصله گرفتم ، هرچند زمان زیادی نگذشته باشد ، باعث بشه از تمام بغض و کینه ای که با خودم داشتم رها بشم.
مدت ها بود بدون ترس از قضاوت چیزی ننوشته بودم. و بارها شده بود برای گذاشتن عکسی در صفحه م به بهانه نوشتن کپشنی طویل و دراز دقیقه های طولانی رو صرف کردم اما نهایتا تمامش رو پاک می کردم و نوشته ام رو به دوش می کشیدم.
اونقدری که از سنگینی بار اون نوشته ها درد عمیقی وجودم رو گرفته بود.
به قول گلسا آدم هایی که وبلاگ می نویسن آدمای تنهایی هستن.
راستش زمانی که می خواستم برگردم به وبلاگ نویسی احساس می کردم که این ماوای قدیمی من میان تکنولوژی های امروزی کاملا گم شده باشه و فکر میکردم هیچ گاه مخاطبی نخواهم داشت.اما پی بردم که آدم های تنها مانند من زیاد هستند. چه بسا که در میان مخاطبانم باشند کسانی که گوش دل فرادهند به نوشته ام و از افرادی باشند که هر روز آن ها را میبینم و نمی توانم لام تا کام حرف بزنم...
قدرت عجیبی دارد نوشتن برای افراد نا آشنا. افرادی که نمی دانند کیستی و فقط از روی نوشته ت که از ته دلت برآمده تو را می شناسند و تجارب خود را با تو به اشتراک می گذارند.
شاید هیچوقت باورم نمی شد که وبلاگ نویسی باعث شود بهتر درس بخوام ، بهتر رژیم غذایی ام را دنبال کنم ، با خدای خود بیشتر خلوت کنم و به کتاب خوانی روی بیاورم!
آنقدری که تصمیم گرفتم کتابهای خاک خورده ی کتاب خانه ام را بخوانم و نقد و نظری در حد توان کج و کوله ام به اشتراک بگذارم در وبلاگم ( منتظر باشید).
ددر نهایت اینکه وبلاگ نویسی گامی شده برای خودشناسی ام!
دوباره به دنیای سحرانگیزم بازگشتم!
مبارکم باشد!