این نیز بگذرد ...

چند وقته اصلا نوشتنم نمیاد. حرف دارم اما واژه ندارم. 

میگذره...میدونم میگذره...

برمیگردم باز هم...

6.18.18

کسی اینجا هست که بتونه با حجم غم این آهنگ کنار بیاد ؟!

نمایش فایل

۱ نظر

هیوا بازم خُل شده!

مانتوی زمستونی و شال زمستونی و کاپشنم رو پوشیدم و خواستم برم کتاب تست آی کیوی شیمی رو سیم بزنم. بعد سه سال برگه هاش داشت جدا میشد:/
تو آینه خودم رو نگاه کردم تفاوتی با یه مادر بزرگ چاق نداشتم. کاپشن و مانتوی کلفتمم من رو چاق تر نشون میداد و موهامم کج نذاشته بودم. این یعنی چاقی صورتم هم کاملا پیدا بود. با خودم گفتم سر کوچه داری میری دیگه به جهنم. 
از پله ددشتم پایین میومدم یه لحظه صدای بالا یا پایین رفتن در پارکینگ رو شنیدم. یه لحظه اکراه کردم و موندم و بعد با خودم گفتم لابد آقای ر از سر کار برگشته و اینا(چقدر خوشبینم!!!). به راهم ادامه دادم و رسیدم به چند تا پله ی اخر دیدم ای دل قافل پسر افتاب مهتاب ندیده ست ! بدو بدو راه رفتم تا پیاده نشده از در برم بیرون. امیدوارم ستون کنار جای پارکش مانع از دیدن من شده باشه! 
نمیدونم چرا !دوست نداشتم من رو توی اون شرایط ببینه ! نه فقط خاص اون ها! دوست نداشتم یه دانشجوی پزشکی که از بیمارستان برگشته من ، یه دختر سه سال کنکوری ، در چاق ترین و شلخته ترین حالتش و با یه کتاب تست شیمی آیکیو که قطعا خود اون فرد هم چند سال پیش داشتا و احتمالا یا گوشه ی انباریشون داره خاک میخوره یا به کسی داده!نمیدونم چرا دوست نداشتم ! دوست ندارم هیچ کس ، هیچ فرد جدیدی من رو ببینه! چه برسه به یه دانشجوی پزشکی که از نظر من یه زندگی پرفکت داره ! 
+عوضی زودتر گورتو گم کن ازین ساختمون برو دیگه...! 
+ اون دمپایی آبی ها رو بدزدم به نظرتون ؟!!!
۴ نظر

خاب که چی؟!

مامان با ذوق اومده میگه پسرک آفتاب مهتاب ندیده ی همسایه رو دید و بعد میگه حدس بزن شبیه کیه ؟

با حالت پوکر فیس میگم کی؟

میگه کپیه بهرام رادانه ! :| :|

با چنان ذوقی هم میگه که دوست داشتم همونجا کلمو بکوبم به دیوار!!

میخواستم بلد داد بزنم : خوب که چی؟!!!

یعنی من از این بشر(بهرام رادان) متنفرم دیگه! نمیدونم چرا ولی حالم از بهرام رادان بهم میخوره!

ربطی به این ماجرا نداره میدونم ولی ذهنیتم از پسره وقتی فقط میدیدم یه جفت دمپایی آبی پشت درشه بهتر تا اینکه الان فهمیدم شبیه بهرام رادانه !!!!

+ فاز مامانم چیه انقدر میاد از این یارو میگه ؟! قبلا راجع به حس کنجکاویم نسبت به این بشر گفته بودم اما الان واقعا حالم از یارو بهم میخوره و با این که ندیدمش تا حالا اعصابشو ندارم.نمیدونم چرا!!! پسره ی بیشعور داره آرزوی من رو زندگی میکنه !

بشنو از نی...

به شدت حوصله نوشتن ندارم. تنها چیزی که الان حوصله شو دارم اینه که تنهای تنها و بدون هیچ وسیله ی الکترونیکی راه بیوفتم برم یه شهر نزدیک و کنار دریا یه اتاق بگیرم و تا میتونم در ارامش بخوابم .

دیروز کلی با دختر عمه درد و دل کردم. خیلی خیلی. بهم گفت انقدر فشار نیارم به خودم و اگه به احتمال خیلی خیلی خیلی زبونم لال کم نتونستم باز هم قبول بشم یه رشته ی دیگه برم. دختر عمه جزو محدود افرادیه که میدونم از روی علاقه ش به من اینو میگه. بهم گفت هیوا بعدش خیلی سخته. میترسم کم بیاری.

گفتم من همین الانشم کم میارم اما ول نمیکنم! 

بعد موندیم حساب کردیم پروسه ی پزشک شدن یه ده دوازده سالی حدودا طول میکشه. گفت هیوا بعد تو کی میخوای به زندگیت برسی؟

گفتی یعنی چی ؟! میگه زندگی من غیر از چنین چیزیه ؟ 

گفت کی میخوای ازدواج کنی ؟کی میخوای بچه دار شی؟کی به خونه زندگیت برسی؟ 

گفتم بهش من دهنم داره سرویس میشه که به خواستم برسم. هر لحظه که فکری غیر از هدفم به سرم میزنه احساس میکنم داره اکسیژن رو حروم میکنم. اگه زنده م فقط به خاطر هدفمه.من دوست ندارم هر چیزی که تو این راه سد میشه رو قبول کنم. دوست دارم اگر پزشک میشم بیمارم بدونه در حال حاضر اولین و تنها اولویت منه. بدونه که وقتی دارم درمانش میکنم بهاین فکر نمیکنم که ناهار نپختم یا بچه مو از مدرسه بر نداشتم. نمیخوام به بهانه ی اینکه به به اصطلاح زندگیم برسم نوبت یه بیمار که به شدت نیاز داره رو حتی یه روز عقب بندازم. چون این درد رو چشیدم...که بیمار باشی واولین اولویت پزشکت نباشی...

بهش گفتم زندگی با من سخته...خیلی سخت... 

شاید خیلی جو گیرانه به نظربرسه که میگم حداقلش تا 12سال دیگه نمیخوام به این موصوع فکرکنم. کیه که گاهی از ته دلش تمنا ی یه همراه رو نداشته باشه؟ اما ..

 اما... به خودم میگم این برای تو بی فایده ست... روح تو با این چیزا آروم نمیشه...


یاد یه جمله میوفتم .. کاری رو انتخاب کن که به امید مرخصی انجامش ندی... 


+ زدم دیلیت اکانت کردم اینستا رو و یه پیک فیک باز کردم صفحات مورد نیازمو فالو کردم. پای در دامن می آوریم چو کوه!

دلمم اصلا برای ویدئو های گیتارضبط شدم و بیش از صد پست و هزاران استوری که ماه هاست آرشیو کرده بودمشون نسوخت. احتیاج داشتم هرچی مربوط به اون دوره از زندگیمه رو پاک کنم و دیلیت اکانت قدم بزرگی بود...

+ دارم به سکوت و تنهایی و گوشه گیری معتاد میشم . افسردگی نیست که ؟هست؟ فکر کنم چند وقتیه این فلوکستین پدر سوخته کم کاری میکنه :/ البته قطعا نا منظم خوردنش هم بی تاثیر نیست !!!!

+دوست دارم این گوشه گیری رو... 




۲ نظر

وقتی همه چی کامپلکس تر از اونه که بشه مستقیم بیان کرد!

یه صحنه از فصل یک سریال لاست بود که جک و کیت و هرلی و لاک از اون کشتی به گل نشسته ی دو سه قرن پیش چند تا دینامیت برداشته بودن و داشتن میرفتن دریچه ی مرموزی که روی جزیره پیدا کرده بودن و با هیچ چیز هم باز نمیشد منفجر کنن تا ببینن چه چیز داخلشه ؟! جدای از اینکه این فکر که چنین چیز مدرنی چطور توی یه جزیره ی دور افتاده میتونه باشه ، جک به این فکر میکرد که بازمانده های هواپیما میتونن اونجا پناه بگیرن و لاک فکر میکرد که در خوشبینانه ترین حالت اون دریچه جواب تمام اتفاق های عجیب و مرموزیه که روی جزیره افتاده.
وقتی داشتن به سمت دریچه با کوله پشتی حاوی دینامیت میرفتن یهو دود سیاه بهشون حمله میکنه و لاک رو همراه خودش به یه گودال میبره. جک با تمام قدرت لاک رو نگه میداره که تو گودال نیوفته و لاک التماسش میکنه که ولش کنه. اما جک ولش نمی کنه و کیت هم یه دینامیت میندازه تو گودال و دود سیاه هم لاک رو ول میکنه.
این دیالوگی که اینجا بین جان لاک و جک شپرد رد و بدل میشه دقیقا تقابل بین عقل و احساس من توی این جزیره ی دور افتاده ی این روزامه.
جک : دقیقا داشتی چه غلطی میکردی جان ؟
جان : منظورت چیه ؟
- ازم خواستی که ولت کنم
- آره
- اون داشت تو رو میکشید توی گودال و تو از من خواستی ولت کنم !
- نمیخواست بهم آسیب بزنه.
- نه جان ! میخواست بکشتت!
- واقعا شک دارم که چنین تصمیمی داشت!
-  ببین جان ، من واقعا احتیاج دارم بهم بگی دقیقا چی داره توی سرت میگذره. میخوام بدونم که چرا باور داری که اون نمیخواست...
- باور دارم که داشتم امتحان می شدم.
-امتحان ؟
- جک به خاطر همینه که گاهی با هم نمی سازیم. تو مرد علمی .
- آره ، اونوقت تو چی هستی ؟
- من مرد ایمانم . واقعا فکر میکنی تمام این اتفاقی بود ؟ اینکه بیشتر ما ، یه گروه غریبه، از سقوط هواپیما زنده موندیم اون هم فقط با زخم های سطحی؟ فکر میکنی ما اتفاقی اینجا سقوط کردیم؟ به خصوص اینجا؟ ما برای یه هدفی اینجا آورده شدیم ! تمام ما! هر کدوم از ما برای دلیلی اینجاییم !
- آورده شدیم ؟! کی ما رو اینجا آورد جان؟
- جزیره... اینجا یه جای عادی نیست، خودتم میدونی...میدونم که میدونی! جزیره تو هم انتخاب کرده جک ! این سرنوشته !
- با بون هم راجع به سرنوشت صحبت کردی ؟! ( بون یکی از بازمانده ها بود به شکل سخت و دردناک و زجر آوری مرد )
- بون قربانی ای بود که جزیره تقاضا کرد. اتفاقی که برای بون افتاد زنجیره ای از حوادث بود که ما رو به اینجا کشوند. من و تو رو به این لحظه و اینجا کشوند !
- و این راه به کجا ختم میشه جان ؟!
- به دریچه جک . به دریچه . تمام این اتفاقا افتاده که ما دریچه رو باز کنیم. (منظورش اینه سرنوشته)
- نه نه. ما برای اینکه دووم بیاریم داریم دریچه رو باز میکنیم ( منظورش اینه سرنوشت نیست و ما خودمون انتخاب کردیم که دریچه رو باز کنیم.)
- دووم آوردن نسبیه جک..
- من به سرنوشت اعتقاد ندارم .
- البته که داری ! فقط هنوز بهش پی نبردی !

۴ نظر

وان دِی اِستند ویت دیس مینینگ لِس لایف

صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم‌. حدودا یک و نیم ساعت دیرتر از تایم همیشگی بیداریم‌. صبحونه ی سالمی خوردم و بعد روونه ی باشگاه شدم. تا برگردم و دوش بگیرم ظهر شد. تصمیم گرفتم امروز رو یه زندگی مینینگ لِس داشته باشم (نه که قبلش مینینگ فول بود :/ ) خلاصه اینکه نشستم لاست دیدم و کلی پرخوری کردم. اما خیلی معدم رو دست بالا گرفتم اصلا حواسم نبود بعد رعایت بالای ۹۰ درصد رژیمم معدم به کم خوری عادت کرده. و هنوزم که هنوزه حالت تهوع دارم :/  قرص دایجستیو هم برای هضمش کارساز نبود.

دلم میخواست بگیرم یه دل سیر بخوابم منتهی باید بیدار میموندم هلیا از مدرسه برگرده و ناهارش رو اماده کنم. بعدش هم یه ساعت چرت که همش باید به این فکر میکردم کلاس هلیا دیر نشه و باید برسونمش و عملا خوابم کوفت شد. بعد اینکه رسوندمش تقریبا لَشم رو انداختم تو اسنپ و امدم مطب و حالا حالا ها هم نوبتم نمیشه. به شدت احتیاج دارم دوز قرصم رو بیشتر کنه‌. این روزا به شدت دپرس و بی انگیزه م و قسمت بدش اینه که دوست دارم همونجوری بمونم و هیچ تلاشی برای بیرون اومدن نکنم :/ 

بیشتر از همه ی اینا دلم خواب بعد از ظهر راحت امروز رو میخواست. صدای بارون و هوای سرد و پتو و خستگی ! چه خوابی میشد !!!!! موندم خدایا من ۱۰ سالم بود خودم میرفتم خرید و  غذامم گرم میکردم و خواهرمم نگه میداشتم چون مامانم نبود و هیچ کدوم از این کارا از خواهرم بر نمیاد و من باید مواظبش باشم :/ 

دَتس اگزکتلی وای آی هیت بیینگ عه مام :/ من باید ریشه ها و پاهام به هیچی بند نباشه :/  

حوصله ندارم :/ هعیییی:/ 

دوست دارم همینجا تو مطب بگیرم بخوابم :/ ای وجدان لعنتی یه امروز رو یه امروز رو راحتم بذار بتونم وقتم رو تلف کنم.حالم رو نگیر لطفا. قول میدم از فردا بخونم دوباره :/



۳ نظر

D-day

هیچی بالاخره سر آزمون نشستم و به جهنم خاصی تو نگاهمه . 

میدونم که حتی "وان لیتل سِت بَک ایز نات اوکی " ولی خوب دیگه احتیاج به ریکاوری دارم :/

+ از بزرگترین خدمات گزینه دو اینه که تا عید ازمون ۹ صبح شروع میشه 😍بعد شما برید قلم چی بدید 😂👌

+ من امروز میخوام کلی فیلم دانلود کنم وصل کنید این بی صاحابو 🤦‍♀️

فعلا خدافس 

اصن من قهلم ://///

بیشتر از اینکه برای امتحان فردا استرس داشته باشم برای بعدش که قراره خونه پدربزرگ سر بزنیم استرس دارم !
البته خطر اینکه عموم هم ببینم وجود داره و در اون صورت حتما احتیاج به احیای قلبی پیدا خواهم کرد :/ موندم آیا تو خونه ی پدربزرگم اپی نفرین پیدا میشه یا نه ؟!!! :/
+نصفه شبی نیمکره ی راست و چپ مغزم دارن با هم سر این بحث میکنن که دکتر شپرد سریال لاست هندسام تر و جنتلمن تره یا دکتر شپرد آناتومی گری ؟!!! 
+با همون منطق جمله ی قبلی همزمان با اون الان داره آهنگ آسه آسه ریسه ریسه تومغزم پلی میشه:/
+احساس میکنم شاهرگ اینترنت رو زدن و الان بعد هفت روز اون شاهرگ رو بخیه زدن اما غافل از اینکه همه خون خالی شده :/ اگه اخرش اینا دست به دامن کشورای دیگه نشدن بگن عامو ما یه غلطی کردیم گیر کردیم میشه بیاین اینترنت ما روبرامون وصل کنید ؟! 
+خبرگزاری ایکس اومده نوشته اینترتت شهر فلان و فلان و فلان وصل شده و مردم شهر فلان و فلان و فلان یه عالم زیرش کامنت گذاشتن چرت نگو :/ 
خداییش وقتی مردم رو خر فرض میکنن حال آدم گرفته میشه !!!!
+چه پولی از این قطعی اینترنت اپراتور ها و مخابرات به جیب زدن خدا میدونه ! امروز چک کردم دیدم حدود 50 گیگ اینترنت ما فردا تموم میشه...!
+تازه دارم احساس مردم کره ی شمالی رو درک میکنم :/ 

۳ نظر

از قضا سرکنگبین صفرا فزود...!

اصلا حوصله ی خودمم ندارم و دوست دارم آزمون فردا کنسل شه !!!!

ایشالله بشه !!!!

میشه خدا یعنی ؟!!!

دوست دارم فردا رو تا لنگ ظهر بخوابم...!

+ از اینکه به 17 تکه ی نا مساوی به دست مامان تبدیل بشم جرئت نمی کنم آزمون فردا رو جیم بزنم:/ ولی خداییش فردا حوصله آزمون نیست.اونم بعد یه هفته قطعی اینترنت که دسترسی من رو به خیلی از منابعم قطع کرد :/  تازه همین دیروز فهمیدم که اگه آدرس سایت های ایرانی رو بزنی باز میشن ! فکر میکردم همه قطعن !

یادم باشه آدرس ها رو بوکمارک کنم ازین به بعد :/

خلاصه اینکه حوصله ی آزمون فردا نیست و ملالی هم نیست اگر گند بزنم. همینقدر ریلکس. میخوام بعد از دوماه استرس و خرخونی یه روز هم باشه که بیخیالی عالم وجودم رو بگیره :/

+ سایت ایرانی ها وصل میشه ولی چرا نمیشه چیزی دانلود کرد ؟!!!!!! راهی بلدید شما ؟!!!

+ اینترنت هم بردارید ملی کنید ! نو آفنس اصلا!!!! به خدا اگه اکسیژن هم الان ازمون بگیرید من شکایتی ندارم ! راحت میگیرم میمیرم ! دیگه از این زندگی که هر لحظه" سرکنگبین صفرا می افزاید" که بهتره ، نیست ؟!!!

۳ نظر
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان