این شکوه ها قدیمی ست!

از خواب پریدم و چشم های بدون عینکم رو بادومی کردم تا بفهمم ساعت چنده. باورم نمیشد ساعت چهاره! نمیدونستم بهش میخورد چند باشه اما چهار نمیخورد‍! به مغزم فشار اوردم و با دلیل و برهان این فرضیه ک ساعت چهار نیست رو رد کردم! بعدش تلاش کردم که به خاطر بیارم ناهار چی خوردم! و خوب قبول کردم که ساعت چهاره!

یادم نیست از ساعت چند خوابیدم اما این خواب بی صاحاب اندازه ی یه عمر ازم انرژی گرفته بود! انگاری 10 ساله دارم کابوس میبینم! کابوس های من مدل خودمن! تمام ترس هام یهو تو کابوس با هم اتفاق می افتن! خواب وحشتناک نیست ها! ازین خوابای ماورایی و جن و پری هیچ وقت نمیبینم! وقتی بیدار میشم اعصاب خوردی ای از کابوسم ندارم اما انقدری خود کابوس فی نفسه ازم انرژی گرفته که حتی تکون دادن بدنم هم سخته! قرص هام یکم این ور اونور شده و چند روز نا منظم خوردم وگرنه قاعدتا وقتی اوضاع استرس و ... اکی باشه من اینقدر کابوس نمیبینم!

+ ازین به بعد سعی میکنم خودم رو توی خواب قانع کنم ! به هیوای توی خوابم میگم ببین! تو هیچ وقت اینقدر بدبخت نیستی و کائنات اینقدر برضد تو نیست که همه ی ترس هات با هم براورده شه!


۱ نظر
مهران بیان
۰۱ خرداد ۱۶:۳۹
من وقتی خواب میبینم و دارم اذیت میشم، توی خواب به خودم میگم نترس این خوابه و مشکل حل میشه. اما وقتی از خواب بیدار میشم ضربان قلبم همچنان بالاست و همچنان می ترسم. شاید بعدش دیگه خوابم نبره. راهکار من در این مواقع خوردن یک لیوان آب و وبگردی است تا حواسم کلا از خواب پرت شه
این خستگی بعد از خواب رو کاملا درک می کنم. یعنی بدن ما متناسب به تلاش ما در خوابهایی که می بینیم گویا انرژی مصرف میکنه. نمونه اش همین افزایش ضربان قلب
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان