رویاها جاشون عوض میشه!

چهارده پونزد سالم بود و مثل اکثر نوجوونا فکر میکردم رویایی ترین روز زندگی هر دختری عروسیشه!عروسی یکی از بستگان دعوت بودیم.  وقتی عروس و داماد رو دیدم قند توی دلم اب شد که یعنی میشه یه روز من جای اون باشم؟خودم رو تولباس سفید و کفش پاشنه بلند تو بغل داماد تصور میکردم و دلم قنج میرفت! تو اون لحظه اون دختر برای من بزرگترین الگو شده بود! چقدر صورت تر و تمیز و خوشکلش رو دوست داشتم و به ابروهای پرپشتم لعنت فرستادم چون از ترس معاون مدرسه نمیتونستم برشون دارم! اون لحظه خودم روچندین پله عقب تر از اون دختر میدیدم و لحظه ای که اون دختر داشت تجربه میکرد بزرگترین رویای هیوای چهارده ساله بود!از نظر هیوای اون موقع بقیه چرت میگفتن و اصلا برای من مهم نبود که دختره دبیرستان رو ول کرده و با یه پسر بیکار که عاشقش بود و خانوادش مخالف بودن ازدواج کرده!مهم برام این بود که اون لحظه ای که اون دختر داشت تجربه میکرد رویای من بود!

شش سال گذشت !و ورق در عرض این شش سال کمکم برگشت!

بعد ازدواجشون دختره مجبور شد خونه مادر شوهرش زندگی کنه و اون ها هم گفتن خرج و مخارجش به ما ربطی نداره!ما از اول مخالف بودیم! و مادر دختره مجبور شد خرج دختر و دامادش رو بده.به جز سال اول زندگیشون دیگه هیچ وقت تن دختره لباس جدید ندیدم . همش لباسای این و اون رو میپوشید. شوهرش تبدیل به یک ادم خلافکار حرفه ای شد. می افتاد تو خیابون و دعوا میگرفت تا پول دیه بگیره! اختلافات با خانواده مادر شوهرش به حدی بالا گرفت که مجبور شدن از اونجا برن تو یه خونه ی بیست متری بدون اتاق !دختره تو سن هفده سالگی شکمش اومد بالا! و قوز بالا قوز!نونخور اضافی و بدبخت کردن یه بچه ی بیچاره!روز به روز اوضاعشون بدتر و بدتر!دختره فقط دوسال از من بزرگتره اما وقتی ببینیش قیافش عین یه زن چهل ساله! به قول"س" تو غلطی که کرده بدجوری گیر کرده اما نمیتونه هیچ کاری کنه و واسه طلاق هم هیچ حامی ای نداره چون زندگیشو خودش انتخاب کرده...

و شاید که نه حتما زندگی ای که من الان دارم هر چقدر هم مزخرف برای اون یه رویای دست نیافتنیه...

و پدرم هم هرچقدر از لحاظ روحی ازارم داده باشه مطمئنم که هیچ وقت نمیذاشت چنین بلایی سر زندگی خودم بیارم...


۵ نظر
لاله :)
۱۹ ارديبهشت ۲۲:۳۳
همین پشیمون شدنِ 
 اینکه اگه خودت انتخاب کنی بعد اگه یه روزی پشیمون شی هیچ حامی نداشته باشی منو میترسونه...
چقدر بد...
+پدرها دختراشونو دوست دارن ، در این شکی ندارم ، اما نمیدونن دارن اذیت میکنن گاهی یا همیشه، دستِ خودشون نیست انگاری... نمیدونم... فقط میدونم اگه یه روز نباشن سختِ سخت... پس همینکه باشن ... کافیه...

پاسخ :

اره واقعا... تصمیم گیری برای چیزهای سرنوشت ساز خیلی ادم رو میترسونه... ادم نمیدونه به عقل و قلب خودش توجه کنه یا دیگران... گاهی دیگران درست میگن...
+ حرفت رو کاملا قبول دارم . هر وقت که بابام واقعا ازارم میده یه تیکه از وجودم ازش متنفر میشه و تیکه دیگه دلش میسوزه. یک اینکه بابام فکرنمیکنه کاراش ازار دهندست و دو اینکه هیچ گاه پدر درستی نداشته که ازش بخواد یاد بگیره چجوری با بچش رفتار کنه!در مقابل پدر بزرگم پدر من یه فرشته ست!اینکه خودش رو از اون منجلاب بیرون کشیده خیلیه...اگه پدربزرگم پدر من بود قطعا خودکشی کرده بودم...
فاطمه م_
۱۹ ارديبهشت ۲۲:۵۰
بنده خدا اون دختره :(

پاسخ :

اره بیچاره:/
ولی آشیه که خودش پخته.حتی با پسره فرار هم کرده بود... 
فرشته ی روی زمین
۲۰ ارديبهشت ۰۱:۰۱
خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه : ) خب بالاخره هرکسی کنار همه ی خوبیهاش ، بدی هایی هم داره..مثل خودِ ما...
+طفلی بچشون..

پاسخ :

برای شما هم همین طور عزیزم♥_♥
اره طفلی بچشون... من هر دفعه میبینمش دلم کباب میشه
سولویگ ...
۲۰ ارديبهشت ۱۱:۳۷
وای خدا
چه قدر دلم سوخت براش
ولی یکی از سوالای من همیشه اینه که وقتی طرف این همه از این داستانا شنیده، چرا باز هم این کارو با زندگی خودش می‌کنه؟
از مامانم که پرسیدم، گفت چون همیشه با خودش می‌گه این مثل بقیه نیست، فرق داره... 

پاسخ :

دقیقا.....متاسفانه برخلاف چیزی که نوجوونا فکر میکنن همیشه نباید فقط به قلب رجوع کرد...
و از طرف دیگه اینکه قشری که اون دختر از دستشون بود معمولا دخترا از دیپلم اونور تر ادامه نمی دن و خونه نشین میشن!
شاید تو ذهن اون دختر این بود که اگر با عشقش ازدواج کنه بهتره تا بشینه یکی بیاد بگیردش.
توی اون دسته از اجتماع دختر و پسر هیچ پرسپکتیوی از اینده شون ندارن! به خاطر همین انتخاب های اشتباه زیادی میکنن!
این رو از روی توهین نمیزنم ها صرفا مثاله : عملا واسه اون افراد زندگی انسان با زندگی حیوانات دیگه فرق نمیکنه!بخور بخواب جفتک بزن ازدواج کن بچه بیار ! همین!
اگر من هم پدربزرگم با تمام بدی هاش راهش رو از اون افراد جدا نمی کرد قطعا من هم چنین وضعیتی داشتم!
samaneh rsl
۲۰ ارديبهشت ۲۰:۵۵
این وسط فقط میتونم افسوس بخورم برای اون طفلِ بی گناهی که داره تقاص اشتباهات خانوادشو میده .....

پاسخ :

هعییی چه میشه کرد...
اون دختر هم بدبخت شده...نمیتونم بپذیرم تا ابد باید تاوان اشتباهشو بده...
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان