چرا باید اینجوری باشه ؟

امروز با خواهرم حدودای ساعت چهار رفتیم لب ساحل 

محل اقامتمون خیلی فاصله کمی داشت 

رفتیم و یکم تو آب راه رفتیم و اومدیم صدف جمع کنیم . یه اقایی که معلوم بود جنوبی بود اومد و یه مشت صدف اورد گفت این برای شما . اولش گفتم چقدر مهربونه. بعدش دیدم به طرز حال بهم زنی داره سعی میکنه صمیمی بشه . 

خواهرت چند سالشه؟ تو چند سالته؟محل اقامتتون کجاست ؟کجایی هستین ؟

من سعی میکردم همه رو سر سنگین جواب بدم اما اون کوتاه نمی اومد.

اومد گفت بیاین اینجا پاچه شلوارتون رو بالا بزنید و تو ماسه بشینید و ماسه درمانی کنید ! خواهرم فوری پاچه شلوارش رو زد بالا و رفت نشست روی شن. اون اقا اومد و شروع کرد روپای خواهرم شن ریختن و یه لحظه ساق پاشو گرفت تا روش شن بریزه. حالم بهم خورد. حس انزجاری که هنوزم باهامه .

فوری خواهرم رو بلند کردم و صدف هاش رو پس دادم و موندم بره و بعد خودم اومدم.

لعنت بهش... با اینکه واسه مامان و بابام گفتم اما هنوز اروم نشدم .

۴ نظر
هیوا جعفری
۲۳ مرداد ۲۰:۵۷

چقدر پست :/

پاسخ :

اوهوم 🙄
آلاء ..
۲۴ مرداد ۰۹:۱۴

منم حالم بد شد

متنفرم از مردهایی که میخوان احساس صمیمیت کنن

حتی آشناها باهام راحت حرف بزنن برای همیشه ازشون بدم میاد

پاسخ :

وای دقیقااا 
اتفاقا الا داشتم مینوشتم اینو یاد اون مرده که عوضی بود پست گذاشته بودی افتادم.
من واقعا وقتی یه مرد به جز بابام حالا به هر منظوری باهام‌احساس صمییت کنه واقعا حالم رو بهم میزنه.
حتی دوست ندارم بهم بگن "تو"
فاطمه م_
۲۴ مرداد ۱۲:۰۸

ای بابا لب آبم نمیشه با خیال راحت یه قدم زد :/

پاسخ :

دقیقااااا 

امیلی ...
۲۴ مرداد ۱۵:۳۱

واقعا که. :/

عجب آدمی. :/

حالم به هم خورد. :/

پاسخ :

اوهوم:/
منو
درباره من
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان