هیوا دختری در جستجوی امید و آرزو...

رفتم کتاب شیمی فار م رو بدم سیمی کنن.همین  دفتر فنی کنار کوچه.و همین طور یه سری خریدای مامان رو انجام بدم. 
کتابم رو دادم درست کنن و رفتم سوپرمارکت خرید و برگشتم.هنوز کتابم اماده نبود. روی صندلی منتظر نشستم و نظرم به افراد حاضر و کارشون جلب شد. چند تا دختر که از تیپ و مقنعه و کتونی و کوله پشتی شون معلوم بود دانشجو هستن. و لپ تاپشون هم روی کانتر باز بود و فلش به دست منتظر بودن کارشون راه بیوفته. یکی شون کنار دستگاه پلات منظر بود نمیدونم چی چیش بیاد بیرون.اون یکی داشت برگه های کپی شدش رو مرتب میکرد . یه دختره ی دیگه که فهمیدم اسمش مریمه کنار من رو صندلی لپ تاپ به دست نشسته و بود و با حالتی نگران دوستش رو صدا کرد و گفت نمیدونم چرا همه ی فایلام بهم ریخته باید مرتبش کنم . اون یکی به استادش زنگ زد و پرسید دقیقا نمیدونم چی چه سایزی باید باشه. یکی دیگه هم کارش تموم شده بود و منتظر دوستاش هی از این ور به اون ور میرفت. هم کارم بین کارای اون ها گم شد و هم خودم بینشون گم شدم. از ته دل حسرت خوردم. چند وقت میشه که با مانتو و مقنعه و کتونی و کوله پشتی،بدو بدو دنبال کارهام راه نیوفتادم؟چند وقت میشه که از بهم ریختن فایلام و ترس ازشسته شدن عرق رو پیشونیم ننشسته ؟چند وقت شده که سر ظهر به زمین و زمان فحش ندادم لعنت به اون کسی که این ساعت برامون کلاس گذاشته؟! چند وقت شده که تو آفتاب سوزان و رطوبت 1000 درجه ، فحش به لب از کلاس نیومدم بیرون و با بچه ها یخ در بهشت نخوردم که همه رو بشوره ببره ؟! چند وقت شده که کله ی ظهر با عرق شر شر و لباس سفیدک زده ( امری بسیار عادی و غیر حال بهم زن توی رشت که در اثر تعریق زیاد و در پی آن تبخیر آن ، املاح موجود در عرق را روی پارچه ی روی لباس برجا میگذارد :/ که البته در صورتی شرجی بودن هوا تمام آن املاح روی پوست باقی مانده و چنان به اعصاب شما گند میزند که تصورش را هم نمی کنید!!!! )نیومدم خونه و مانتو و مقنعه م رو پرت نکردم یه گوشه و بعد از ناهار از فرط گرما زدگی زیر کولر بیهوش نشدم؟!!!!! حتی یادم نمیاد آخرین باری که شب تا صبح برای امتحانم بیدار موندم کی بود!حتی یادم نمیاد آخرین باری که عمه و خواهر مادر طراح رو مورد عنایت قرار دادم! حتی یادم نمیاد اون کدوم روز بود که در اثر اوردوز ناشی از چای برای بیدار موندن چنان throw up  ای داشتم که دریچه ی کاردیام تا ماه ها میسوخت! یا اون روزایی که آخرین قدم های رسیدن به خونه برام مثل فتح اورست بود و تا بوی خونه به مشامم میرسید میگفت گور بابای درس و امتحان! یه لیوان آب یخ و خواب و بس!
نمی دونستم ! نمیدونسم که خواب زمانی میچسبه که قبلش تا حد مرگ در تکاپو بوده باشی! آب یخ زمانی میچسبه که سر ظهر زیر آفتاب بوده باشی! بوی خونه زمانی بوی خونه ست که تو دنبال رویاهات بیرون از خونه تمام روزت رو بگذرونی!
وقتی همه ش تو خونه ای! اون خواب میشه مرگ! اون آب یخ میشه یه چیز تکراری! بوی خونه برات حال بهم زن میشه و مدام پنجره رو باز میذاره تا بوش بره!
وقتی تو خونه ای هیچ وقت بوی قیمه ی روی گاز در حال جا افتادن برات جذاب نیست! زمانی جذابه که از صبح سر کلاست به این فکر کنی که ظهر غذا چیه و لحظه شماری کنی و وقتی داری از پله ها بالا میای مثل بلانسبت سگ شامه ت رو تیز کنی و شرلوک هلمز بازی در بیاری و بخوای از روی بوی پراکنده بفهمی ناهار چی دارید! و با کمال تاسف میفهمی که بوی کولی سرخ شده واسه همسایه بود و ناهار سیروابیج دارید :/( فقط یه گیلانی درک میکنه!)
حاضر نصف عمرم رو بدم تا دوباره این ها رو تجربه کنم... از راکد موندن متنفرم... و دردناک تر اینکه هیچ تلاشی هم نمیکنم ازش بیرون بیام ... امروز هیوا از ته ته دلش ،  و فقط 39 روز مونده به کنکور ، حسرت زندگی در حال حرکت رو خورد... ای کاش من هم مثل اون دانشجو ها بودم...
با خودم گفتم هیوا!!! اگه یه سال دیگه بمونی ؟؟؟؟؟!!!!! واقعا طاقتش رو داری؟؟؟؟؟!!!!! و یه صدای قاطع و محکمی توی درونم گفت نه!!!!!!!
39 روز مونده...39 روز مونده...کافیه؟! میشه؟! هیوا از این وضع خسته شده....

۱۰ نظر
فرشته ی روی زمین
۰۵ خرداد ۱۳:۳۱
متنی که نوشتی ، عاااااااااالی بود..و دقیقا حرف دل...
انشاءالله از مهر امسال عصر ها، دانشجوطورانه و با کلی خستگی ، بیهوش میرسی خونه : )
+من همیشه فکر میکردم شمال سرد و مرطوبه نه گرم و مرطوب :|

پاسخ :

مرسی عزیزم ♥تو هم موفق باشی♥
+ یجورایی تصور مردم از شهر های حاشیه خزر و حاشیه خلیج فارس مثل تصورشون از قطب شمال و جنوبه(که شمال سرده جنوب گرم) :) اره گرم و به شدت مرطوب اما به پای شهرای جنوبی نمیرسه.
مـارﮮ :)
۰۵ خرداد ۱۳:۵۷
من که خیلییییی خوشحالم دوران دانشجویی تموم شد و واقعا دوست ندارم دیگه بهش برگردم :|

پاسخ :

حالا منظورم صرفا دانشجو بودن نبود :)
منظورم بی هدفی پشت کنکور موندن بود:)
لاله :)
۰۵ خرداد ۱۴:۱۳
اخ هیوا...

پاسخ :

آخ...
میشه...میشه...
نباتِ خدا
۰۵ خرداد ۱۷:۲۴
ان شالله خیلی زود تجربش کنی هیوا جان :) سعی کن از این روزات لذت ببری :) 

پاسخ :

مرسی عزیزم:)
امیلی :)
۰۵ خرداد ۱۸:۴۴
چند وقت شده؟بابا هیوا فقط کم تر از یک ساله ها.این قدر به خودت سخت نگیر بانو.
مممممممممممممممم............می گم نیازی نیست نصف عمرت رو بدی.یه چند ماه دیگه وقتی دانشجو شدی می گی کاش توی همون خونه می موندم. :)
ولی جدای از شوخی منم بیرون بودن و دانشجو بودن رو خیلی دوست دارم.هیوا دعا کن امسال اون رشته ای که می خواهیم قبول بشیم. :)
غذاهای گیلانی رو خیلی دوست دارم.سیروابیج چیه؟به نظر خوشمزه میاد. ^_^
از آب یخ نگو که دارم پس می افتم.اون قدر الان تشنمه که نگو.الان فقط منتظر افطارم. :)
این شرلوک هلمز بازی رو خوب گفتی. :)

پاسخ :

اخه من واسه المپیاد خیلی خودم رو خسته کردم...
عملا انگاری این پنجمین کنکورمه!!( سه سال درگیر المپیاد بودم :) )
سروابیج غذای خوشمزه ایه تو اینترنت بزنی عکسش هست اما نمیدونم اون کدوم شل مغزی بوده که سیروابیج رو به عنوان یه غذای مستقل اعلام کرده!!!!
ته ته تهش سیروابیج میتونه به عنوان پیش غذا باشه! مشکلش اینه وقتی میخوریش یکی دو ساعت بعد گشنه تر میشی:)
+ انشالله چند ماه دیگه به خواستمون میرسیم :) اصلا خدارو چه دیدی شاید هم کلاس شدیم:)
شمیم ..
۰۵ خرداد ۲۰:۴۰
حرفای دله منو زدی که ...
:)

پاسخ :

^-^
امیلی :)
۰۵ خرداد ۲۲:۱۴
هم کلاس شدن رو خوب گفتی. :)

پاسخ :

^-^ 
Ftme ...
۰۶ خرداد ۰۰:۲۶
اون قسمت وقتی همیشه توخونه باشی رو واقعا درک میکنم
بنظرم این هم بخاطر همیشه تو خونه موندنه هم بخاطر جو خونه و خونودادست
بعد اینکه ذهنت و مشغول هیچ چیز نکن.گفتی فیلمات و حذف کردی که تمرکزت و بزاری رو هدفت پس این یک ماهم دووم بیار و به هیییییچ چیز جز هدفت فک نکن
دعا میکنم برات⁦:-*⁩

پاسخ :

مرسی عزیزم ♥بابت پیام قشنگت و دعات :)
+قضیه فیلم ها رو چه خوب یادته^-^

فاطمه م_
۰۶ خرداد ۱۹:۰۴
وای آره، راکد موندن خیلی بده :(

می‌خوای کنکور بدی که یه رشته‌ی دیگه بخونی؟

پاسخ :

نه من اصلا دانشجو نشدم
پارسال رتبم به بعضی پیرا پزشکی و تمام علوم پایه میخورد اما انتخاب رشته نکردم...
عملا حددود سه چهار ساله خونم . چون قبل کنکورمم المپیادی بودم و مدرسه نمی رفتم فقط بعضی امتحانا رو میرفتم میدادم ...
انگار سالهاست پشت کنکور و راکدم...
فاطمه م_
۰۶ خرداد ۲۱:۱۷
آهااان این توصیفایی که کردی فک کردم دانشجو بودی :))
ایشالا امسال نتیجه‌ی عالی می‌گیری هیوا جان 😘

پاسخ :

ممنون فاطمه جون♥
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان