حس نا امنی...

راستش برای اینجا نوشتن دیگه خیلی احساس امنیت نمی کنم :)
من چند نفر از دوستای بیانیم رو بردم تو زندگی واقعی و باهاشون از طریق اینستا در ارتباط بودم و این وسط از شانسم یکی آشنا در اومد.
الان هم احساس زندگی در یه حباب شیشه ای رو دارم.
انگار چیزهایی که مینویسم پنجره ش به خیابونی بازه که هیچ وقت نمیخواستم مردمش ببیننم.
هزار و یک کاش که مجازی نگه میداشتم ...
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان