دختر دایی بابام که از بچگی با هم بزرگ شدیم و دوسال از من بزرگ تره طی یه حرکت پیروزمندانه من رو آنفالو کرد و از بین فالور هاش ریمووم کرد!
قبلا بهتون گفته بودم این چیزا اصلا برام مهم نیست. درسته. حتی الان که راجع بهش دارمم مینویسم احساس میکنم انرژیم رو سر فشار دادن کلید های کیبورد دارم هدر میدم!
ولی از این میخوام به یه موضوع دیگه برسم.
واقعیت اینجاست که این الف خانم فروردین ازدواج کرده و از اون موقع آنچنان به قول ما رشتی ها ، چ.و.س. کلاس ( کلاس گذاشتن بیخودی !) میذاره که نگو!
به قول دختر عمم با کسی ازدواج کرده که تمام نداشته های خودش رو داره و حالا داره با داشته های شوهرش پز میده !( این داشته ها به هیچ وجه مالی نیست!)
آدمای این شکلی برای من بی ارزش ترین آدم هان!
آدمایی با اعتماد به نفس پایین و بی ظرفیت که اندکی برای چیزی تلاش نکردن و بابت چنین چیز های بیخودی دوست دارن پز بدن!
و من مثل همیشه عادت دارم چنین آدم هایی رو از زندگیم حذف کنم !
دختر عمه بهم گفت ( الف دوست صمیمی دختر عمه ست ) ببینمش ازش میپرسم چرا چنین کاری کرد! گفتم وا بده ! من بلاکش کردم! حوصله شو ندارم ! نمیخوام جلو کوچیک بشم ! همینم مونده فکر کنه مثلا اینکه چنین کاری کره من ناراحت و افسرده شدم و بعدش ذوق کنه که چه آدم بزرگیه!
سه ماه تمام میزدم در گوش افکارم که الف اونجوری که فکر میکنی نیست! الف چنین آدمی نیست و خودم رو بابتش دعوا میکردم و با مهربونی و احترام باهاش برخورد میکردم. اما آخرسر فهمیدم که تفکرات اولیم کاملا درست بود!
هیوا ! آدمای کوچیک و ناچیز رو الکی بزرگ نکن !
آدمای با اعتماد به نفس پایین و بی ظرفیت !