چند وقته اصلا نوشتنم نمیاد. حرف دارم اما واژه ندارم.
میگذره...میدونم میگذره...
برمیگردم باز هم...
مامان با ذوق اومده میگه پسرک آفتاب مهتاب ندیده ی همسایه رو دید و بعد میگه حدس بزن شبیه کیه ؟
با حالت پوکر فیس میگم کی؟
میگه کپیه بهرام رادانه ! :| :|
با چنان ذوقی هم میگه که دوست داشتم همونجا کلمو بکوبم به دیوار!!
میخواستم بلد داد بزنم : خوب که چی؟!!!
یعنی من از این بشر(بهرام رادان) متنفرم دیگه! نمیدونم چرا ولی حالم از بهرام رادان بهم میخوره!
ربطی به این ماجرا نداره میدونم ولی ذهنیتم از پسره وقتی فقط میدیدم یه جفت دمپایی آبی پشت درشه بهتر تا اینکه الان فهمیدم شبیه بهرام رادانه !!!!
+ فاز مامانم چیه انقدر میاد از این یارو میگه ؟! قبلا راجع به حس کنجکاویم نسبت به این بشر گفته بودم اما الان واقعا حالم از یارو بهم میخوره و با این که ندیدمش تا حالا اعصابشو ندارم.نمیدونم چرا!!! پسره ی بیشعور داره آرزوی من رو زندگی میکنه !
به شدت حوصله نوشتن ندارم. تنها چیزی که الان حوصله شو دارم اینه که تنهای تنها و بدون هیچ وسیله ی الکترونیکی راه بیوفتم برم یه شهر نزدیک و کنار دریا یه اتاق بگیرم و تا میتونم در ارامش بخوابم .
دیروز کلی با دختر عمه درد و دل کردم. خیلی خیلی. بهم گفت انقدر فشار نیارم به خودم و اگه به احتمال خیلی خیلی خیلی زبونم لال کم نتونستم باز هم قبول بشم یه رشته ی دیگه برم. دختر عمه جزو محدود افرادیه که میدونم از روی علاقه ش به من اینو میگه. بهم گفت هیوا بعدش خیلی سخته. میترسم کم بیاری.
گفتم من همین الانشم کم میارم اما ول نمیکنم!
بعد موندیم حساب کردیم پروسه ی پزشک شدن یه ده دوازده سالی حدودا طول میکشه. گفت هیوا بعد تو کی میخوای به زندگیت برسی؟
گفتی یعنی چی ؟! میگه زندگی من غیر از چنین چیزیه ؟
گفت کی میخوای ازدواج کنی ؟کی میخوای بچه دار شی؟کی به خونه زندگیت برسی؟
گفتم بهش من دهنم داره سرویس میشه که به خواستم برسم. هر لحظه که فکری غیر از هدفم به سرم میزنه احساس میکنم داره اکسیژن رو حروم میکنم. اگه زنده م فقط به خاطر هدفمه.من دوست ندارم هر چیزی که تو این راه سد میشه رو قبول کنم. دوست دارم اگر پزشک میشم بیمارم بدونه در حال حاضر اولین و تنها اولویت منه. بدونه که وقتی دارم درمانش میکنم بهاین فکر نمیکنم که ناهار نپختم یا بچه مو از مدرسه بر نداشتم. نمیخوام به بهانه ی اینکه به به اصطلاح زندگیم برسم نوبت یه بیمار که به شدت نیاز داره رو حتی یه روز عقب بندازم. چون این درد رو چشیدم...که بیمار باشی واولین اولویت پزشکت نباشی...
بهش گفتم زندگی با من سخته...خیلی سخت...
شاید خیلی جو گیرانه به نظربرسه که میگم حداقلش تا 12سال دیگه نمیخوام به این موصوع فکرکنم. کیه که گاهی از ته دلش تمنا ی یه همراه رو نداشته باشه؟ اما ..
اما... به خودم میگم این برای تو بی فایده ست... روح تو با این چیزا آروم نمیشه...
یاد یه جمله میوفتم .. کاری رو انتخاب کن که به امید مرخصی انجامش ندی...
+ زدم دیلیت اکانت کردم اینستا رو و یه پیک فیک باز کردم صفحات مورد نیازمو فالو کردم. پای در دامن می آوریم چو کوه!
دلمم اصلا برای ویدئو های گیتارضبط شدم و بیش از صد پست و هزاران استوری که ماه هاست آرشیو کرده بودمشون نسوخت. احتیاج داشتم هرچی مربوط به اون دوره از زندگیمه رو پاک کنم و دیلیت اکانت قدم بزرگی بود...
+ دارم به سکوت و تنهایی و گوشه گیری معتاد میشم . افسردگی نیست که ؟هست؟ فکر کنم چند وقتیه این فلوکستین پدر سوخته کم کاری میکنه :/ البته قطعا نا منظم خوردنش هم بی تاثیر نیست !!!!
+دوست دارم این گوشه گیری رو...
جک : دقیقا داشتی چه غلطی میکردی جان ؟جان : منظورت چیه ؟- ازم خواستی که ولت کنم- آره- اون داشت تو رو میکشید توی گودال و تو از من خواستی ولت کنم !- نمیخواست بهم آسیب بزنه.- نه جان ! میخواست بکشتت!- واقعا شک دارم که چنین تصمیمی داشت!- ببین جان ، من واقعا احتیاج دارم بهم بگی دقیقا چی داره توی سرت میگذره. میخوام بدونم که چرا باور داری که اون نمیخواست...- باور دارم که داشتم امتحان می شدم.-امتحان ؟- جک به خاطر همینه که گاهی با هم نمی سازیم. تو مرد علمی .- آره ، اونوقت تو چی هستی ؟- من مرد ایمانم . واقعا فکر میکنی تمام این اتفاقی بود ؟ اینکه بیشتر ما ، یه گروه غریبه، از سقوط هواپیما زنده موندیم اون هم فقط با زخم های سطحی؟ فکر میکنی ما اتفاقی اینجا سقوط کردیم؟ به خصوص اینجا؟ ما برای یه هدفی اینجا آورده شدیم ! تمام ما! هر کدوم از ما برای دلیلی اینجاییم !- آورده شدیم ؟! کی ما رو اینجا آورد جان؟- جزیره... اینجا یه جای عادی نیست، خودتم میدونی...میدونم که میدونی! جزیره تو هم انتخاب کرده جک ! این سرنوشته !- با بون هم راجع به سرنوشت صحبت کردی ؟! ( بون یکی از بازمانده ها بود به شکل سخت و دردناک و زجر آوری مرد )- بون قربانی ای بود که جزیره تقاضا کرد. اتفاقی که برای بون افتاد زنجیره ای از حوادث بود که ما رو به اینجا کشوند. من و تو رو به این لحظه و اینجا کشوند !- و این راه به کجا ختم میشه جان ؟!- به دریچه جک . به دریچه . تمام این اتفاقا افتاده که ما دریچه رو باز کنیم. (منظورش اینه سرنوشته)- نه نه. ما برای اینکه دووم بیاریم داریم دریچه رو باز میکنیم ( منظورش اینه سرنوشت نیست و ما خودمون انتخاب کردیم که دریچه رو باز کنیم.)- دووم آوردن نسبیه جک..- من به سرنوشت اعتقاد ندارم .- البته که داری ! فقط هنوز بهش پی نبردی !
صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم. حدودا یک و نیم ساعت دیرتر از تایم همیشگی بیداریم. صبحونه ی سالمی خوردم و بعد روونه ی باشگاه شدم. تا برگردم و دوش بگیرم ظهر شد. تصمیم گرفتم امروز رو یه زندگی مینینگ لِس داشته باشم (نه که قبلش مینینگ فول بود :/ ) خلاصه اینکه نشستم لاست دیدم و کلی پرخوری کردم. اما خیلی معدم رو دست بالا گرفتم اصلا حواسم نبود بعد رعایت بالای ۹۰ درصد رژیمم معدم به کم خوری عادت کرده. و هنوزم که هنوزه حالت تهوع دارم :/ قرص دایجستیو هم برای هضمش کارساز نبود.
دلم میخواست بگیرم یه دل سیر بخوابم منتهی باید بیدار میموندم هلیا از مدرسه برگرده و ناهارش رو اماده کنم. بعدش هم یه ساعت چرت که همش باید به این فکر میکردم کلاس هلیا دیر نشه و باید برسونمش و عملا خوابم کوفت شد. بعد اینکه رسوندمش تقریبا لَشم رو انداختم تو اسنپ و امدم مطب و حالا حالا ها هم نوبتم نمیشه. به شدت احتیاج دارم دوز قرصم رو بیشتر کنه. این روزا به شدت دپرس و بی انگیزه م و قسمت بدش اینه که دوست دارم همونجوری بمونم و هیچ تلاشی برای بیرون اومدن نکنم :/
بیشتر از همه ی اینا دلم خواب بعد از ظهر راحت امروز رو میخواست. صدای بارون و هوای سرد و پتو و خستگی ! چه خوابی میشد !!!!! موندم خدایا من ۱۰ سالم بود خودم میرفتم خرید و غذامم گرم میکردم و خواهرمم نگه میداشتم چون مامانم نبود و هیچ کدوم از این کارا از خواهرم بر نمیاد و من باید مواظبش باشم :/
دَتس اگزکتلی وای آی هیت بیینگ عه مام :/ من باید ریشه ها و پاهام به هیچی بند نباشه :/
حوصله ندارم :/ هعیییی:/
دوست دارم همینجا تو مطب بگیرم بخوابم :/ ای وجدان لعنتی یه امروز رو یه امروز رو راحتم بذار بتونم وقتم رو تلف کنم.حالم رو نگیر لطفا. قول میدم از فردا بخونم دوباره :/
هیچی بالاخره سر آزمون نشستم و به جهنم خاصی تو نگاهمه .
میدونم که حتی "وان لیتل سِت بَک ایز نات اوکی " ولی خوب دیگه احتیاج به ریکاوری دارم :/
+ از بزرگترین خدمات گزینه دو اینه که تا عید ازمون ۹ صبح شروع میشه 😍بعد شما برید قلم چی بدید 😂👌
+ من امروز میخوام کلی فیلم دانلود کنم وصل کنید این بی صاحابو 🤦♀️
فعلا خدافس