بیست و یِکُم اسفندِ نَوَد و نُه

آواز گنجشک ها تو هوای ابریِ حدودای ساعت ده یازده صبحِ رشت منو فقط یاد یه چیزی میندازه.
یاد بهار دو سال پیش کلاس فیزیک آقای ص نشسته بودم مثلا قرار بود آخرین بهاری باشه که کنکور دارم و قرار بود بهار بعدش مثلا در حال خوندن آناتومی گری و فیزیولوژی گایتون باشم!
ولی گِس وات! بهار بعدیش اومد و من کماکان داشتم برای کنکور میخوندم( یا نمیخوندم) و بهار بعدیش هم داره میاد که دوباره درگیر کنکورم.
یعنی بهار بعدی کجام؟
این روزا کوچکترین چیزی اگه طبق برنامه م پیش نره عصبی و مضطرب میشم. آخه میدونین وقتی نیست که نخواد چیزی طبق برنامه پیش بره.
دیروز روز خوبی رو نگذروندم. دکترم بهم پیشنهاد جراحی داد و من در جا ردش کردم. هر چند میدونم که چقدر روند درمانم رو سریع تر میکنه و چقدر بی خطر و ماینوره. ولی... ترسیدم... از مرگ نه. از اینکه زنده بمونم ولی نتونم درس بخونم این چند ماه رو. و باز یه بهار دیگه رو مجبور بشم برای کنکور بخونم.
گفتم بهش پنج شیش ماه دیگه تصمیم بگیریم. الان نه... ولی تو دلم میگم ای کاش الان میتونستم انجامش بدم...
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان