حتما باید عنوان نوشت ؟ :/

خواب عمیق بعد از ظهرم همراه بود با کابوس پسرک دانشجوی پزشکی آفتاب مهتاب ندیده ی همسایه. نمیتونم درک کنم چرا انقدری ذهنم رو مشغول کرده که حالا تو خوابمم میاد! نه تا به حال دیدمش و نه تا به حال حتی صداش رو شنیدم و تنها آثاری که ازش دیدم یه جفت دمپایی ابی پشت در خونه شه و یه روپوش پزشکی سفید اتو شده که پشت پنجره ی ماشینش آویزون شده.
البته نمیشه اسمش رو گذاشت کابوس. فقط اندکی اعصاب خورد کن بود.
نکته عجیبش هم اینجا بود که پسرک نه صورت داشت ک و نه صدا تو خوابم ! تو خوابم از کتابفروشی برگشتم خونه و مامانم گفت پسرک اومده خونه ی ما وتو اتاق خوابیده :/ من اومدم برق خاموش رو روشن کنم تا قیافشو ببینم اما یهو در رفت! ://
انقدر خاک بر سرم ..انقدر !!!
چرا واقعا ؟!چرا اینقدر چرندم من ؟! چیه زندگی این آدم برام عجیبه ؟! این حس کنجکاوی چی میگه ؟! بیشتر فضولی به نظر میاد تا کنجکاوی!!!
این موجود چیه ؟ چرا یه ساله تو این ساختمونه ولی حتی یه بار یک اثر ازش دیده نمیشه ؟! چجوری انقدر درس میخونه ؟چجوری انقدر هدفش براش بزرگه ؟! چجوری ؟ هان ؟ چجوری ؟ 
من به این یارو علاقه ندارم.اصلا تا به حال ندیدمش!!!! اما این کنجکاوی چی میگه آخه ؟!
+ دیگه دوست ندارم ببینمش. در واقع ای کاش اون من رو نبینه. چون در حالت الانم اونقدر تباهم که میدونم اگه ببینمش از خجالت آب میشم. نمیدونم چرا. نمیفهمم خودم رو... اما اونقدر نسبت به این آدم احساس حقارت میکنم که حد نداره...ای کاش زودتر قراردادش تموم شه و پاشه بره...
+ خیلی کمبود یه شخص تو زندگیم حس میشه که بقلم کنه و بگه من هم این روزا رو گذروندم.میگذره.خوبم میگذره... اما از کجا میشه یه آدم دوسال پشت کنکوری و یه با یه عالمه اضافه وزن پیدا کرد که به هدفش رسیده باشه ؟!اصلا هست چنین آدمی تو دنیا ؟! نبودش من رو میترسونه.
+ لادن... الان معنی اون مغموم بودن رو درک میکنم ^-^
۳ نظر
Dark Angel
۱۳ آبان ۲۱:۰۱

من امسال اولین سالیه که پشت کنکور موندم و خب بعضی وقتا که درس نمیخونم میزنم تو سرم میگم احمق سال بعد باز دوباره برمیگردی همین جا ها! بشین بخووون

عاییی بیا بشین بخون دختررر

سال بعد با هم بریم دانشگااا

پاسخ :

کار خوبی میکنی که بچه ی شیطون وجودت رو با پیر سالخورده ت میشونی سر جاش :)
بچه ی شیطون وجود من که از سر و کول پیر سالخوره م بالا میره و سر پیری بهش معرکه گیری یادداده:)
فاطمه م_
۱۳ آبان ۲۲:۴۴

آقااا منم یه وقتا اینقدر یکی رو تو ذهنم بزرگ می‌کنم که کم‌کم ازش می‌ترسم :| همین‌قدر تباه! :))

پاسخ :

وای درکت میکنم ♡♡♡
منم اینطوریمممم
آرام :)
۱۴ آبان ۲۱:۴۶

یه دکتر بود موقع استراحت کتاب جراحی می موند،،، خیلی خفن بود :)

بذار زندگیش کنه .

البته میتونی برای در اتاقش بگی زودتر قرارداده رو تموم کن 😅

میتونی هستن از این جور ادما که تونستن و شده !

پاسخ :

وای چه خفن:))))
نه بابا من به این پسره کاری ندارم و یه جورایی الگوم شده.
دوست دارم لاقل یه بار ببینمش و ببینم ایا مثل خودم چشم چشم دو ابرو ودماغ و دهن یه گردو داره یا آدم فضاییه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان