که تا زنها شوند از قید آزاد / مگر گیتى ز نسوان گردد آباد

این همه جون کندن...این همه از خواب و خورد و خوراک زدن... این همه تلاش کردن برای رسیدن به هدف ...
اره خوب... نجات بشریت خوبه... ولی هر چقدر هم بخوام بچسبم به اون قضیه ولی خودم دیپ اینساید میدونم که همه ش به این خاطره که نمیخوام زندگی ای مثل مادرم داشته باشم.
زندگی روزمره...فکر در باره ی اینکه شام و ناهار چی بپزی، اینکه خونه رو تمیز کنی، اینکه بابت لباس های شسته نشده جواب پس بدی. اینکه ذوق کنی از اینکه یه کتلت جدید کشف کردی و شوهر و بچه هات خوششون اومده... اینکه هیچ پیشرفت شخصی ای نداشته باشی...
من از زندگی اینجوری متنفرم... حاصل دست من، حاصل انرژی که میذارم، حاصل وقت من نباید تو پنج دقیقه سر سفره بلعیده بشه، باید به یه آدم زندگی ببخشه. من اینجوری فکر میکنم. هر چقدر هم غلط... اعتقاد من اینه...
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان