آدم وقتی از قبل تصمیم میگیره یه چیزی رو به خودش سخت نگیره گند میزنه توش.مغز انگار به صورت دیفالت اون موضوع رو میذاره تو بخش غیر مهم و غیر ضروری و بعد باعث میشه آدم تمام تلاشش رو نکنه.
به قول یکی از دبیرای راهنماییمون که با زبانی در حد فهم و شعور یه بچه دوازده سیزده ساله یه رو بهمون گفت شما میخونید و 20 نمیشید!میدونین چرا ؟!چون هدفتون 20 گرفته به خاطر همون هیجده میشید !باید هدفتون 22 باشه تا 20 بگیرید !
نرسیدن به برنامم و کم کاریم نسبت به فرجه ی ازمون قبل یکم انگیزه م رو کم کرده بود و درست مثل فیدبک مثبت این کمبود انگیزه باعث درس نخوندن میشه و اون درس نخوندن هم خودش دوباره انگیزم رو کم میکنه و میوفتم توی یه چرخه ی معیوب.
صبح امروز ساعت 8 بیدار شدم. برخلاف بقیه روزها که هفت و نیم سر درسم بودم امروز 8 و 45 دقیقه شروع کردم و علاوه بر یال و دمی که دیروز از شیر ازمون ماززده بودم ،کل هیکلش رو هم گذاشتم کناروبا بی حوصلگی قید درس های تلنبار شده ی زیست رو زدم و ساعت 11و نیم نشستم ازمون بدم. گفتم به جهنم سوالا رو بعد تموم کردن فصل ها جواب میدم و تحلیل میکنم و برای ازمون هفته ی بعد میترکونم.
ذره ای عذاب وجدان نداشتم. ساعت 10 شب نرگس زنگ زد بهم. گفت رتبه ی 2 ماز شده و مطمئنه من یک شدم و زنگ زده تبریک بگه !گفتم نه بابا من اصلا مباحث رو تموم نکردم و من نیستم و اینا و گند زدم .گفت بروچک کن!وقتی من اینجوری اوردم قطعا تو بهتر اوردی.
فاز نرگس رو درک نمیکنم اصلا.ازمون قبلی رتبه ش از من بهتر شد و واقعا یه حسی بهم میگه امشب زنگ زده بود حرف بکشه و اینا . خیلی دوست خوبیه برام و از بهترین دوستام .ولی بالاخره آدمه دیگه . همه ی ما ها هم ازین خاله زنک بازی ها داریم :/خلاصه اینکه مونده بودم بین اینکه واقعا فکر میکرد که من یک شدم یا اینکه زنگ زده بود نسبت به خودش حس خوب پیدا کنه.
رفتم سایت رو چک کردم. رتبه ی 12 شدم (نمیگم تو چی 12:) خاک بر سرم واقعا!
اگه یکم بیشتر میخوندم ....
غیرتم بر انگیخته شد و انگیزه م برگشت .
هفت روزو هفت تا 13ساعت دیگه درس خوندن! گزینه دوی قبلی رو زیر پونصد و نزدیک به چهارصد شدم !این یکی زیر 200 باید بشه!
+ ساعت دوازده شب صدای بالا رفتن در پارکینگ اومد و احتمال دادم پسرک (نمیدونم اکسترنه یا اینترن) طبقه ی اول از خانه خارج شده. خوب که چی ؟! هان ؟! فکر کنم دیوونه شدم !!!
دوست دارم برم بهش بگم راهم بده تو خونه ش و بذاره اونجا درس بخونم:/ خل وضع به همین وضعیت من میگن نه ؟! از لحاظ روحی احتیاج دارم یه دانشجوی پزشکی کنارم درس بخونه و من از روی غیرتم عععععععنگیزه بگیرم :/ پاک خل شدم:/
+ پسره ی لامصب شیش ماهه تو ساختمونه من حتی "یک بار " هم ندیدمش!!!!!! چنین زندگی ارام و غرق در درسیم آرزوست!
+کامنت ها رو دیروز وا گذاشتم و فقط دو نفر برام نوشتن...به این زودی اینجا متروکه شد :)
+برمیگردیم به سکوت :)