مروری بر 31 اردیبهشت

به حدی از تنفر از ازدواج و کلا رابطه با جنس مخالف رسیدم که واقعا احساس میکنم یه مشکل روحی ای چیزیه. کوچیک ترین اشاره ی اطرافیانم به این موضوع میتونه ساعت ها ذهن من رو درگیر و اعصابم رو بهم بریزه... کوچک ترین چیز !!!
نرگس هم یه جورایی مثل منه. احساس تنفر درونی نسبت به این موضوع نداره اما خوب جزو برنامه ی زندگیش نیست. اما روشش رو خیلی دوست دارم. نه جواب میده نه اعصابش بهم میریزه. میگه خوب من که بالاخره قراره کار خودم رو بکنم !!!!!
اما من تو این لحظات اونقدر وسواس فکری بهم هجوم میاره که... ولش کن...
این روز ها سرم خیلی شلوغه و اعتماد به نفسم داره بالا میره. تعویق کنکور هم خیلی توش نقش داشت و احساس میکنم دودستی یه فرصت دوباره بهم رو کرده.
به عادات و رفتار ها و دل مشغولی های پارسال این موقعم فکر میکنم هم خنده م میگیره و هم اعصابم خورد میشه اما خوشحالم که امسال این جوری نیستم.
دوست دارم تابستون استادم رو عوض کردم ( هرچند یک ساله "ش" رو ندیدمش و خداروشکر هم که ندیدم ، رجوع شود به : ماجراهای من و ش) !! و کلا سبک م هم همین طور ! دوست دارم گیتار الکتریک کار کنم اصلا! کلاسیک انرژی من رو تخلیه نمی کنه ! اصلا هیچ احساس خاصی دیگه نسبت به "ش" ندارم و اصلا برام اون آدم سابق نیست! نمی گم متنفرم و اصلا ازش خوشم نمیاد نه ! اصلا نمی دونم چطور باید این احساس رو توضیح بدم !!! بگذریم آقا بگذریم !

از تمام شبکه های اجتماعی خارج شدم و فقط یه واتساپ و تلگرام دارم برای کارهای درسی. اعصابم به شدت راحته!!!! به شدت !!! وقتی نداشته باشینش تازه متوجه ی آرامش می شید !!! ( این کلیپ مهران مدیری رو هم ببینید)

یه سری کلاس آنلاین شرکت کردم و خیلی به منظم شدنم و برگشتنم به فضای درس و مشق کمک می کنه و کرده !

دیگه چی بگم؟!! ها!!!!!!!
امروز با حضرت حافظ سخن گفتم و گفتگو خیلی شبیه این روز های من و حس و حالم بود ! :



چرا نه در پی عزم دیار خود باشم

چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

ز محرمان سراپرده وصال شوم

ز بندگان خداوندگار خود باشم

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی

که روز واقعه پیش نگار خود باشم

ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان

گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم

همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود

دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ

وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

۳ نظر
گفت و چای
۳۱ ارديبهشت ۲۱:۳۱

گاهی من هم این طور میشم البته نه در مورد ازدواج. تنها چیزی که الا بهش فکر نمی کنم ازدواج هست.

من بیشتر موقعی که سلامتی خودم یا خانوادم خدایی نکرده بخواد کمی به خطر بیفته خیلی فکرم درگیر میشه.

آزاد و رها باش، هیچ چیز تو این دنیا نیست که واقعا ارزش ناراحت شدن رو داشته باشه.

پاسخ :

کاملا درکت می کنم . من هم تنها چیزی که بهش فکر نمی کنم ازدواجه. قطعا هم خونوادم هم همین جورین . و چیزی که برام عجیبه اینه که با اینکه این موضوع خیلی دور از منه و خیلی باهاش فاصله دارم نمی دونم چرا اعصابم رو خورد میکنه...
ممنونم عزیزم بابت جمله ی آخر انگیزه بخشت:)
نباتِ خدا
۳۱ ارديبهشت ۲۱:۴۲

سلام هیوای عزیزم، دلم برات تنگ شده، خیلی خوب درس بخون، مواظب خودت باش عزیزم😍❤️

پاسخ :

سلام عزیزم
من هم همین طور دلم خیلی تنگ شده
شرمنده که نیستم و سراغی نمیگیرم.... واقعا شرمنده... اما تو همیشه از بهترین دوستای بیانی من هستی و خواهی بود و به یادتم 😍❤️
گفت و چای
۳۱ ارديبهشت ۲۱:۵۶

خواهش میکنم. دعوت می کنم وقت شد یه سری بزنید. کمی روحتان شاد میشود. البته اگر "حسن" جان بگذارد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان